ارسالها: 24568
#2,261
Posted: 11 Feb 2014 13:44
لازم نیست دنیا دیده باشد. . .
لازم نيست دنياديده باشد
همين که تو را خوب ببيند
دنيايي را ديده است
از ميليونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم ميغلتند
فقط سنگي که نگاه ما بر آن ميافتد
زيبا ميشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,262
Posted: 11 Feb 2014 13:45
خاطره
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی درمه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,263
Posted: 11 Feb 2014 13:46
تو كه شاعري بگو عشق چيه؟
تو كه شاعري بگو عشق چيه؟
اگر سي سال پيش پرسيده بودي
از هر آستينم برايت
چند تعريف آماده و كامل
كه مو لاي درزش نرود
بيرون مي كشيدم
در اين سن و سال اما
فقط مي توانم دستت را
كه هنوز بوي سيب مي دهد بگيرم
و بازگردانمت به صبح آفرينش
از پروردگار بخواهم
به جاي خاك و گل
و دنده ي گمشده من
اين بار قلم مو به دست بگيرد
و تو را به شكل آب بكشد
رها از زندان پوست
و داربست استخوان هايت
و مرا
به شكل يك ماهي خونگرم
كه بي تو بودنش مصادف
با هلاكت بي برو برگرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,264
Posted: 11 Feb 2014 13:49
وقتی تو نیستی
وقتی تو نیستی
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که دور میبینند
یکبند پشت سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب آشفته
ظروف تلنبار بر هم
مجلات بازمانده بر میز
حتا این گربهی بیچشم و رو
که در غیاب تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه را ...
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به این کلهپوکها بگوید
وقتی تو نیستی چه فرق میکند
فرقم را از کجا باز کنم
و یقهام را تا کجا ...
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید ریش سه روزهام
سهتیغه است و معطر
و خط اطو بازگشته است
به پیراهن و شلوارم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,265
Posted: 11 Feb 2014 13:49
جفت ۵
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینت کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشینمان
نخواهد کرد
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من
برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئون های یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمی دارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دست های تو پرواز کنند
جوک های دست اولم را نیز
می گذارم برای آخر شب
که به غیر از خنده های قشنگت
پاداش دیگری هم داشته باشد
اگر شعبده باز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
می توانستم برایت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خال بازها
هر ورقی را برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,266
Posted: 11 Feb 2014 13:50
لازم نیست دنیادیده باشد
لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است
از میلیونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم میغلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن میافتد زیبا میشود
تلفن را بردار
شمارهاش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن
از هزاران زنی که فردا
پیاده میشوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,267
Posted: 11 Feb 2014 13:52
زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز
در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از من نیز گرمترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
و آن چکمههای وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمیآورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازهدم
یک دنده وا میروی در گرمای مبل
و گوش نمیدهی به پیشنهاد من
که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم
مأموریت بیخطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,268
Posted: 11 Feb 2014 13:54
من خطوط کشیدهی اندامت را از برم
ساعاتی پس از صبحانه
در این صبح سراسر تعطیل
چه فرق میکند تن
به آن ساتن لغزان و خنک بسپاری
یا به تکهای از آفتاب پاییزی که دارد
در به در و پنجره به پنجره
دنبالت میگردد
ا
ز طرز نگاهم باید حدس میزدی
که من ظاهرا" فراموشکار و سر به هوا
خطوط کشیدهی اندامت را دقیق
تا مرز نامرئیشدن هرچه پیراهن
از بَر کردهام
اگر میدانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه منهای شیرینزبانیِ تو
چقدر تلخ،
من و این آفتاب بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوهات دارد سرد میشود
و طاقت آفتاب نشسته بر صندلیات طاق
مگر چقدر طول میکشد
انتخاب پیراهنی که ساعتی دیگر
باید از تن درآوری؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,269
Posted: 11 Feb 2014 13:55
حضور با شکوهت مبارکم باد
با تو این روزها
آنقدر بی تعارف شده ام
که می توانم صادقانه بگویم
حضور از جان گذشته ات در خیابان
پاک ، غافلگیرم کرده است .
دیگر وقتش رسیده بود
که تکلیفت را
با این کارد به استخوان رسیده
یکسره می کردی ...
مرگ یکبار شیون یک بار !
و تو محشر کردی .
وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه
روی اعصاب تو کوک می کردند
چه زرنگ و دور اندیش
از کوره در نرفتی
و سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر کردی .
مبارکت باد این سنگر استوار
چه زیبا غافلگیر
و تکمیلم کرده ای
حضور با شکوهت
در این لحظه های همیشه ام
مبارکم باد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,270
Posted: 11 Feb 2014 13:56
پسر شش ساله ی همسایه
پسر شش ساله ی همسایه گفت :
اگر دخترها به بازی نگیرندش
عکسشان را لخت مادر زاد خواهد کشید
- نگران نباش عزیزم
آنتونی دارد بلوف می زند
فقط نقاش ها قادرند
آدم را لخت مادر زاد بکشند.
عکس را عصر همان روز
وقتی نشانمان داد به سختی
جلوی خنده خود را گرفتیم
و یاد پیکاسو افتادیم
که گفته بود بچه ها نابغه اند.
عکس را ایزابل
به آتش شومینه سپرد
و گریه کنان به اتاقش رفت
ما بازمانده ی شب را
کنار آتش نشستیم
و از زنانی یاد کردیم که پیکاسو
به گریه انداخته بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند