ارسالها: 14491
#2,251
Posted: 3 Feb 2014 18:56
واله
چون کشم رخت زکوی تو کجا رخت برم؟
چون ببندم ز تو دیده به جهان چون نگرم؟
چون رها گردم از آن زلف و نگاه و لب و قد
چون زیم چون نگرم چون شمرم چون گذرم؟
چه کنم تا تو از اندیشه ی من پاک شوی؟
چه کنم؟ با که روم؟ با که شوم؟ با که پرم؟
مژه از روز ازل از غم دل نمناک است
ز ازل تا به ابد با غم دل همسفرم
روزها رفت و شبان از پی آنها رفتند
عمر من طی شد و من اول راه سفرم
خبر وصل من و تو همه جا را پر کرد
سر فرو برده به برف از همه جا بی خبرم
"یوسفی" بود زلیخا صفتی دید و گریخت
من که باشم که به دیدار تو امید برم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,252
Posted: 3 Feb 2014 18:57
صبح فردا
یک جهان لبخند در پای تو ریخت
آنکه سرتاپا غم اندر قلب داشت
واژه ی بی معنی غم را سرود
آنکه ما را در سکوت غم گذاشت
سوخت اما چهره اش لبخند داشت
ظاهرش را طور دیگر کرده بود
از دو چشمش خستگی بیرون زده
خانه ی ما را معطر کرده بود
غنچه ی آزادی اش پژمرد و مرد
آن کبوتر در قفس افسرده بود
صبح فردا تا بپاشد دانه ای
گوشه ای کنج قفس او مرده بود
رفت اما صد سخن ناگفته داشت
قصه های نغز خود با خود ببرد
جان من با قصه های نغز او
از غم و دلتنگی و حسرت بمرد
صبح فردا رنگ شام تار داشت
صبح فردا خالی از هر خنده بود
صبح فردا دفتری بی منتها
صبح فردا داستان بنده بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,253
Posted: 3 Feb 2014 18:59
با هم شدن
باز در اندیشه ی با هم شدن
اندکی از عشق تو در هم شدن
واژه مرا باز به دست تو داد
دل به تمنای تو در غم فتاد
عشق من این ساز مرا ساز کن
قصه ای از عشق خوداغاز کن
باز مرا تا ته چشمت ببر
باز بشین باز بپا شو بپر
ای همه افسانه ی من نام تو
ای همه اغاز من انجام تو
ای همه من ماه من ای ناز من
باز بمان تا شب اغاز من
این دل من با نگهت اشناست
وقت رسیدن شده مقصد کجاست؟
من تب مجنون به دلم تش زده
دوری تو قلب من اتش زده
" با همه ی بی سر و سامانی ام
باز بدنبال پریشانی ام "
ای همه سامان من ای ساز من
ای همه من آخر و آغاز من
ای دو نگاه تو مرا در کمین
سوختم از عشق تو ای مه جبین
از غم تو دیده و دریا یکیست
این من و تو جمله سرآپا یکیست
هم من و هم تو همه هم ها یکیست
حرف من این است که دنیا یکیست
هر چه در اندیشه ی فردای ماست
در گروی اینک دنیای ماست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,254
Posted: 3 Feb 2014 19:00
باران
با لب تب زده فریاد ز داغم باران
جانم اتش شده از داغ فراغم باران
تو بیا باز به شهر دل من سخت ببار
یاورم کهنه رفیقم گل باغم باران
تو که رفتی همه جا خشک شد و باغ تکید
تو که رفتی غمی امد به سراغم باران
باغ از خشکی و از تشنگی و دوری تو
زرد شد خشک شد ای شمع و چراغم باران
وقت برگشتن و باریدن و عاشق شدن است
نظری کن به لب تشنه و داغم باران
بلبلان چلچله ها دودویکان درناها
همه رفتند پر از جمع کلاغم باران
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#2,255
Posted: 11 Feb 2014 13:36
زندگینامه عباس صفاری
عباس صفاری، شاعر، مترجم و محقق، متولد 1330 ، شهر یزد است. در سال 1976 به لندن رفت و پس از دو سال به امریکا نقل مکان کرد و در رشته گرافیک و تبلیغات به تحصیل پرداخت. پس از آن تحصیلاتش را در رشته هنرهای تجسمی در دانشگاه ایالتی لانگبیچ ادامه داد. صفاری سال هاست که همراه همسر و دو دخترش در لانگبیچ کالیفرنیا زندگی میکند. از کارهای مهم او میتوان به مجموعه شعرهای "دوربین قدیمی" ، "کبریت خیس" ، "کلاغنامه" و چندین ترجمه مانند "ماه و تنهایی عاشقان" و "آمادئو مودیلیانی" به روایت آنا آخماتووا اشاره کرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,256
Posted: 11 Feb 2014 13:39
خواب . . .
سر سپرده به بالشت
با رنگی
پریده تر از پرنده از قفس
خواب می بیند بیداری
بی برنده ترین قمار دنیاست
آس دلی است
که پریده است گوشه اش
و قاپی استخوانی که در هر نوبت
کج می نشیند
اما خواب در باورش
چشم اندازی است
که بی آزار می کند
هر مردم آزاری را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,257
Posted: 11 Feb 2014 13:40
معجزه . . .
در آن خلوت از خود بی خود
مهم نبود پیش از آن
تو کجا بوده ای
و او چه کرده است
تو را خیال خام
کنار کدام خرمرد رند
خوابانده است
و او در پشه بند بی ستاره اش
خواب کدام زیبای خود شیفته را می دیده است
مهم
بارانی بود
که همپای شما نم نمک می آمد
و لحظه مبارکی که پی بردید
هزار سال است همدیگر را می شناسید
و سابقه ی هزار ساله
در شهری که سگ صاحبش را نمی شناسد
هیچ دست کمی
از معجزه نداشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,258
Posted: 11 Feb 2014 13:42
نقش بازی . . .
کسی در باران نقش بازی نمی کند
حتی خود پسند ترین بازیگر هم می داند
مردم غافلگیر شده
تماشاگران خوبی نیستند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,259
Posted: 11 Feb 2014 13:43
محاسبات نجومی
می گویند عمر من و تو
در محاسبات نجومی
در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست
من اما حاضرم
زیر تک درختی
پرت افتاده تر از تنهائی آدم
در پرتو حسن تو بنشینم
و صد سالی یکبار
پلک بزنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,260
Posted: 11 Feb 2014 13:44
پاشو تنبل خان
وقتی بر حسب عادت
دوباره دیرت می شود
و با شتاب از در
بیرون می زنی
من در میان ملحفه هائی
که هنوز بوی تو را می دهد
از دنده ای به دنده دیگر می غلتم
و با تبسمی بر لب
مجسم می کنم
جمله سرخ و براقی را
که با لوله ماتیکت
بر آینه دستشوئی نوشته ای
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند