ارسالها: 9253
#2,581
Posted: 24 Jun 2014 00:21
درد کمر
دوستي از رفقاي ديرين
عشق ياري به دلش تابيده
عاقبت قاطي مرغا شد و رفت
بس كه شيره به سرش ماليده
ديدمش بعد عروسي روزي
كمرش خم شده و تابیده
چشم او سرخ و رخش زردمبو
بس كه از درد كمر نا ليده
زير شال دو سه متري بلند
ويكس بدبو به خودش ماليده
گفتم: اي دوست خدا بد ندهد
چه شده؟ كول و كمر چاييده
گفت: داغ جگرم تازه نكن
گاو بيچاره ي من زاييده
بس كه افراط نمودم در عشق
مهره ي سوم من ساييده
مدتي هست از اين درد كمر
عنصر عاشقي ام خوابيده
گفتمش : موز بخور ، گفت: عجب
چه كسي موز دوا ناميده
موز اگر چاره ي درد كمر است
پس چرا خود كمرش تابيده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,582
Posted: 24 Jun 2014 00:22
آزادی
در فصل خزان و در هواي سردي
رفتم به خيابان و خيابان گردي
از جاده ي قديم و پيچ شمران
پيچيدم و آمدم و به سوي ميدان
ميدان بزرگ بيس و چار اسفند
آن جا كه هم اينك انقلابش نامند
پر مشغله پر ولوله پر غوغا بود
صد معركه هر گوشه ي آن بر پا بود
آن سوي بساط باقالي بود و لبو
اين سوي بخار آش رشته كه نگو
مردي كوپن باطله مي خواست زمن
قند و شكر و برنج و مرغ و روغن
مرد دگري زير لبي گفت : عرق
پاسور و نوار و عكس سكسي و ورق
آهنگ ابي كه از گوگوش مي خونه
تصوير جديد سيلوراستالونه
اين ور دو سه تا كارگر افغاني
تو كوك يه تيكه دختر ماماني
يك بچه مزلف رپي آن سوتر
مي خواست شماره تلفن از دختر
جمعيت بي كار خلاف و بي عار
نيمي همه نشئه نيم با قيش خمار
سلماني دور گرد و شوفر تاكسي
حمال و سوپور و پاسبان و واكسي
سيراب فروش و قهوه چي و رمال
معتاد و فروشنده ي ارز و دلال
بيكار ، عمله ، مال خر و پا انداز
كار چاق كن و دزد و جيب بر و كفتر باز
انبوه گدايان شل و تاس و چلاق
ظاهر كر و كور و لنگ ، باطن قبراق
ناگاه شنيدم از كسي فريادي
كو آزادي ؟ بيا بيا آزادي !
فرياد همي كشيد تا داشت نفس
آزادي و آزادي و آزادي و بس
ترسي به ستون فقراتم آويخت
مو بر بدنم سيخ شد و قلبم ريخت
گفتم: كه بود اين كه چنين بي باك است ؟
دريا دل و فاتح و گريبان چاك است
لوطي و شجاع و پهلوان و مشتي
ياد آور ميرزاي دلير رشتي
اين مرد كزو شجاع تر مردی نيست
بي شك ز تبار فرخي يزديست
سر دسته ي حزب هندي مسلم جاه
يا ليدر پارت حزب آزادي خواه
شايد پسر نبيره ي بن بلاست
يا سايه ي همكلاسي ماندلاست
تنديس بزرگ سالوادورآلنده
ژاندارك زمان ، گذشته و آينده
سردار بزرگ لشكر نادرشاست
نه ، او پسر جميله ي بوپاشاست
نامش ژوزف و شهره به گاريبالديست
پاتريس لومومبا و مهاتما گانديست
يك تكه جواهري چو لعل نهرو
برخاسته از فرانسه چو ميرابو
يا ممدلي جناح و یا چگواراست
مارتين لوتر كينگ اليان زاپاتاست
منجي ويتنام ، كه هوشي مين است
انگشت كوچيك شصت پاي اين است
هم دوره ي سربازي تيتو بوده
يا جزو تفاله هاي حزب توده
همشهري اسپارتاكوس يوناني
زار ممد دلواري تنگستاني
السيد بود؟ نه بلكه ملكوم ايكس است
با حزب دموكرات جهاني همدست
شاگرد مائو بوده يقينا جايي
فاميل فيدل كاسترو كوبائي
يار بابي ساندر ، قهرمان ايرلند
لينكلن كه آبراهام به او مي گفتند
يا يفرم ارمني است يا خان باقر
همپايگي جمال عبدالناصر
همدست اسامه بن لادن بوده
خورده است به همراه لنين فالوده
اين مرد كه افتاده به ناپرهيزي
با ماركس پسر خاله ي دسته ديزي
او شيخ محمد خياباني نيست؟
عزالدين قسام ؟ نه ، پس آقا كيست
اين مرد كه گشته واله ي آزادي
اهل چه ديار است و كدام آبادي؟
گفتند كه: او اهل همين آبادي ست
راننده ي خط انقلاب آزادي ست
تا پاسخ دخل و خرج خود را گويد
خود مي درد و مسافري مي جويد
هالو بده صد تومن به خير و شادي
بشتاب ز انقلاب تا آزادي
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,583
Posted: 24 Jun 2014 00:22
چند بیتی ها
چون پير شود آدم، او را غم دين باشد
تا بوده همين بوده ، تا هست چنين باشد
هر جاي كه من ديدم يك دختر و يك مادر
((آن شاهد بازاري وين پرده نشين باشد))
*
اولين باري كه من ديدم تو را
گفتم عقلت پارسنگ برداشته
ليك بعد همنشيني با تو من
تازه فهميدم حقيقت داشته
*
هر چند كه خسته ام ولي مي خوانم
بهر دل مشدي ممدلي مي خوانم
ياران همه رفته اند و سالن خالي است
من شعر براي صندلي مي خوانم
*
پرسيد ز بازي سياست شخصي
گفتم كه دو تيم است ، خودي – غير خودي
پرسيد چرا خلق درين بازي نيست
گفتم كه به بازي است وليكن نخودي
*
(( غلام همت آنم كه زير چرخ كبود))
بدون خرج عروسي هميشه داماد است
*
شنيدم نوشته به ديوار دل
به دست كسي ناقلا و زبل
دو چشم تو شعر و نگاهت غزل
چرا خط خطيش مي كني با ريمل
*
دردا كه گل ز ريشه ی خود فصل مي شود
وانگه به شاخه اي بدلي وصل مي شود
ديگر تميز بين اصيل و بديل نيست
اين جا كپي برابر با اصل مي شود
*
گفت شيخي كه از سر تقوا
سه طلاقه نموده ام دنيا
باز تا او نگردد آواره
صيغه اش كرده ام دگر باره
*
((قلندران طريقت به نيم جو نخرند))
قباي اطلس آن كس كه بي اطو باشد
*
((مرد خردمند هنر پيشه را
عمر دو بايست در اين روزگار))
تا به يكي عقد كند دمبدم
در دگري فسخ كند اختيار
*
((نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت))
دري به تخته اي خورد و وكيل مجلس شد
*
((اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي ))
وقت است كه يك چندي در خانه ي ما آيي
در خانه ي ما آمد ، آن پادشه خوبان
آن پادشه خوبان ، ((داد)) از غم تنهايي
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,584
Posted: 24 Jun 2014 00:23
شلاق
در میان صحن شاه عبدالعظیم
پیر مردی قصه می گفت از قدیم
ماجراها ، قصه ها ، افسانه ها
از معلم های مکتب خانه ها
دال الف - دا- لام ساکن - دال – دال
درس و مشق و بحث و فحص و قیل و قال
شین زبر- شَ – زیر - شِِ - با پیش - شُ
بچه های تنبل آدم نشو
درس تجوید و حروف یرملون
حکم ادغامش بر تنوین و نون
نون ساکن چون رسد بر حرف با
قلب میمش کن مثال انبیا
حکم مد یای قبل از حرف میم
مثل "بسم الله الرحمن الرحیم"
واجب و ممنوع و مکروه و مباح
فقه و آداب دخول مستراح
حفظ عم جزو و نون و القلم
مشق نستلیق با جیر قلم
سعی از مخرج ادا کردن حروف
ا نفصال و اتصال بی وقوف
حفظ شعر جامی و پیر هرات
فاعلا تن فاعلا تن فاعلات
درس ها تعلیم می شد با کتک
ترکه ی گیلاس با چوب فلک
تو نگو مکتب ، بگو ماتم سرا
ایستادن گوشه ای یک لنگ پا
وای اگر طفلی تخطی می نمود
کوتهی از مشق خطی می نمود
هر دو پایش بسته می شد بر فلک
داد او می رفت تا اوج فلک
هر سوالی پاسخش تنبیه بود
گوییا حیوان ، بلا تشبیه بود
چوب تعلیمی چو می شد بر هوا
بسته می شد نطق طفل بی نوا
لیک حالا جای آن چوب و فلک
مهربانی هست همراه پفک
کارت یک صد آفرین و جایزه
مرحبا، تشویق، چیپس خوشمزه
ما چگونه درس خواندیم آن زمان
خوش به حال بچه های بچه مان
دیگری در پاسخش گفت ای عمو
تو فقط در این میان دیدی کدو
گر چه در این دوره طفل خرد سال
می کند تحصیل با صد شور و حال
کسب دانش مثل سابق شاق نیست
دیگر آثاری از آن شلاق نیست
لیک وقتی شد جوانی قلمچاق
در خیابان می خورد چوب و چماق
می خورد شلاق در انظار عام
ماجرا را خود دانی و السلام
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,585
Posted: 24 Jun 2014 00:24
شل کن سفت کن
امروزه رسد مقصد، آن بار که کج باشد
بفروش حقیقت را ، رو پیرو باطل شو
گر مسئله ای مشکل دامان تو را چسبید
یا مسئله را ول کن ، یا آن که خودت ول شو
کس قدر نمی داند باران عطوفت را
رو سنگ بلا باش و بر جامعه نازل شو
جایی که محبت را یک جو نخرند از کس
یا هیتلر و چنگیز ، یا اصغر قاتل شو
خواهی که تو را عزت ، حاصل شود و شوکت
یا ال کن و یا بل کن یا ال شو و یا بل شو
تا چند کنی سینه ، چاک از بر این و آن
هر سوی که باد آمد آن سو متمایل شو
امروزه هنرمندی یک پول نمی ارزد
یا عاطل و باطل شو یا باطل و عاطل شو
وقتی نکند فرقی ...وز خر و توت تر
قند از چه شدی آخر ؟ رو زهر هلاهل شو
گیر خیر ندیدی تو از خال به رخ بودن
چون هر دو سیه باشد ، رو دانه ی فلفل شو
بازار دل و دلبر ، آشفته و خر تو خر
تا دل نربایندت ، خود راهزن دل شو
تا راه بیابی در عمق حرم خاتون
خواجه نتوانی شد ، رو نوکر منزل شو
در کشمکش دنیا ، هی شل کن و سفتش کن
گه ساده شو و گاهی ، پیچیده و مشکل شو
فهمیدن اگر جرم است ، جایش دو سه تا نقطه
خود را به نفهمی زن ، یا خل شو و یا چل شو
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
گو دار بزن خود را ، یا زیر دو تن گل شو
خواهی بزنی نقبی در سینه ی مهرویان
از علم گریزان باش ، با پول مقابل شو
گر اذن دخولت نیست در انجمن خوبان
دلگیر مشو هالو تو سر زده داخل شو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,586
Posted: 24 Jun 2014 00:25
داستان زاهد و گربه
اي خردمند عاقل و دانا
قصه اي نغز و تازه بر خوانا
گربه اي لاغر و مفنگي و خرد
رفت بهر شكار موشانا
از قضا راه به سوي مطبخ برد
مطبخ زاهدي مسلمانا
ديد آن جا به آشپزخانه
نعمت ايزدي فراوانا
يك طرف مرغ و ماهي و تيهو
يك طرف شامي و فسنجانا
ته ديگي خورشت قيمه پلو
توي تابه كباب بريانا
در تعجب ز مطبخ زاهد
آن ز دنياي دون گريزانا
آن چه گفت از بهشت با مردم
كرده در كنج خانه انبانا
زاهد ار سير شد كند تفسير
سوره ي مائده به قرآنا
الغرض گربه ي گرسنه شكم
تيز بنمود چنگ و دندانا
خيز برداشت سوي بوقلمون
شيرجه روي مرغ بريانا
***
بعد ازآن صبح و عصر و شام و سحر
رفت آن جا كه به سان مهمانا
زاهد از دست گربه در تشويش
گربه در حق او دعا خوانا
تا كه طاقت زدست زاهد شد
چاره اي كرد نامسلمانا
مكر انديشه كرد و دام نهاد
گربه در دام زهد زندانا
التماسيد و لابه آغازید
كاي مسلمان زاهد دانا
به عبايت قسم كه گه خورده ام
گر غذاي تو خورده ام جانا
زاهد از حال او به رحم آمد
چون كه ديدش پريش و گريانا
گفت این بار از تو می گذرم
شرط آن که روی ز تهرانا
گر ببينم تو را دگر باره
شوی از زندگی پشیمانا
مي نمايم حلال و مي خورمت
به خداوند حي سبحانا
گربه اين قول باورش آمد
لرزه افتاد بر تن و جانا
رفت بيرون زخانه ي زاهد
خيس و آلوده كرده تنبانا
***
در رهش گربه اي جهان ديده
پير و فرزانه و سخندانا
پيش آمد ز راه دلجویي
كي فداي تو هم سر و جانا
چيست اين حالت پريشاني ؟
تو سلاله بري ز شيرانا
بچه ي گربه راز افشا كرد
قصه از ابتدا به پايانا
گفت: ترسم كه بيندم زاهد
در پس كوچه يا خيابانا
پس حلالم نموده ميل كند
همچو مرغي به سيخ بريانا
گربه ي پير گفت:فرزندم
از چه ترساني و هراسانا
دل قوي دار و خاطر آسوده
بي خودي گشته اي پريشانا
كه حرام است گربه تا به ابد
بهر شيخ و عوام و خاصانا
هر كسي غير از اين به تو گفته
بوده فردي جهول و نادانا
يا كه مستي نموده گه خورده
گه فراوان خورد مستانا
گربه ي مضطرب بسي خنديد
زين سخن شاد گشت و خندانا
فارغ از هر بلا سوی مطبخ
پشت پا زد به عهد و پیمانا
دلش آسوده خاطر از زاهد
عهد با او به طاق نسيانا
***
بشنو از زاهد خدانشناس
زير پا له نمود وجدانا
تله اي ساخت از نخ تسبيح
دام گستر چو عنكبوتانا
از همان دام ها كه مي بافيد
هر زمان از براي خلقانا
تا شبي تار و تيره چون دل شيخ
گربه زنجير شد به زندانا
زاهد از شدت غضبنا كي
نعره اي زد چو شير غرانا
گفت با لحن دلخراش و مهیب
گوش از نعره اش خراشانا
كه : نگفتم مگر نيا اين جا
گر بيايي شوي پشيمانا
من نگفتم حلال مي كنمت
بعد از آن مي كشم به دندانا
گربه خميازه اي كشيد و بگفت
كه : تو هستي ز خالي بندانا
من حلال و حرام مي دانم
حكم شرعي هميشه يكسانا
شد حرام خدا ، حرام ابد
تا ابد هر زمان و دورانا
حاضرم با تو بحث فقه كنم
اين من و اين تو ، گوي و ميدانا
زاهد اين گفته اش گران آمد
گفت : اي فسقلي نادانا
تو به من شرع مي آموزي؟
گربه ي مردني ، مفنگانا
***
بعد از آنش درون گوني كرد
سر گوني طناب پيچانا
رفت بيرون زشهر و آبادي
راه كج كرد در بيابانا
يك دو روزي پياده ره پيمود
گاه ورزيده ، گاه لنگانا
عاقبت خسته و گرسنه فتاد
جان به لب ، لب رسيده بر جانا
در كيسه گشود و با گربه
اين چنين گفت زاهد دانا
اينك اين ما و دشت لم يزرع
نه غذا و نه آب و نه نانا
دل به مرگ از كجا رسد مددي
كو خوراكي براي انسانا
حالي از بهر سد جوع حقير
تو حلالي چو شير پستانا
شد ضروري اباحه ي محظور
حكم حليت اكل ميتانا
فمن اضطر مخمصه برخواند
لاجناح عليه گويانا
پاره ي سنگ را اجاقي كرد
آتش از بوته ي مغيلانا
بركشيدش به سيخ و كرد كباب
سر و دستان و سينه و رانا
خورد و آروغي از برايش زد
بعد از آنش خلال دندانا
***
اين حديث از براي آن گفتم
تا كنم حجت خود اعلانا
كه بترسيد و فاصله گيريد
ز ابلهان دورو دو رنگانا
آن كه با ميل دل كند تفسير
آيه هاي خدا به قرآنا
بلكه عبرت شود به گوش كسان
از زن و مرد و خرد و پيرانا
قصه واگو نموده بنويسد
شخص هالو درون ديوانا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,587
Posted: 24 Jun 2014 00:26
حاضر جوابی
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
تو پيدا كن شراب كهنه اش را ساغرش با من
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
تو پيدا كن دلي عاشق ، جواب لشكرش با من
شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ريزیم
شراب ارغواني جو ، گلاب قمصرش با من
چو در دست است رودي خوش ، بزن مطرب سرودي خوش
كه رنگ چار مضراب از تو رقص بندرش با من
صبا خاك وجود ما بدان عالي جناب انداز
كه كشف روي او با تو ، نظر بر منظرش با من
يكي از عقل میلافد، يكي طامات مي بافد
خدايي ادعا داري اگر ، پيغمبرش با من
بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه
در ميخانه را واكن ، بهشت و كوثرش با من
سخن داني و خوش خواني نمي ورزند در شيراز
اگر شيراز شد ، ورنه جاي ديگرش با من
بيا حافظ حوالت ده جسارت هاي هالو را
به موي يار شيرازي جواب مادرش با من
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,588
Posted: 24 Jun 2014 00:27
سر پیری و معرکه گیری
پیر مردی نود و نه ساله
بود بی بچه و بی دنباله
لیک پول و پله ی آن یارو
می گذشت از سر بیل و پارو
تا که آن سیم و زر قارونی
وارثی یابد ازو قانونی
پیر کور کچل خنگ خرفت
رفت و یک دختر نه ساله گرفت
بعد یک چند زنش حامله شد
زین خبر در همه جا ولوله شد
دکتری گفت که : این که ممکن نیست
راز این مسئله حل نا شدنی است
چون که در سن نود بی تفصیل
جمله اعضای بدن شد تعطیل
گفتمش : حتی در سن نود
مشکلی نیست که آسان نشود
راز این مسئله ی لاینحل
پرس و جو کن ز جوانان محل
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,589
Posted: 24 Jun 2014 00:28
در باغ سبز
سال ها بود که من از تو طرفداریدم
اداهای تو و حزب تو را جاریدم
هر شب و روز شعارات تو تبلیغیدم
همره اسپره ی رنگ به دیواریدم
انتخابات که شد ، سنگ تو بر سینه زدم
نه نگفتم به تو ، با رای خودم آریدم
بر دک و پوز رقیب تو بسی مشتیدم
دل خوش از وعده ی تو سخت فدا کاریدم
آن چه کردی به نظر خوب همان می آمد
هر که و هر چه به غیر از تو من انکاریدم
هر چه را گفتی و با وسوسه تلقینیدی
هم چو طوطی ز پس آینه تکراریدم
چشم را بستم و دربست مرید تو شدم
تو شدی کعبه و من گرد تو پرگاریدم
هر چه آروغ زدی از سر سیری شکم
همه را آیه ی منزل شده انگاریدم
گول آن باغ در سبز تو را خوردم من
از چاخانات تو من خر شده افساریدم
بس که تو خورده ای از توبره پرواریدی
لیک من لاغر و لاجون شده بیماریدم
لیکن اکنون چه بگویم که نگفتن بهتر
که نه نتها نرهیدم ، که بسی خواریدم
تا سوار خرک خویش شدی جوریدی
زیر جور و ستمت له شده و زاریدم
حالیا تا که تو را زیر کشم از خر خویش
یقه جر دادم و زوریدم و شلواریدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2,590
Posted: 24 Jun 2014 00:28
داماد آدم
دوش مادر زن به من پرخاش کرد
هیکلم با چوب آش و لا ش کرد
گفت : ای داماد ، ای آدم نشو
حیف آن دختر که من دادم به تو
من نمی دانستم آدم نیستی
لایق لطف دمادم نیستی
هر کسی داماد شد در عمر خویش
بی گمان یا خر بود یا گاومیش
گفتمش : من اول آدم بوده ام
تاج گل بر فرق عالم بوده ام
بعد از روی جوانی خر شدم
پایبند خانه و همسر شدم
آدم اول کم کمک خر می شود
بعد از آن ناچار شوهر می شود
هر کسی کو زن گرفت از بی غمی
نام او دیگر نباشد آدمی
غیر شوی حضرت حوا ، که بود
شوهری «آدم» بر او صدها درود
حق تعالی نام او آدم گذاشت
چون که این داماد ، مادر زن نداشت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم