ارسالها: 14491
#2,441
Posted: 2 Apr 2014 12:10
چه تخیلات پوچی...
دردمیکشد تنهائی ام !
نگاهم باکوله بار غم ، طی میکند کوه رُنج
افکارم منجمد ، نه ازسردی هوا !
وسکوت دیده گانم برمفلوک قُله !
که خلوت سپیده ای
دهان گشودتا با خون سرخ ات
نقاشی کندسیاهی های نقش بسته بردامان پلیدش
نگاه کن ، درسقوطت به سوگ نشستند صخرهها !!!
ازیادنمی برم پیراهن خیس ازخونت
بوی عطر نجیب تن ات
وتبسم آرامت درصخره های بی شرمِ رُنج
باشُرشُر اشک همنوردانت
چه ناباورانه ته نشینم کردی
تا مبهوت بمانم همیشه درگرداب اندوه
شبها مویه های چشمم خیس میکند بالش
لخته های اشک روی آستینم میرقصند
دیگرچروک برداشته زخمهای دلم
به دوش میکشم خاموشی های خانه
ونگاهم برتصویرمحجوبت
که آویزان کردم درقاب شکسته ی سینه
برگرد دوباره، تکمیل کن شعرصعودت
بگشای دریچه ی خیالم
چه تخیلات پوچی... !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,442
Posted: 2 Apr 2014 12:12
دوباره روز غصه شد (درسالگرد تنها برادرم)
دوباره روزغصه شد، دلم چه بیقرار شده
نیامدی سکوت شب ، طلوع شام تارشده
به آسمان نمی رسد، صدای ناله های من
فشار داغ دوری ات ،به سینه کوله بارشده
حساب ماه وُهفته ها نمانده ، رفته ازسُرم
که لحظه های شادی ام، زدست توفرارشده
وقارِخانه رفته ازفراق تو، چه گویم ات
خوراک روزو شب مرا، بسان زهر مارشده
میان قاب پنجره ، نشسته ام به سوگ تو
که اشک دیده گان من ،بسان چشمه زارشده
بیا دوباره شعرخود ، درون خلوتم بخوان
نگاه غصه بارمن ، اسیروانتظارشده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,443
Posted: 2 Apr 2014 21:36
عروس خشکیده بخت
هنوز باکره مانده ! بختم !
درحجله گاهی که غم مینوازندمطربانش
ساقدوشانِ بی مهر
رها کردند گوشه ی قبای سپید بختی ام
تا جاروکندسایه های سیاهم
درزمین غبار اندوه گرفته
ودامادی که درهیاهوی اظطراب
کپک زده آرزوهایش
جارچیان سیه پوش هم انتظار!
تاازبادآورده سفره ی بی مهمان
نمانندبی نصیب
برای سرودنآوای غمگینشان !
درعزای عروس مورد گیسوی ِخشکیده بخت
که درشب زفاف ، شیار زدندشادیهایش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,444
Posted: 2 Apr 2014 21:38
رویاهای پرپرشده !
لَه لَه میزنم !
برای یک جرعه عشق
درحجله گاه عروسی مورد گیسو
سیراب کنم کویرخشکیده ی دل
که غریبانه راه می پیماید
درسرابی ، بی انتها
باپاهایی که می ساید
ماسه زارهایِ گرمازده
درسکوت یک آسمان بی ستاره
بارویاهای پرپرشده !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,445
Posted: 2 Apr 2014 21:42
دگرغوغا نکن !
آشنایم، خانه خالی است دگر دروا نکن
باصدای تاق وُ تاقِ چفتِ در بلوا نکن
آنکه میبینی دراین بیغوله ره جامانده است
خسته ای گمگشته میباشد دگرغوغا نکن !
فصل قایم باشک وُبازی ما دیگرگذشت
آنچه با دیوانه ها کردی به کامِ ما نکن
مبتلای عاشقی بودم زدند برریشه ام !
این همه آتشفشانِ شعله ها برپا نکن
خوشه خوشه پینه بسته چشمه ی احساس من
من که خود کنج قفس افتاده ام جاجانکن
ساحلی هستم که ماندم دردلِ خشک کویر
از سراب خاطرات ، آواره ام دریا نکن
چون میان غصه های بی کرانه گم شدم
درهجوم تازش غمها مرا پیدانکن
من که راه ورسم رقصیدن نمیدانم هنوز!
مطربا با ساز ناکوک ات مرارسوا مکن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,446
Posted: 2 Apr 2014 21:46
پشت زخمهای روح میسوزم
حدیثم قصه ی تلخیست !
کودک آزادِ دیروزم ، بازیگوش !
درآن کوچه های رنگ ورورفته
که احساسم ، بزم شوق فردابود
فریادم ، عطر آگین وُسرمستی
تا عمق خانه ی همسایه میغرید
چنان رعدِ بهارانی
که بارانش اشکِ شوق گلها بود !
درختانش نگین شادبستانها
با آن شاخه های خوش قبایِ سبز اندامش
اکنون گم شدم درسالهای رفته بربادم !
امروزم ، پُرازپوچم
زمانه کرده تسخیرم
نمانده قُوتِ زانو
پای درزنجیر، بااین جسم رنجورم
چوجلبک های فرسوده جداگشتم ازریشه
غصه می بافم !
میان باغ بی حاصل
به دنبال عصای چوبی آن شاخه های خشک میگردم
تا فراری گردم ازسلول بیماری
اما بسته اند فریاد احساسم
کسی بگشایداین دررا...
که پشت زخمهای روح میسوزم !!!
باپس لرزه های مضحکِ دیروز وفردایم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,447
Posted: 3 Apr 2014 07:35
کلون زدم به دیده ام
دربه دری ببین مراتا به کجا کشانده است
که مهروعاطفه دگرازاین زمانه رانده است
ناله نمانده درگلو ، غصه فزون شده درآن
شربت تلخ بی کسی برلب من چشانده است
خیره شدم به پای خودکه نای رفتنش نبود
دوکفش پاره پوره ام میان جاده مانده است
حواس پرت وُکوچ شب دراین دیاربی وفا
تمام حاصلِ مرا به دشت غم رسانده است
شکسته ام درون خودچوشیشه های پنجره
طعم بد وُاشک نگاه به گونه ام نشانده است
دراین خرابه های شام فقط کنایه دیده ام
کسی سرودعاشقی برای من نخوانده است
کلون زدم به دیده ام ، نبینم این همه جفا
که چشم بی وفامرا ،چه بی اثرچرانده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,448
Posted: 3 Apr 2014 07:41
لحظه ای برگرد
هراسم نیست ازبوسه !
اگرچه باوداع همراه میباشد
وجای تو، دریای غم وغصه
شبها ، مهمان خانه میگردد
تاتندیسی ازیک فکرسرگردان بجا ماند
ومن درانحنای آن ، میمانم
دلم ازهای هایِ اشک میگیرد
سکوتم درمیان سینه میغلطد !
اما تو...
آغوشت برای پرکشیدن دلربائی میکندهردم
نمی بینی !!
فریادم چگونه یخ زده درعمق تابستان
برای خودفریبی ها
بازی میکنم باخنده های تلخ وُبی روحم ؟!!
لحظه ای برگرد
تا نگاهت در نگاهم عشق راجوید
رها گردم ازبغض خمیده روی سنگینی احساسم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,449
Posted: 3 Apr 2014 07:46
فال بی جواب هستم
نظری به حال من کن که دگرخراب هستم
همه شب اسیرمیخانه وُ این شراب هستم
شب وُروزها دویدم به ره ات ، دگربریدم
تونگه به گونه ام کن که چه خیس آب هستم
نه رهی به خانه دارم ، که نبود آشیانه
چوعروسکی شکسته که به التهاب هستم
دلِ مبتلای عشقت ،شده دربنداسارت
نه قفس گشایدم کس که به اضطراب هستم
تب ظلم شعله ها زد ، به تمام تاروپودم
همچوهیزمی بسوزم زغمت کباب هستم
درخانه ات نشستم ، که گیرمت نشانی
چه کنم که خودندانم فالِ بی جواب هستم !
درکنارِدردهایم ، توبگوچگونه سازم
شعربی وزن وردیفی خارج ازکتاب هستم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,450
Posted: 3 Apr 2014 07:50
فرداهای مبهم ترزمبهم !!
کنارساحل تردیدخوابیدم !
شایدموجها شویداین چشم پریشانم
که با این بادویرانگر
به هرسومیبردامیال بی تابم
چنان خسته شده احوال بی باحالم
میان راه بی راهه
که هرگز نیست شیدائی درپایان این راهش
غیر ازخاطراتی مانده درگرداب
افکاری همیشه تلخ !
بااین پینه بسته بت پرستی های احساسم
چنان این پا وآن پا کرده ام
تا اینکه افتادم زپا دیگر
هراسم ازشب تاراست واین دریای طوفانی !
وسیلابی که ازدامان کوهستان سرازیراست
تا باخودبردآن خاطرات شادوشیدایی
که روزی هم قطاروُهم نفس بودیم
وامروزی که شاید نیست امیدی
بغیر ازاشک ماتم
زانوی غم
وفرداهای مبهم ترزمبهم !!
میان قلعه ها ی مضحک وُ آغشته با وهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟