انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 237 از 267:  « پیشین  1  ...  236  237  238  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
از بلبلان هماره پیام تو را شنید

از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل جامه چاک کرد ، چو نام تو را شنید

رونق نداشت گلشن ایران بدون تو
سرسبز شد همین که سلام تو را شنید

این خاک زیر پای تو بستان شیعه شد
وقتی دلیل محکم گام تو را شنید

هر کس که برد توشه ای از بوستان علم
فقه تو را شناخت، کلام تو را شنید

هر جا دلی پرید به شوق نگاه دوست
آواز بال کفتر بام تو را شنید

از شرم، روی گندم ری سرخ شد دمی
کز تو حدیث قتل امام تو را شنید

مستی پرید از سر میخانه فریب
تا قصه شکستن جام تو را شنید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
یله کن باز نظر را که غزالی بزند

یله کن باز نظر را که غزالی بزند
دلی از عاشق در حال زوالی بزند

می‌زند تن به قفس، کفتر دل تا بپرد
دور گلدستة قدت پر و بالی بزند

با نگاه تو دل سوخته، ماهی شده تا
غوطه در صحن چنین آب زلالی بزند

چون شود روی تو بر دیدة مخمور حرام
بی‌مرام است اگر لب به حلالی بزند

دل آهوی مرا عاقبت آزاد کند
چه کند؟ خوش تر از این قصه مثالی بزند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد

قصه چشم تو را آهو به آهو مي‌برد
باد تا مي‌آيد از لبخند و گل بو مي‌برد

سرو گردن مي‌كشد، گلدسته‌قد تو را
سبزه حظ خويشتن را بي‌هياهو مي‌برد

صبح از روي تو تقليد شكفتن مي‌كند
شب ولي دزديده مشق از طرز گيسو مي‌برد

نه سخن‌هاي تو را تنها كه زنجير طلاست
خاك پايت را ترازو از ترازو مي‌برد

دست بيضاي تو، حتي بي‌عصا، موساي طوس
رونق از بازار گرم هرچه جادو مي‌برد

درپي هرگام تو، بي‌خويش مي‌گردد زمين
پابه هرجا مي‌گذاري، سجده آن‌سو مي‌برد

مستطيع حج تقوي مي‌كند يادت مرا
باد را با خود به درياها، پرقو مي‌برد

شرط توحيد است چشمان تو، اشك من گواست
گريه را لبخنده‌ي عدل تو از رو مي‌برد

درضريح زرنگاري عشق زنداني شده است
آخر اما بازي تاريخ را او مي‌برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
آرام در رثای خودم گریه می‌کنم

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم
در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم
از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان
امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سهم من دریاست‌، باران است‌، سهم باران را نمی‌دانم

سهم من دریاست‌، باران است‌، سهم باران را نمی‌دانم
زیر باران زنده‌تر هستم ، زیر باران زنده می‌مانم

ایستاده روی ایوان‌ها‌، با دهان باز گلدان‌ها
می‌کشم فریاد تا شاید چشم سرما را بترسانم

بی مجوز‌، بی گذرنامه‌، بی حکایت‌، بی سفرنامه
هر طرف تِی می‌کشد باران‌، من سپوری پیر می‌مانم

من نمی‌گویم زمین چرکین‌، من نمی‌گویم هوا سرد است
هر طرف تِی می‌کشد باران‌، من برایش شعر می‌خوانم

چون سلامی گرم‌، چون قلبم‌، پاسخی از کس نمی‌خواهم
خوب می‌دانم یخ دنیا‌، وا نخواهد شد به فرمانم

شاعرم اما نمی‌خواهم زشت و خِنزرْ پِنزری باشم
خوش ندارم با پز شاعر باز سیگاری بگیرانم!

دلقکم اما نه محض نان‌، من اداهای شما هستم
عزم دارم تا بخندانم، مردمان را تا بگریانم

خوب می‌دانم زمین چرکین‌، خوب می‌دانم هوا سرد است
چون که در اخبار می‌بینم‌، چون که در اخبار می‌خوانم!

خوب می‌دانم که در دنیا گرگ‌ها و گوسفندان‌اند
من ولی سرشار ایمانم‌، من ولی تا هستم انسانم

مردمان دریای اندوه‌اند‌، کوه‌های هول‌ناک یخ
آب خواهد کردشان آخر‌، چشم‌های رو به پایانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
آخرش یک روز من دنبال کارم می‌روم

آخرش یک روز من دنبال کارم می‌روم
می‌روم یک‌روزی آقا می‌گذارم می‌روم

با هزاران بند یعنی قدر آهو نیستم
من که این‌جا این‌قَدَر بی‌اعتبارم می‌روم

شب، تمام نورها را از زمین دزدیده است
عشق را پیشت امانت می‌گذارم می‌روم

دست‌هایت را ضریح سایه‌های من نکن
اشک این همسایه‌ها را در بیارم می‌روم

بی‌خیال چشم‌هایت می‌شوم، گفتم ولی
دست‌کم حالا نگاهم کن که دارم می‌روم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام

تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام
تازه فهمیدم نه با جسم و نه با جان زنده ام

تازگی ها باورم شد اینکه مثل هر غریب
دورتر از خود دلی دارم که با آن زنده ام

هر کجا رفتم به چشمان من آمد خاک او
دور نزدیکی که از او سخت حیران زنده ام

گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام

کم نمی آرم که در امروز و در فردای خود
از سرانگشتان آن لطف فراوان زنده ام

سایه وار از خود ندارم هیچ دور از آفتاب
هر کجا باشم به خورشید خراسان زنده ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم

صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم
تو حرف می زنی و جرعه جرعه می نوشم

تو حرف می زنی و داغ داغ داغم من
تو نیستی که ببینی چقدر می جوشم

به من از آن طرف خط چقدر نزدیکی
سلام می کنی و می پری در آغوشم

سلام سرد شده روزگار من، گل من!
برای من نگران نیستی چه می پوشم؟

چگونه ای؟ چه عجب شد که یاد من کردی؟
منی که بیشتر از مرده ها فراموشم

صدا صدای تو بود این، خود خود تو هنوز
نکرده باور اما اتاق خاموشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
آیات

آیات نام کوچک توفان ها
نامی که در کتاب خدا زنده است

نامی که تا همیشه نماز ما
در محضرش شکسته و شرمنده است

آیات شعر زلزله ها را گفت
حرف سطوح گمشده در گل را

چون نخل طور شعله کشید ایات
آوازهای سوخته در دل را

با گردبادهای مهیب و سرد
بی ترس از نسیم و شکفتن خواند

در پیچش سیاهی عالمگیر
آن خطبه را چه محکم و روشن خواند

آیات نام کوچک مهتاب است
نام بلند هر چه که خورشید است

سیلی خور کسوف نخواهد ماند
صبحی که صبح روشن امید است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
دریا چه بق کرده است، دریا کودکانه است

دریا چه بق کرده است، دریا کودکانه است
بی حرف، بی جاشو و بی موج و ترانه است

ترسیده از چیزی مگر دریا کز اینسان
با موج موجش رعشه های بی بهانه است

شور است اما شوری اش از جنس اشک است
انگار از پلک زمین اشکی روانه است

با بادها هم شوق بازی کردنش نیست
دریا که چون مرداب ها نیلوفرانه است

امشب چرا جز لو ءلوء خونین ندارد
امشب چرا چون لخته هایی بیکرانه است

در ساحل خونین آن سو دیده شاید-
شب را که گرم جستجو – خانه به خانه – است

رگموج هایش سوخته از بس که دیده
در نخلهاشان شعله سرگرم زبانه است

با ماهیان قرمز از دریا نگویید
دیگر نه آن دریای شعر عاشقانه است

از حیرت آلاله های ساحلش سرخ
دریا چه بق کرده است، بغضی جاودانه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 237 از 267:  « پیشین  1  ...  236  237  238  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA