ارسالها: 9253
#2,571
Posted: 24 Jun 2014 00:14
مرد چهار زنه
دوستی داشتم لرستانی
یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز
همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش
که لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت !
تو چگونه کنی ز جا حرکت
گفت : این کار ماجرا دارد
هر یکی حکمتی جدا دارد
اولی را که هست خوشگل و ناز
من گرفتم ز خطه ی شیراز
تا که شب ها قرینه ام باشد
سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایم نیز
زن گرفتم ز خطه ی تبریز
چون زن ترک ، خوش بر و بازوست
خانه دار و نظیف و کد بانوست
دست پختش که محشر کبراست
بهتر از آن سلیقه اش ، غوغاست
ظرف یک سال بسته ام بارم
چون زنی هم ز اصفهان دارم
کشد از ماست تار مویی را
یادمان داده صرفه جویی را
درکم و بیش اوستاد است او
متخصص در اقتصاد است او
بس که در اقتصاد پا دارد
بی گمان فوق دکترا دارد
زن چارم که ختم آنان است
شیری از خطه ی لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو
زن چارم برای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر
عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جای آن سه تا بی شک
این یکی را کشم به زیر کتک
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,572
Posted: 24 Jun 2014 00:15
صالحات باقیات
بود آگه ز سوء هاضمه ها
شهردار اجل عالی ما
شاه کاری زخود به جای گذارد
ساخت بیت الخلای استاندارد
بهر راحت نمودن وجدان
سر هر چار راه یا میدان
ساخت یک مستراح جانانه
با دو بخش زنانه -- مردانه
با کلاس ، استریزه و آنتیک
شیک و خودکار و فول اتوماتیک
ابتکارش بدون هر تردید
چاره ساز شکم روی گردید
پیش از این شهروند تهرانی
بود هر جا دچار حیرانی
با فشار درون و درد شدید
در پی مستراح می گردید
هر کسی را مزاج درهم بود
شکمش را گرفته و خم بود
در هیاهوی شهر برج آباد
بود هر سو دوان گشاد گشاد
پای در راه و دست بر شلوار
در پس کوچه کنج یک دیوار
خویش را راحت از قضا می کرد
چاره ی کار را دوا می کرد
بند خود را باز کرده ظرف سه سوت ...
من چه گویم دگر؟ گلاب به روت
بوی آمونیاک و گاز متان
منتشر بود در زمین و زمان
هر که می خورد لوبیا و نخود
باد در روده هاش پر می شد
تا شود راحت از چنین کابوس
توی تاکسی ، میان اوتوبوس
خویش را فارغ از بلا می کرد
من نگویم دگر چه ها می کرد
تا که این شهردار کارآمد
فکر بکری به مغز او آمد
هر کجا تکه ی زمینی دید
پول داد و خرید یا نخرید
چاه کند و بنا نمود موال
چاره ساز یبوست و اسهال
شکم هر کسی که تنگ گرفت
سکه ای داد و لولهنگ گرفت
گشت باد شکمبه ها خالی
رنگ و روی مزاج ها عالی
هر کسی را که بود دل پیچه
دیگر این سان به خود نمی پیچه
قالیباف ، ای که شهردار تویی
شهرما را کلید دار تویی
تو به این کارماندگار شدی
قهرمانی به روزگار شدی
صالحاتی ست باقیات این کار
وقنا ربنا عذاب النار
گفت از عمق جان خود هالو
نیست لایق به کار ، الا هو
نام نیکو ز خود به جا ماندی
من چه گفتم بالام ، ددم یاندی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,573
Posted: 24 Jun 2014 00:15
مجلس ترحیم
اين پست و مقام و جاه و دنيا
چون لنگ حموم بوده باشد
امروز به پاي توست بسته
فردا ز كمر گشوده باشد
چون بي خبر از تو مي ربايند
حيثيت تو زدوده باشد
عاقل بود آن كه كسي كه زيرش
يك شورت به پا نموده باشد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,574
Posted: 24 Jun 2014 00:15
گلستان من نکن ورقی
خواب ديدم شيخ سعدي آمده روي زمين
صد گره بر ابروان ، چين و شكن ها برجبين
ايستاده در صف مرغ و كوپن را مي فروخت
ناسزا مي گفت باري بر زمان و بر زمين
گفتمش : چوني برادر ، باغ شيرازت چه شد؟
گفت : داراي يك اتاق ارزان و مستاجر نشين
گفتم: آيا هيچ اوضاعي چنين را ديده اي
در عراق و هند و شامات و حلب ، يا روم و چين
اشك از ديده فشرد و خون دل را قورت داد
آه جانسوزي كشيد و گفت با لحن حزين
زينهار از دور گيتي و انقلاب روزگار
در خيال كس نيامد كان چنان گردد چنين
رفته بودم تا گلستان را كنم تجديد چاپ
گفت با من يك جوان هجده ساله سنين
اولا درسيرت شاهان چرا گفتي سخن
ثانيا عشق و جواني چيست اي پير لعين
باب درويشان ببند و باب تسليم و رضا
يا قناعت يا تواضع يا توكل را گزين
گفتمش آهسته آي سعدي سواري پيش كش
همچو هالو خويش را محكم بنه بر قارچ زين
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,575
Posted: 24 Jun 2014 00:17
گفتم گفت با حافظ
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ ، توي صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه ، گفتا عليك جانم
گفتم : كجا رواني ؟ گفتا : خودم ندانم
گفتم : بگير فالي ، گفتا نمانده حالي
گفتم : چگونه اي ؛ گفت: در بند بي خيالي
گفتم كه : تازه تازه شعر و غزل چه داري
گفتا كه : مي سرايم شعر سپيد باري
گفتم : ز دولت عشق ؟ گفتا كه : كودتا شد
گفتم : رقيب ؟ گفتا : بدبخت كله پا شد
گفتم : كجاست ليلي ، مشغول دلربايي؟
گفتا شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم بگو ز خالش آن خال آتش افروز
گفتا : عمل نموده ديروز يا پريروز
گفتم : بگو ز مويش ، گفتا كه مش نموده
گفتم : بگو ز يارش ، گفتا : ولش نموده
گفتم: چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : كجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش؟
گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو ز ساقي حالا شده چه كاره
گفتا : شدست منشي در توي يك اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا كه دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بكن ز محمل يا از كجاوه يادي
گفتا : پژو دوو بنز يا گلف تك مدادي
گفتم كه : قاصدت كو؟ آن باد صبح شرقي
گفتا كه : جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جاي هدهد د يش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد
گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
گفتا كه : ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتم: سراغ داري ميخانه اي حسابي
گفت : آن چه بود از دم گشته چلو كبابي
گفتم : بيا دو تايي لب تر كنيم پنهان
گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابي تو دست و پات داري
گفتا : به جاش دارم وافور با نگاري
گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,576
Posted: 24 Jun 2014 00:17
عیسی به دین خود ، موسی به دین خود
خاخامي و كشيشي و شيخي خدا پرست
بودند همسفر همه همراه كاروان
در بحث و گفتگو كه چه سان خرج مي كنند
صدقات و نذر و وقف و وجوهات بيكران
خاخام گفت: روي زمين مي كشم خطي
پول و طلا و نقره بريزم به روي آن
در سمت راست آن چه كه آمد از آن من
درسمت چپ از آن خداوند لامكان
گفتا كشيش: من بكشم گرد ، دايره
وان گاه پول صدقه بپاشم در آن ميان
بيرون دايره ، ز براي من و عيال
در مركز آن چه ماند ، براي خدايگان
شيخ از چنين مهاجه آشفت و نعره زد
اي لعنت خدا به شما ، اي حراميان
دست طمع دراز به آتش نموده ايد
دوزخ گشوده بهر شما معده و دهان
مال خداست آن چه كه انفاق مي شود
او مالك است و رازق روزي انس و جان
ما بندگان بي سر و پا را نمي سزد
بيت المنال و مال خدا را چپو چپان
تصميم از آن اوست كه روزي به ما دهد
يا نعمتش دريغ نمايد ازين و آن
عيسي به دين خويش و موسي به دين خويش
باشد درست ليك نه از بهر آب و نان
آن دو ازو سوال نمودند شيخنا
پس شيوه ي تو چيست ؟ بگو از برايمان
گفتا كه: من به عرش بپاشم هر آن چه هست
وانگاه گويم اي ملك الملك و المكان
اين ها همه از آن تو باشد بدون شك
بردار هر چه را كه بود ميل تو در آن
سهم من است هر چه که برگشت بر زمين
سهم خداست آن چه بماند در آسمان
هالو در اين ميانه سر ماست بي كلاه
باور نمي كني ، برو تاریخ را بخوان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,577
Posted: 24 Jun 2014 00:18
قوم و خویش خدا
آدمی می شناسم از دوزخ
خوف و تشویش دارد و من نه
بس که می ترسد از عذاب خدا
هول از آتیش دارد و من نه
دائما ذکر گوید و ، تسبیح
در کف خویش دارد و من نه
قلبی آکنده از خدا و سری
باطل اندیش دارد و من نه
بس عجول است در رکوع و سجود
گویی او جیش دارد و من نه
تا رسد ز آسمان به او الهام
دو سه تا دیش دارد و من نه
گوئیا با خدا بُود فامیل
او که این کیش دارد و من نه
بهر ماموریت ز بیت المال
هی سفر پیش دارد و من نه
توی هر شهر از بلاد فرنگ
قوم یا خویش دارد و من نه
برنگشته ز انگلیس هنوز
سفر کیش دارد و من نه
بهر حج تمتع و عمره
کوپن و فیش دارد و من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد
او دو تا شیش دارد و من نه
پانزده تا مغازه ، یک پاساژ
توی تجریش دارد و من نه
در دزاشیب باغ و در قلهک
خانه از خویش دارد و من نه
یازده تا عیال ، صیغه و عقد
بی کم و بیش دارد و من نه
گر چه با گرگ ها بود دمخور
ظاهر میش دارد و من نه
دانی او این همه چرا دارد ؟
چون که او ریش دارد و من نه
------------------------------
میکروفن را بگیر از هالو
سخنش نیش دارد و من نه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,578
Posted: 24 Jun 2014 00:18
نفرین نامه
غمت در نهان خانه ی دل نشیند
همانند یابو که در گل نشیند
شب و روز از زخم نیش زبانت
دو صد زخم ناکار بر دل نشیند
کلام نسنجیده ی نیش دارت
به روی دلم همچو رودل نشیند
الهی که فک تو لقوه بگیرد
به روی زبان تو فلفل نشیند
ندیدم چو تو آدمی بی کفایت
که این سان به صدر مشاغل نشیند
چو بیرون رود عاقل از دور بازی
به جایش مسلم که جاهل نشیند
مرا خون جگر کردی از غم ، الهی
به جام تو زهر هلاهل نشیند
الهی خورد چوب ایزد به پشتت
به فرق ملاج تو هندل نشیند
الهی به ریشت بچسبد تپاله
به روی سبیل تو پشگل نشیند
الهی ببینم به روی سجلت
همین روزها مهر باطل نشیند
اگر شعر هالو زدل بر نخیزد
به دل های مردم شل و ول نشیند
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,579
Posted: 24 Jun 2014 00:20
قلابی
صد امان از اصیل قلابی
آدم بی بدیل قلابی
افتخارش به پشت و اصل و نسب
قوم و اجداد و ایل قلابی
فیل هم گر هوا نموده بدان
فیل او بوده فیل قلابی
ادعا می کند که سالار است
آدم زن ذلیل قلابی
وه که مردانگی شده مدفون
زیر صد من سبیل قلابی
شهر در قبضه ی گدایان است
شل و کور و علیل قلابی
این چنین ملت گداپرور
نوش جانش وکیل قلابی
آن همه های و هوی اصلاحات
همه اش قال و قیل قلابی
باز هم شد نصیبت ملت ما
وعده های طویل قلابی
میل خرما نکن که کوتاه است
دست ما بر نخیل قلابی
داده هالو حواله ی رفقا
دو سه تا دسته بیل قلابی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,580
Posted: 24 Jun 2014 00:21
دوبیتی های گلی ملی
گل خار و گل خار و گل خار
گره افتاده در كارم دو صد بار
همه گويند بي مايه فطيره
بدون پول چايي كار بي كار
گل آهن گل آهن گلاهن
همه مشمول لطف بارگاهن
چه آن كس كه كلاهي بر سرش رفت
چه آناني كه بي موي و كلاهن
گل خون و گل خون و گل خون
به فريادم برس اي نامسلمان
بيا دردم دوا كن جان مولا
و يا دارم بزن با بند تنبون
گل گندم گل گندم گلندم
خجالت مي كشم از روي مردم
همه گويند بي پرده شده يار
به مو چه ، مو گنه كردم ؟ نكردم
گل پونه گل پونه گلونه
دل وامانده ي مو غرق خونه
به هر كس رو زدم ناكس در اومد
به هر در كه زدم ديدم كلونه
گل لاله گل لاله گلاله
نمودي خون ما را تو پياله
چو از چاله به چاه افتادم اي يار
به خود گفتم دو صد رحمت به چاله
گل زرد و گل زرد و گل زرد
به كه بايد بنالم مو در اين درد
به هر كه رو زدم نارو به مو زد
فغان از هر چه مرد و هر چه نامرد
گل سنگ و گل سنگ و گل سنگ
گلويم بهر آب خوش شده تنگ
فلك تا بوده هشت ما گرو بود
كميت ما هميشه مي زده لنگ
گل خنده گل خنده گلنده
بگو مردونگي كيلويي چنده
در اين دنياي وانفساي فاني
هميشه بوده ام شرمنده بنده
گل نار و گل نار و گل نار
فلك با ما نمي سازي تو انگار
چرا با ما سر ياري نداري
تو هم از ما طلبكاري؟ طلبكار؟
گل ني اي گل ني اي گل ني
بگو كي كار ما گل مي كنه ، كي
اگر خواهي دل ما نشكناني
نگو هرگز ، بگو وقت گل ني
گل لالا گل لالا گل لا
بگو كي كار ما مي گيره بالا
بمو وعده سرخرمن دهي تو
همش فردا ، چه بايد كرد حالا؟
گل قند و گل قند و گل قند
دموكراسي رو با چي مي نويسند
جوابم داد با هر چي دلت خواست
ولي رو قالب يخ جان فرزند
گل پرپر گل پرپر گل پر
نمي دوني چه خاكي گشته بر سر
از آونوقتي كه منسوخ است آقا
به جايش اي برادر اي برادر
گل ناز و گل ناز و گل ناز
بيا تا سفره ي دل رو كنيم واز
ز دنيا و ز مافیهاي دونش
من و اين شعر يكصد من به يك غاز
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم