ارسالها: 14491
#2,451
Posted: 3 Apr 2014 08:24
تصویرکهنه
چویک تصویرکهنه کنج دیوارم
که ازماندن دراین بیغوله بیزارم
نگاهم موج بی ساحل ، پریشانی
به مویی من گلاویزم ، سرِدارم
دگرطاقت ندارم ،این چنین باشم
که حیرانم ازاین احوال وُ بیمارم
دودیده خیره مانده راه طولانی
چه خسته گشته این چشمان بیدارم
نه عکس شادوخندان داخل قابم
چوگچ ، چسبیده بر دیوارِآوارم
چنان فرسوده گشته جامه ی تنگم
لباس کهنه یِ احزان به بردارم
بریده عشق بی حاصل دوپایم را
میانِ ماندن وُ رفتن گرفتارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,452
Posted: 3 Apr 2014 08:49
دلم ازخودم گرفته
چه مه ای گرفته امشب که دلم زغم رمیده
بجزاز سیاهی شب سحری بخود ندیده
بنشسته ام به کنجی به امید روزروشن
زسکوت شب گریزم اگرم رسد سپیده
اززبان تلخ وُزهری شده، طعنه ها شنیدم
نفسی دگرنمانده که چه رنجشی کشیدم
همه شعله های سرکش زده برفکروخیالم
خسته ام ازاین دورنگی وُزغصه هاخمیدم
دلم ازخودم گرفته که چگونه زاده گشتم ؟
به غلط دراین کرانه دل عاشقانه بستم
بروم به آن دیاری که درش قفس نباشد
که میان قوم وحشی چواسیربسته هستم
چه کنم کسی نداند همه مست وُپرغرورند
ضربه اززمانه خوردندوُولی همیشه کورند
چه بگویم ؟ که پشیمانی نادان رسد ازراه
چونکه غافل شده اندازخودوبی فکروشعورند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,453
Posted: 3 Apr 2014 09:02
اکنون درونم نخ نما گشته !
دلم درسینه ای پنهان کنم
هرگزنبینند زخم چرکینش
از بغض تعفن کرده درحلقوم پنهانش !
بسان باد پائیزی که میغرد به روی شاخه ها
دیگر، برگ برگ خاطرِخشکیده ام
چون کاه ، میان باد سرگردان
به غربت میبردنام وُنشانم را
اکنون درونم نخ نما گشته !
نگاهم درمیان مرزهای واهمه کز کرده میبارد
وپاهایی که شیون میکند ازدرد
درچاروغ پوسیده
قلم افسرده گشته ، نُوک شکسته !
چگونه اونویسدروزهای رفته بربادش
که بادستان خودآن وسعت شادی وآزادی
به یغماداد...!
وتندیسی بی معنا کنارهرگذرشیون کنان
عمقِ شعورمرده جامانده
به سوگ خود ، گریبان چاک
مبهوت وپریشان حال ...!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,454
Posted: 3 Apr 2014 14:30
طلوع تازه
بیابشکن، قاب پنجره
شاید سکوت شب فراری شد
که چون بختک ، روی روزخوابیده
وبغض کهنه ی زخمی
که روئیده درون دخمه ای تاریک
رهاگرددازافکار بی سامان
میترسم میان لایه های پیچ درپیچ پریشانی
دوباره ته نشین گردیم
بیاازچادرشب زودبگریزیم
تادلواپسی هارا بدست بادبسپاریم
ودورازاین هیاهوهای بی معنا
دوباره شوق پروازی به سرگیریم
اگرچه سنگ رابستند وسگ آزادمیگردد
ولی بایدعادتهای ترسیدن
ازاین واق واقِ بی بنیادرا، بیرون کنیم ازسر
تادرباغ آزادی ، گام تازه برداریم
طلوع تازه ای را رنگ بگشاییم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,455
Posted: 3 Apr 2014 14:32
مزن دیگرتوبرسازدلم زخمه
مرا بیرون مکن ازخود
سرگردان شوم درکوی شادیها !
فریبم می دهند این خنده های ناز پروده
که درآغوش باغستانِ رویاهاخزانم کرد
چه میدانی ، روزهای رفته بربادم ؟!
نمیبینی ! سربرآستین خیس خوددارم ؟
وتا اعماق شب با دردهای بی سرانجامم گلاویزم ؟!
میان قوم ویرانگر، جراحت کرده تقدیرم
من آبستن دردم !
چندین کودک کال وعلیلِ غصه
دربطن شکم دارم
که میزاید جنین بی فروغم را؟!
کدامین دایه بگشاید دستان محیت را
براین کودک پخمه ؟
تمام سیم های تاربی کوکم ، اکنون پاره گردیده
مزن دیگر توبرساز دلم زخمه
که رونق نیست دراین کوچه وُبرزن
صدای سازرنجورم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,456
Posted: 3 Apr 2014 14:37
رقص خوش زمانه
باردگر سکوت شب ، مرا نشانه میکند
بسان دل شکسته ای ، اسیر خانه میکند
اشکِ به دیده خفته را، بروی گونه های من
قطره به قطره میچکد گریه روانه میکند
خسته شدم ازاین فراق رفته زمن دگرفراغ
هیزم گُرگرفته ام ، فقط زبانه میکند
بغضِ نشسته برگلو ، بریده تاروپودمن
ناله ی جانسوزمرا، به دل کمانه میکند
این قلم شکسته نوک ، بوم سیاه دفترش
برای خوش رقصی خود، مرابهانه میکند
شعروشعورواژه هاکلاف ریشه ریشه شد
صدای ضجه های غم ازآن زبانه میکند
عاقبت پیری من ، درد وبلا وناله شد
رقص خوش وعذاب جان فقط زمانه میکند
بس کن ازاین جوروجفا، ای فلک ستیزه جوی
آتش غصه های من ، شعله خزانه میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,457
Posted: 3 Apr 2014 14:39
امیدبه فردا وفردای دگر
درخم کوچه نشستم به امید
بارسنگین دلم دوش کشدرهگذری
تا سبکبال شوم ازغم آشفته ی شب
که هموارشده درنفسم
وفراری شوم ازهلهله ی ماتم زا
چوجنینی که دردل مانده
سالیانیست، فریاددلم قفل درون سینه
نه کلیدی ، درش بگشاید
نه صدائی که بیدادکنم
تیله بازی شده این زندگیِ افسرده
همه درکوچه وبازار شدنددلمرده
نیست فریادرسی تاکه بفهمددردت !
غیرازآن بی خبرانی که زروسیم به گردن دارند
دیگران خانه بدوشندوُآواره وزار
تادراین کوچه ی پرپیچ وخمِ چرخ وفلک
دست حاجت ، سوی حق بگشایند
شاید امید به فرداوُ فردای دگر...
آیدهم نفسی ، بگشایدقفسِ بسته ی ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,458
Posted: 3 Apr 2014 14:46
وداع چون، قصه ای تلخ است ؟!
مسافرکوله بارت راببندچون وقت رفتن شد
صدای گامهای تو
مراتا انتهای بی کسی همراه میسازد
سرودکوچ تنهائی برایم شکل میگیرد
وآذین میکنم ویرانیِ دل رابااندوه
مسافربوسه هایم نم کشیده !
زیرِسیلابِ دوچشمانم
وهرلحظه روی گونه هایم چنگ اندازد
دلم ازباوررفتن گرفته !
وداع چون، قصه ای تلخ است ؟!
ندانستم که هرآغاز، پایانی دگردارد!
چگونه باقلم درشعربی روحم دوباره غصه افزایم ؟
مسافرعطر گیسویت
جاخوش کرده درآغوش بی تابم !
وهرلحظه بیادتومرابی خودکندازخود
مسافروقت رفتن شد ولی غارت مکن دل را
که بی دل درستیزم با سکوت تلخ تنهایی
اما می نشینم باطنین گنگ بربام سیاه خود
انتظارم درخیالِ خود
برگردی وُباردیگری گرمی دهی آغوش عریانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,459
Posted: 3 Apr 2014 14:49
خوشه به خوشه چیده اند... !
حالاکه من اینجا شدم تنهای تنها
دیگرچراکردی مرا آغوش غمها ؟
دراین زمانه ، دل فقط غصه خریده
رنگی به جزالوانِ تاریکی ندیده !
شعروشعورِعشق من پوسیده آخر
بیزارم ازدنیای غم پوشیده ، دیگر!
وقتی ندارد مرهمی حالِ خرابم
تاکی نشینم تا کنند رنج وُعذابم؟!
خوشه به خوشه چیده اندبال وُپرمن
ویرانه شد ، دیوارِقلب وُ پیکرِمن !
چون شاخه ی خشکیده گردیدم خمیده
تصویرقاب خسته ای ، درخودتنیده !
سامان ندارم ، کنج میخانه لمیدم
گرچه ازاین پیمانه ها مهری ندیدم
ساقی ، دگرجام توهم مستی ندارد
چشمان من ابری شده ، باید ببارد
محمل سوارم ، تاروم آواره گردم !
پنهان کنم ، دردل دگرانبوه دردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,460
Posted: 3 Apr 2014 14:53
وای اگرباران ببارد !
کاش کوه میکندم نه دل
کوه کندن جسم خسته میکند
دل کندن روح ویران میشود
گرچه افکارم ازاین هول وبلا مخدوش گشت
من نمی ترسم ،از ویرانیِ اندیشه ام
ازاجل ترسم که راه خانه ام پیداکند !
گمشده آمال یغما رفته ام
روی ریل دردهای آرزو
میروم همچون مسافرتا که پیدایش کنم
دست تنهایم ، غریب هستم ، بیا
چون تودریایی وُ من یک قطره آب
بی تومن تبخیر میگردم میان کوره راه
باتو، تنها شبنمی باشم بروی برگها
وای اگرباران ببارد ! وایِ من !
گم شوم درخاطردریایی ات !
قطره بایک باد می خشکدولی !
موجهای توهمیشه ماندگار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟