ارسالها: 24568
#2,361
Posted: 7 Mar 2014 13:07
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل جامه چاک کرد ، چو نام تو را شنید
رونق نداشت گلشن ایران بدون تو
سرسبز شد همین که سلام تو را شنید
این خاک زیر پای تو بستان شیعه شد
وقتی دلیل محکم گام تو را شنید
هر کس که برد توشه ای از بوستان علم
فقه تو را شناخت، کلام تو را شنید
هر جا دلی پرید به شوق نگاه دوست
آواز بال کفتر بام تو را شنید
از شرم، روی گندم ری سرخ شد دمی
کز تو حدیث قتل امام تو را شنید
مستی پرید از سر میخانه فریب
تا قصه شکستن جام تو را شنید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,362
Posted: 7 Mar 2014 13:08
یله کن باز نظر را که غزالی بزند
یله کن باز نظر را که غزالی بزند
دلی از عاشق در حال زوالی بزند
میزند تن به قفس، کفتر دل تا بپرد
دور گلدستة قدت پر و بالی بزند
با نگاه تو دل سوخته، ماهی شده تا
غوطه در صحن چنین آب زلالی بزند
چون شود روی تو بر دیدة مخمور حرام
بیمرام است اگر لب به حلالی بزند
دل آهوی مرا عاقبت آزاد کند
چه کند؟ خوش تر از این قصه مثالی بزند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,363
Posted: 7 Mar 2014 13:08
قصه چشم تو را آهو به آهو ميبرد
قصه چشم تو را آهو به آهو ميبرد
باد تا ميآيد از لبخند و گل بو ميبرد
سرو گردن ميكشد، گلدستهقد تو را
سبزه حظ خويشتن را بيهياهو ميبرد
صبح از روي تو تقليد شكفتن ميكند
شب ولي دزديده مشق از طرز گيسو ميبرد
نه سخنهاي تو را تنها كه زنجير طلاست
خاك پايت را ترازو از ترازو ميبرد
دست بيضاي تو، حتي بيعصا، موساي طوس
رونق از بازار گرم هرچه جادو ميبرد
درپي هرگام تو، بيخويش ميگردد زمين
پابه هرجا ميگذاري، سجده آنسو ميبرد
مستطيع حج تقوي ميكند يادت مرا
باد را با خود به درياها، پرقو ميبرد
شرط توحيد است چشمان تو، اشك من گواست
گريه را لبخندهي عدل تو از رو ميبرد
درضريح زرنگاري عشق زنداني شده است
آخر اما بازي تاريخ را او ميبرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,364
Posted: 7 Mar 2014 13:09
آرام در رثای خودم گریه میکنم
آرام در رثای خودم گریه میکنم
در مجلس عزای خودم گریه میکنم
زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج میکنم برای خودم، گریه میکنم
چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه میکنم
پیش چراغهای جهان سرخ میشوم
از شرم چشمهای خودم گریه میکنم
بسیار سادهام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه میکنم
ای دل عجیب خستهام از درد مردمان
امشب فقط به جای خودم گریه میکنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,365
Posted: 7 Mar 2014 13:10
سهم من دریاست، باران است، سهم باران را نمیدانم
سهم من دریاست، باران است، سهم باران را نمیدانم
زیر باران زندهتر هستم ، زیر باران زنده میمانم
ایستاده روی ایوانها، با دهان باز گلدانها
میکشم فریاد تا شاید چشم سرما را بترسانم
بی مجوز، بی گذرنامه، بی حکایت، بی سفرنامه
هر طرف تِی میکشد باران، من سپوری پیر میمانم
من نمیگویم زمین چرکین، من نمیگویم هوا سرد است
هر طرف تِی میکشد باران، من برایش شعر میخوانم
چون سلامی گرم، چون قلبم، پاسخی از کس نمیخواهم
خوب میدانم یخ دنیا، وا نخواهد شد به فرمانم
شاعرم اما نمیخواهم زشت و خِنزرْ پِنزری باشم
خوش ندارم با پز شاعر باز سیگاری بگیرانم!
دلقکم اما نه محض نان، من اداهای شما هستم
عزم دارم تا بخندانم، مردمان را تا بگریانم
خوب میدانم زمین چرکین، خوب میدانم هوا سرد است
چون که در اخبار میبینم، چون که در اخبار میخوانم!
خوب میدانم که در دنیا گرگها و گوسفنداناند
من ولی سرشار ایمانم، من ولی تا هستم انسانم
مردمان دریای اندوهاند، کوههای هولناک یخ
آب خواهد کردشان آخر، چشمهای رو به پایانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,366
Posted: 7 Mar 2014 13:11
آخرش یک روز من دنبال کارم میروم
آخرش یک روز من دنبال کارم میروم
میروم یکروزی آقا میگذارم میروم
با هزاران بند یعنی قدر آهو نیستم
من که اینجا اینقَدَر بیاعتبارم میروم
شب، تمام نورها را از زمین دزدیده است
عشق را پیشت امانت میگذارم میروم
دستهایت را ضریح سایههای من نکن
اشک این همسایهها را در بیارم میروم
بیخیال چشمهایت میشوم، گفتم ولی
دستکم حالا نگاهم کن که دارم میروم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,367
Posted: 7 Mar 2014 13:12
تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام
تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام
تازه فهمیدم نه با جسم و نه با جان زنده ام
تازگی ها باورم شد اینکه مثل هر غریب
دورتر از خود دلی دارم که با آن زنده ام
هر کجا رفتم به چشمان من آمد خاک او
دور نزدیکی که از او سخت حیران زنده ام
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام
کم نمی آرم که در امروز و در فردای خود
از سرانگشتان آن لطف فراوان زنده ام
سایه وار از خود ندارم هیچ دور از آفتاب
هر کجا باشم به خورشید خراسان زنده ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,368
Posted: 7 Mar 2014 13:13
صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم
صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم
تو حرف می زنی و جرعه جرعه می نوشم
تو حرف می زنی و داغ داغ داغم من
تو نیستی که ببینی چقدر می جوشم
به من از آن طرف خط چقدر نزدیکی
سلام می کنی و می پری در آغوشم
سلام سرد شده روزگار من، گل من!
برای من نگران نیستی چه می پوشم؟
چگونه ای؟ چه عجب شد که یاد من کردی؟
منی که بیشتر از مرده ها فراموشم
صدا صدای تو بود این، خود خود تو هنوز
نکرده باور اما اتاق خاموشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,369
Posted: 7 Mar 2014 13:14
آیات
آیات نام کوچک توفان ها
نامی که در کتاب خدا زنده است
نامی که تا همیشه نماز ما
در محضرش شکسته و شرمنده است
آیات شعر زلزله ها را گفت
حرف سطوح گمشده در گل را
چون نخل طور شعله کشید ایات
آوازهای سوخته در دل را
با گردبادهای مهیب و سرد
بی ترس از نسیم و شکفتن خواند
در پیچش سیاهی عالمگیر
آن خطبه را چه محکم و روشن خواند
آیات نام کوچک مهتاب است
نام بلند هر چه که خورشید است
سیلی خور کسوف نخواهد ماند
صبحی که صبح روشن امید است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,370
Posted: 7 Mar 2014 13:15
دریا چه بق کرده است، دریا کودکانه است
دریا چه بق کرده است، دریا کودکانه است
بی حرف، بی جاشو و بی موج و ترانه است
ترسیده از چیزی مگر دریا کز اینسان
با موج موجش رعشه های بی بهانه است
شور است اما شوری اش از جنس اشک است
انگار از پلک زمین اشکی روانه است
با بادها هم شوق بازی کردنش نیست
دریا که چون مرداب ها نیلوفرانه است
امشب چرا جز لو ءلوء خونین ندارد
امشب چرا چون لخته هایی بیکرانه است
در ساحل خونین آن سو دیده شاید-
شب را که گرم جستجو – خانه به خانه – است
رگموج هایش سوخته از بس که دیده
در نخلهاشان شعله سرگرم زبانه است
با ماهیان قرمز از دریا نگویید
دیگر نه آن دریای شعر عاشقانه است
از حیرت آلاله های ساحلش سرخ
دریا چه بق کرده است، بغضی جاودانه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند