ارسالها: 24568
#2,331
Posted: 5 Mar 2014 18:00
آن قدر جذابیت داری که حیرت می کنم
من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم
پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم
همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت
مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم
این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش
آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم
کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست
هر کسی را دوست دارم در تـو رویـت می کنم
فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟
در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم
یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم
لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم
ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت
روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم
تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت
می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,332
Posted: 5 Mar 2014 18:00
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دلآزار خریدن دارد
فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد
شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد
عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد
وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد
عمق تو دره ی ژرفیست مرا می خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد
اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست
آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,333
Posted: 5 Mar 2014 18:01
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو از دور مرا میگیرد
من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,334
Posted: 5 Mar 2014 18:01
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,335
Posted: 5 Mar 2014 18:02
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,336
Posted: 5 Mar 2014 18:04
تو همانی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را
مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,337
Posted: 5 Mar 2014 18:06
چشمهایت
سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد
«او» که اخمت را گفت و خنده تقدیم تو کرد
آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد
برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد
چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی
چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟
دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,338
Posted: 5 Mar 2014 18:07
تیر برقی
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,339
Posted: 5 Mar 2014 18:08
بهشت
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت
صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد
جا نـدارد عشق های این چنـیـنـی در بهشت
گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد
دوزخی ها را بـرای شب نـشینی در بهشت
...بـا مـرامـی که من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ
می روی دوزخ مـرا وقتـی بـبـیـنـی در بهشت
مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظـالـمـیــن»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشـت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,340
Posted: 5 Mar 2014 18:10
خلسه
مرا به خلسه می برد حضو رناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه وچه باغ ما... فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت
جواب کن بجز مرا ... صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای
سپس مرا ببر به جای مژدگانیت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand