ارسالها: 14491
#2,521
Posted: 8 Apr 2014 14:57
پدرم
پدرم
سرو ِ دلم
به کجا رفتی و اندوه نشاندی به قلم؟
یاد ایام بخیر
یاد ِ دریای خزر
گفتی از آب حذر!
یاد داری که زدی بوسه برآن غنچه ی عشق
گفتی از عمق وجود
" بَه ! بهار ِ نارنج !؟ "
شهر چالوس به یادش ماندست
منِ دیوانه به یادم ماندست
به صدای غمِ دریا
ز پی ات میسوزم
شده ام درد و نظر بر رهِ تو میدوزم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,522
Posted: 8 Apr 2014 15:00
شاد نیستم!
به اشکی جان نمیگویم
و از دنـیـــای ِ بـی ایـمــــان نمیگویم
گــُلــی افـتــاده در صحـــرا،به خـود انســان نمیگویم
من از احساس ِ این کیهان نمیگویم
مــن از بــاران نمیـگـویم
مـگـر در بـودنـم باشــی
ببینی طفل ِ حسـرت را به نقّـاشـی
در این بومی که رسمش را کشیدی با دو تـُن کاشی
شـــرابی را نمی نوشم به عیّـاشی
نمیخواهم،چه بشـّاشی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,523
Posted: 8 Apr 2014 15:02
حباب ِ آب
منم حباب ِ آب
تلـنـگـری بـزن بــه تـاب ِ آب
شنیده ای صدای ناله ام به گوش ِ خود؟
شکست جان ِ نازکم به بستری؟رسید خواب ِ آب
زلال شد وجــود و وقت قـطره بودن است
بخوان خیال ِ پاک و ناب ِ آب
ببین تو آب ِ آب
پرواز
راز پرواز چه شد؟
نکند در قفسی مانده به آه
وای بر بال ِ سخنهای صبور
که پُر از زنگ شود
و در این بی نفسی
قفسی خانه شود...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,524
Posted: 8 Apr 2014 15:04
دلبر
ای دلبر ِ نازم
چون آمده ام هدیه ببازم
در دست سری دارم و خورشید ِ طلوعم
مضراب بزن سینه یِ سازم
تا قافیه سازم
*
دیوانه یِ راهم
آغشته ترین حالت ِ آهم
با سینه یِ آلوده به خون از چه هراسم؟
یحیی شده ام باز به شاهم
خورشید ِ پگاهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,525
Posted: 8 Apr 2014 15:06
بیا ای عشق
سالهاست
زبان ِ پنجشنبه هایم
شوری اشک شنبه ها میچشد
انتظار های تکراری
لباس صبر میدوزند بر قامتم
خورشید ِ آمدنت را
به بوسه ایی روشن کن
هفته هایم میلرزند
از سردی گونه هایم
که خوابیده اند
در راه آمدنت
و غرق در شوری اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,526
Posted: 8 Apr 2014 15:07
سماع
در هجر ِ جان تنبور مینالد
نی با گلویی آتشین در سور مینالد
با چرخ ِ ما دلدادگان،احوال ِ همگن نور می بوسند
در جمع ِمستان،تار بی سنتور مینالد
بیداد هم از شور مینالد
آهی به دل اشعار میسازد
با واژه ای بیرنگ،شاعر،نار میسازد
در آتشی افتاده دل،با عقل میسوزد،بیا بزمش
با دف،سماع آید که جان،دیدار میسازد
احوال ِ دل را تار میسازد
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#2,527
Posted: 18 Apr 2014 20:26
میثم سراج
این شاعر بیوگرافی خاصی ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,528
Posted: 18 Apr 2014 20:27
ونیز ...
شنیده ام می خواهی
با قطار
از میان نارنج های شیراز بگذری
بروی جنوب...
بپری در خلیجی که گیج رفته سرش
روی نقشه
بالا می آورد ما را !
دست و پا
شنا
میان فلس های براق ماهی ها
که گهگاه
روی آب می آیند و
چشم شان روشن
به تکه های فلز !
همینطور پیش بیایی
پیش بیایی
تا مدیترانه
از ونیز سر در آوری !
بمان اخوی
موج ها
کار می دهند
دست ات
اینجا در امپراطوری مجسمه ها
زندگی
تور
دیگری ست !
چند شب پیش
وقتی مردم
میان لباس های تخفیف خورده ی ژانویه
خواب می دیدند
دیدم
خدایان لخت
از دیوار کلیسای مرکزی
کنده شدند
و روی زمین
سنگ فرش های کوچک و گرد
را
تمیز کردند
عجب خدایان اینجا
لطف می کنند
از آن شب
به بعد
هی خواب می بینم
کودکی سیاه
می دود سمت من
و چند قدم مانده برسد
پای اش می رود روی مین
انفجار
تبدیل به میکروفون می شود
و شخصی جنتلمن پشت آن !
بمان اخوی
همانجا در مغازه ات
میان پیانو ها !
کلید "دو" را بزن
چکشی
برود بالا
من اینجا تا "سی"
سر می خورم...
در این گنبد دوار
می ماند
صدا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,529
Posted: 18 Apr 2014 20:28
یک دست ...
خانه را که نمی شود
روی دوش گرفت و رفت !
سنگین است
دیوار
سنگ
شیشه
فلز....
کلی خرت و پرت
روی این میز چوبی
که چهار گوشه اش
به فضای بی حوصله ی خانه خلاصه می شود و
روی ش پر از برگه های شعر
نیمه تمام و
کشو
پُر تر از شعر های تمام
که دارند خفه اش می کنند...
تمام نمی شود به همین جا !
گوشی تلفنی
که دیگر همان بوق ممتد اش را هم
دریغ می کند
انگار گربه ای
در حیاط
روی دیوار
سیم ها را قطع !
آینه ی قدی هم هست
با برگه های رنگی یاد آوری
که به یاد می آورند
همه کارهایی که نشد
هر چه کردیم
لعنتی و
یاد
باد نیست برود
می ماند
مثل سنگ !
و این طرف
این طرف که بی طرف تر از همه
کودکی را نشان می دهد در قاب
با کیک و شمعی که شعله اش کش آمده
هر چه فوت
فوت
سوت می کشد سر آدم....!
و یک ماهی در تنگنای تنگ
که محال است
اشک های ش دیده شود...
از پشت پنجره ی هواپیما
چراغ ها ی روشن خیابان ها
کنار هم
شبیه انگشتان یک دست
دیده می شوند...
در آسمان
مشت زمین
باز می شود....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,530
Posted: 18 Apr 2014 20:31
چند شاخه نیلوفر ...
اصلا بگذار فکر کنند
کم آوردیم !
خیالاتی شدیم
و یک باره
میان هرج و مرج شهر
صدای شر شر آبشاری
در سرمان پیچید
یا روی این دیوارهای خاکستری
برکه ای دیدیم و
تصویرمان را در آن
کنار چند شاخه نیلوفر
صبر می کنیم
یک ظهر گرم تابستانی
هنگامی که عطر زردآلو های رسیده
باغ ها را پر کرد
و همه در خواب نیم روزی فرو رفتند
تو از قاب عکس بیرون می آیی
من از شعر
می رویم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند