ارسالها: 14491
#2,421
Posted: 2 Apr 2014 00:26
قلم رسوایی
یک بغل دغدغه ی نابالغ
مانده درکیسه ی مردانه گی ام !
ودراین حجم پلاسیده ی شب
واژه هاروییده
تا سیه پوش کنددفترپوسیده ی من !
بانیش قلمی فرسوده
به تصویرکشدنغمه ی آلوده به درد
که ازطعم گس وهم وُهراس
باغصه هم آغوش شده
منِ سودا زده بنگرکه چه مرحم دارم !
با این قلم رسوایی!!
اودگرنیست ، شمع ره من
چونکه بادوزو کلک
تلخ تعبیرکندفال چروکیده ی من!
کاش میشدکوله بارش بردوش
نعل برخانه ی اغیار زند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,422
Posted: 2 Apr 2014 00:27
آبستنیم
دیوانگی هم بارسنگین کرده دوش ما
دیگر ربوده عقل بی معنا وهوش ما
آبستنیم زین فکرهای پوچ وبی معنا !
رفته دگر حال وهوا،جوش وُخروشِ ما
آشفتگی ها ازشب وُ دنیای خودداریم
تا بوق سگ با دلهره، با ناله بیداریم
بازیچه ی دستانِ پردوزوکلک گشتیم
دلقک شدیم درکوچه های غم گرفتاریم
ماتشنه ی یک زره عشق وعاشقی هستیم
گاهی نشستیم دل به لولای ضریح بستیم
شاید که آید دستی ازغیب وُمرادی پس
بگشاید این دروازه راازدردوغم جستیم
اما همیشه عا بران برما نظر کردند
بی عشق واحساس از کنارما گذر کردند
ماندیم میانِ کوچه های تنگ وُدلتنگی
شایدکه سمِ مهلکی گشتیم ! حذر کردند!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,423
Posted: 2 Apr 2014 00:29
نذر میکنم
لحظه لحظه ی اندیشه هایم
چون پاندول ساعت بی تاب درحرکت
شوقم اسیرکرانه ا ی توفانی
ذهنم همچون دریائی مواج وپریشان
چشمهایم دوش میکشد دغدغه ی فردا را !
برکدام چهره بگشایم دیده گانم ؟!
تا ازمهربانیش سرشارعشق گردم
بی نصیب گردم زین کینه توزیهای مسموم
که چون عفریتی حریص
دامن گشوده پشت پنجره ی سهمناکشان
تامسدودکندکوره راه تنهائی ام
نذرمیکنم ...!
روشن باشدفردایم
بارخستگی کوچ کند ازدوش
شایدمتولدشوم دوباره
وجستجوکنم باردگر
قصه ی دوست داشتن را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,424
Posted: 2 Apr 2014 00:29
امروزبه آخربرسدبازشب آید
من شاعر گمنام وُفریبنده ی شهرم
رسواوُزمین خورده ی این عالم دهرم
ساییده شده فکر وُخیالم زجهالت
با این قلم خسته ی آلوده به زهرم
هرروز نشستم که کنم بادل خود جنگ
تا اینکه نویسم همه با حقه ونیرنگ
شاید که بسوزم دل عشاقِ پریشان
رحمی بکنند برمن پوسیده وُدل تنگ
دنیا شده بازیچه ی این دوزودورویی
عاشق نشدی تا که بدانی چه بگویی
برمُرده غرورت شده ای مست وندانی
این حقه کلکها ی توهم بسته به مویی
عشقی که نباشد به دل مُرده چه داری
غیرازغم واندوه وَ کنی گریه وزاری
ای سرو،امروز به آخربرسدبازشب آید!
فردای دگر راچه کنی ؟ ذلت وخواری ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,425
Posted: 2 Apr 2014 10:44
بیایک دم نگاهم کن
دراین آغشته شبهایی که ظلمانیست
دگر گلواژه های بی شکوفایم
بسان برکه ا ی متروکه خشکیده !
طپش های دلم همچون صدای رعدمیغرد
طنین نغمه هایم درگلومانده !
هجوم خندهایم سردوبی آهنگ
وکامم تشنه ی یک قطره ازپیمانه ی عشقت
مخندبرحال ویرانم
بیا یک دم نگاهم کن
که چشمانت شفابخش غم وُدرداست
ولی مشکن دلم را
چون شکسته زیر انبوه پریشانی !
بیا سوراخ کن این سدِ بی بنیاداندوهم
رهاگرددسیلابی
که جاخوش کرده اکنون پشت چشمانم !
حریم قلب پرمهرت کمی بگشا
برای زخمهای فکر معیوبم
**==**==**
آه که میکشم
ترک میخوردذهنم !
بنددلم پاره میشود !
کاش پینه دوز بودم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,426
Posted: 2 Apr 2014 10:50
باتلاق کودکی ام...!
میترسم ازسایه ام
چنان زالوگره خورده به پاها
راه میرود باقامتِ تب آلود خسته ام
تابرملا کندعقب ماندگی ذهنم
که جاگذاشتم
درونِ گاری شکسته ی اندیشه های پرپرشده
وکوله بارامید
که غرق کردم درباتلاق هلهله ی کودکی ام...!
باورنمیکردم
همراه بادانه برچیدنهای کبوتران حرم
اندک اندک ته نشین شودآرزوهای طفولیت ام !
امروزمیان چهارگوش قفس بزرگی ام
ولوشده خاطرات گذشته
ومنهدم شده اقتدارخواسته هایم
کاش همچنان بچه بودم !
تا دانه پاش مرغان عشق به حرم باشم
مقرورنگردم امروز
درتابش سوزانِ گذشت زمان
که منجمدکرده خواب وخیالم
تادوش کشم ویرانی ام را!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,427
Posted: 2 Apr 2014 10:52
دلقکم !
دلقکم ، بامزه !
روزگارم پراز خاطره ها!
روزوشب میخندم
گرچه ازدست زمانه ندیدم شادی !
شادازآنم که بازیچه ی مردم هستم
که بداند؟
پشت این چهره ی خندان چه غمها دارم ؟!
کاش این صورتکم بردارند
تا ببینند مرا درپس آن پرده ی اشک
دل ِ آبستنِ پرخون دارم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,428
Posted: 2 Apr 2014 10:54
اودگر مات شده در شطرنج !!
آنچنان تنگ شده عالم تنهائی او
که دگرجای نشستن هم نیست !
مردمک تارو کبود
اشکها لخته بروی گونه
چشمها بی نخ وسوزن به سقف دوخته اند
لب ترک داردوُ کف کرده دهان
دل ، تکثیر شده ازغم وُ درد
دستها سست ، تن میلرزد
پاها زلزله مهمان دارد
فکر، مسموم از دودِ سیاه
جسم همچون نی خشکیده ی نیزارکویر
وصدائی که خاموش شده عمق گلو !
دزدکی گاه نگاهی به آئینه کند
چون کهنه لباس ، نخ نماگشته دگر چهره ی او
مثل یک سایه ی شوم ، ماتم زده است !
باز هم منتظرِ سَم وُ دوای دیگر
تا سیراب کنداین عطش نشه ی جان
لیک ، عمرپایان ره است
نه وزیری ، بله قربان گوید
نه پیاده که فرمان ببرد
اودگر مات شده در شطرنج !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,429
Posted: 2 Apr 2014 10:59
هرچه بالاتر روم سرخم کنم
کاش گلپونه بودم ، کنارجوی آب
تاکه بانیش قلم
گاه گاهی مینوشتی ،
خاطراتِ سبزوُرویائی من
مینوشتی . سبز هستم ، با طراوت چون بهار
گیسوانم داروی دردوبلا
ریزگلهایم ، حدیث عشق وٌمستی وسرور
بوی عطرم همچومعجون شفا
دوش من معبدگهِ پروانه ها
سایه ی کوتاه من جولان گه گنجشککان
پای درآبم ، برای رشدجان
لیک
هرچه بالاترروم سَر خم کنم
عاقبت هم برگ من
دست نااهلان پرپر میشود
غافلند !
ریشه ام درعمق، جاخوش کرده است
بازمیروید، شکوفامیشوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,430
Posted: 2 Apr 2014 11:00
خوش خیالی
میگساران ما به این میخانه ها آلوده هستیم
چونکه با رندان وباددیوانه هایکجا نشستیم
حال مارا کی بدانند ، کینه توزانِ زمانه
ما به تنهائی خود دراین سراپیمان ببستیم
شوق روئیدن نمانده تا که با گلها نشینیم
درنهالستان پرخاروخس ِ خشکیده رستیم
بس که تشنه درسراب بی مرادی هادویدیم
عارفان گویندکه عاشق پیشه گان بت پرستیم
شعله ی فانوس ما پت پت کند درکنج خانه
چونکه ازنامهربانیها ، چراغ دل شکستیم
قایق ماگل نشسته ،ساحلی خشک ونمک زار
خوش خیالی آفت جان گشته وُامید دستیم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟