انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 260 از 267:  « پیشین  1  ...  259  260  261  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


مرد

 
خروس بی غیرت


مرغ و خروسی که به خیر و خوشی

عقد نموده زن و شوهر شده

اول ماه عسل خویشتن

روی نمودند به اطراف ده

کارگزاری ز ادارات شهر

از بدی حادثه آن جا گذشت

همچو که افتاد نگاهش به مرغ

چشم وی از دیدن او خیره گشت

گفت که : ای مرغ تپل ، خوشگلم

کشته مرا هیکل رعنای تو

جمله کوپن های من کارمند

باد فدای قد و بالای تو

گر برسد بر بدنت دست من

جان کنم ای مرغ به قربان تو

گاه خورم سینه ی چاق تو را

گاه به دندان بکشم ران تو

چون که شنید این متلک ها از او

زد به سر شوهر خود ، نو عروس

گفت : چرا بی رگ و بی غیرتی

خاک دو عالم به سرت ای خروس

از چه به آن راه زنی خویش را

کاش که می مردم از این ماجرا

تو مثلا مرد منی ؟ بی وجود

او بخورد سینه و ران مرا؟

گفت خروس ای زن زیبای من

زین سخن او راه کجا می برد؟

چون که ننه مرده بود کارمند

تخم تو را هم نتواند خورد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چند شوخی با باباطاهر


اگه قصه كنم دل ها بسوزم

يا شايد بهتره لب را بدوزم

همه گويند سيد پشك بنداز

نمي دونم بسوزم یا بدوزم



خدايا مرغ تازه در كجايو

كه تخمش هم گير ما ها نيايو

چو شو گيرم خيالش را در آغوش

سحر از بسترم قدقد برآيو



مو از بي خانمومي چون نزايم

تو كه دردم مي دوني چون نزايم

مو كه دلخم ده و خرجم بوه بيست

زير بار گروني چون نزايم



تو شكل دختر همسايه موني

بلند و خوشگل و ابرو كموني

اگه او با من مسكين نظر داشت

تو با كل محله مهرباني



ز گمرك تا كريم خان طول صف بي

پي گوشت و كوپن عمرم تلف بي

اگه گيرم نيومد مرغ و تخمش

فراوان توي هر ميدان علف بي



چه خوش بي پارتي بازي هر دو سر بي

كه يك سو پارتي بازي دردسر بي

اگه ما دنبال كارت دويديم

كف دست تو هم يك سكه زر بي



مو آن در گل فرو رفته خر هستم

غريب و بي كس و در به در هستم

حريف مو همش جف شيش مياره

ولي مو كنج تخته شيش در هستم



ز مادر زن هزاران داد و فرياد

كه بدجنسي به دختر مي دهد ياد

بسازم مو چماقي را ز فولاد

زنم بر مغز او خود گردم آزاد



سري ديرم نه مو داره نه دستار

خري ديرم نه پالان و نه افسار

خدايا كار دنيا ور چپه بي

خرو دستار - آدم ها و افسار



اگه آدم خره پس خر كدومه

اگه خر آدمه آدم چه نومه

شده رفتار آدم ها خريت

ندونم خر كي و آدم كدومه



به آهي دود از جونم بر آيه

تو گويي دود قليونم بر آيه

زفرطي گشنگي و بي غذايي

موش و بلغور از كونم بر آيه



الهي مادر گيتي نزايه

كسي چون مو كه غرقاب فنايه

سرما رو زير سنگ گروني

بكوبي و صدايي برنيايه



مقام شامخ شيخ مكرم

نميشه با لغاز ما و تو كم

مو كه اسرار پنهون تو دونم

چرا سجاده مي شويي دمادم



دموكراسي چه شوري در سرم كرد

همين حرفا بجون تو خرم كرد

چه ها منظور ما بود و چه ها شد

دموكراسي چه خاكي بر سرم كرد



به بالات بنگرم سرخاب سفيدات

به پايين بنگرم پاها بي جوراب

به هر جات بنگرم بالا و پايين

يه كله قند توي دل مي كني آب



اگه دستت زير سنگه بموچه

كميت تو اگه لنگه بموچه

تموم درتو .وافور و منقل

دواي تو اگه بنگه بموچه



دل مو اي دل مو اي دل مو

سر برج و حقوق و مشكل مو

ز بعد ماليات و خمس و بيمه

خدايا پس چه مانده حاصل مو



مو استعداد شامبورتي ندارم

رفيق خوشگل و قرتي ندارم

جوي پارتي ز خرواري هنر به

هنر دارم ولي پارتي ندارم



دلم خون و چشم خون و جگر خون

فتاديم هر سه تامون خون در خون

فلك پيراهن يارم دريده

خدايا يار هم افتاده بر خون



چرا با ما هميشه تو لب استي

تمام باد تو تو غبغب استي

نميدونم چرا با ما چنيني

چرا اوضا قمر در عقرب استي
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چیزی که عوض دارد گله ندارد


یک دخترک کولی ، برد ست شکایت ها

در محکمه ی قاضی ، کین مرد دله باشد



بوسیده مرا زوری ، این هالو پیزوری

تازه تو نگو مردک ، بی پولی و پله باشد



آن قاضی با غیرت ، برداشت قلم را گفت

جای تو تجاوزگر ، زندان و تله باشد



گفتم که : بیا پایین از روی خر شیطان

در حکم و قضاوت کی ، جای عجله باشد ؟



چون بوسه زدم بر او ، خندید و لبش را بست

تفسیر سکوت زن ، معنیش بله باشد



او راضی و من راضی ، گور پدر قاضی

حالا که کند دبه ، این غش و غله باشد



یک ماچ از او کردم ، صد ماچ کند از من

چیزی که عوض دارد ، کی جای گله باشد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چشم پزشک


رفته بودم به نزد چشم پزشك

چون هميشه خراب مي بينم



گفتم اين چشم ها معالجه كن

ظلمات ، آفتاب مي بينم



منقلب گشته حالت چشمم

همه جا انقلاب مي بينم



ملتهب گشته مردمك زان رو

همه در التهاب مي بينم



نان خالي سفره ي خود را

مرغ و جوجه كباب مي بينم



توي جيبم كه اكثرا خالي است

شپشك با سه قاب مي بينم



ياوگويان بي سر و پا را

همه عالي جناب مي بينم



دزدهاي ميان گردنه را

حضرت مستطاب مي بينم



حرف مفت جفنگ بي سر و ته

مثل حرف حساب مي بينم



اين همه دود و دم كه در شهر است

بوي عطر و گلاب مي بينم



آب جوهاي شهر تهران را

چون طلاي مذاب مي بينم



واژه هاي رفاه و آزادي

را فقط در كتاب مي بينم



يا تصوير شهر فاضله را

عكس در توي قاب مي بينم



نظم اين عالم منظم را

بي حساب و كتاب مي بينم



مشكلات اساسي مردم

همه را بي جواب مي بينم



چاره ساز تمام مشكل ها

يك زورو با نقاب مي بينم



هر زمان وعده ي خوشي آيد

پر ز لفت و لعاب مي بينم



ليك گاه عذاب و گاه عقاب

اضطراب و شتاب مي بينم



شب به شب نقشه مي كشم با خود

روز نقش بر آب مي بينم



هر زمان فال گيرم از حافظ

خويش را كامياب مي بينم



ليك آن كام چون كف صابون

پر هوا و حباب مي بينم



من بهشت ريایي زاهد

دوزخي پر عذاب مي بينم



آن چه او نهي مي كند بر عكس

مستحب و ثواب مي بينم



آب گيلاس و آلبالو را

مي ناب و شراب مي بينم



هر شب جمعه دلبري طناز

تك و تنها به خواب مي بينم



مرغ پر كنده را به قصابي

دختر بي حجاب مي بينم



چون به من خانمي سلام كند

علتش فتح باب مي بينم



من چپولم خدا شفايم ده

راست را پيچ و تاپ مي بينم



بس كن اين شعر بي مزه هالو

سر تو زير آب مي بينم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
جنگ جهانی سوم


شبی رنجيده خاطر شد ز من يار

نثارم كرد نامربوط بسيار

كه من شايسته ی شاهنشهانم

نه مثل تو گدای كوچه بازار

كسی مثل سزار امپراطور

و يا سلطان ايرانی خشايار

مرا بهرام و كيكاووس لايق

جم و خاقان و اسكندر سزاوار

اسير خال من جمشيد و بيژن

تزار روس در مويم گرفتار

اگر بودم زمان خسرو پرويز

كجا مي گشت شيرين را خريدار

اگر با من اتلو آشنا بود

كجا دزدمونا مي شد ورا يار

اگر قيصر مرا مي يافت ، مي كرد

خراج ملك خود را بر من ايثار

مرا مي ديد اگر شاه بخارا

خودش را روز و شب مي كشت صد بار

كجا بودي ببيني مي شدم من

زن عقدي نادرشاه افشار

كلات نادري مهريه ام بود

مرا پشت قباله دشت زنگار

ز من مي كرد فوري خواستگاري

نشاني داشت ارمحمود سردار

به راضي كردن من شاه عباس

چهل بار شتر مسكوك دينار

مرا گر ناصرالدين شاه مي جست

برايش سوگلي بودم به دربار

مرا مي برد با خود چين و ماچين

بدون شك امير قوم تاتار

بله ، تيمور لنگ از عشق رويم

پياده مي دويد از ري به خوانسار

***

به او گفتم : همه شاهان فدايت

به جز آقا محمد خان قاجار

در آن تاريخ كاندر جزوه ي تست

شده عاشق روي عاشق تل انبار

همان بهتر در اين دور و زمانه

شه و شاهي بر افتاده به ناچار

و گرنه جنگ هفتاد و دو ملت

به پا مي گشت و مي شد كشت و كشتار

براي سومين جنگ جهاني

بود كافي قر و قمبيل سركار
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
توپ خالی


آن کسانی که کلاه زهد بر سر می کنند

گاه گاهی دُم به خُم مالیده لب تر می کنند



روز در انتظار مردم یرکعون و یسجدون

شب که شد هر آن چنان را آن چنان تر می کنند



گر حرام است این می خون رنگ در آیین شان

پس چرا خون دل ما را به ساغر می کنند



مردمان چون آتش در زیر خاکستر مدام

با دو دست خویشتن هی خاک بر سر می کنند



خر فقط یک بار پایش می رود در چاله ای

دوستان !؟ هر اشتباهی را مکرر می کنند



شاخ و شانه می کشند از بهر ما بیچاره ها

توپ خالی بهر ملت دمبدم در می کنند



ناهیان منکر از فرط شتاب روز حشر

این جهان ، کار نکیر و کار منکر می کنند



قاضیان از روی ظاهر حکم بر باطن دهند

پای خود را در میان کفش داور می کنند



زیر کرسی دوش با حافظ گرفتم فال حال

شاهد آمد قدسیان این شعر از بر می کنند :



«واعظیان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»



گفتم ای حافظ سخن از قول هالو گفته ای

ورنه این مردم کجا این قول باور می کنند؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بود و نبود


شب بود و ظلمت بود و دشت پر خطر بود

بی راهه بود و دزد بود و رهگذر بود



آیینه بود و سنگ بود و دست تقدیر

ظلم و ستم بود و قضا بود و قدر بود



هم بوی گندم بود و هم خلق گرسنه

بامی که کوچک بود ، برفش بیشتر بود



احساس بود و رنگ آبی بود و پرده

صد چکمه بود و لاله ی خونین جگر بود



پیمانه بود و باده بود و محتسب بود

شلاق بود و عشق بود و دردسر بود



زنجیر بود و پای بود و دست بسته

صیاد بود و تیر بود و بال و پر بود



پرواز بود و آسمان بود و قفس بود

دل بود و سودایی که سر تا پا ضرر بود



احساس بود و شعر بود و کنج دیوار

اندیشه های بارور بود و تبر بود



او می برید اندیشه ها را با سر داس

از رویش سبز جوانه بی خبر بود



بی چاره غافل بود از بذری که در خاک

آماده ی روییدن نسلی دگر بود



یک عینک دودی به چشمش بود و می گفت:

خورشید کو ؟ گفتم : نمی بینیش؟! کر بود



خود را به راه دیگری زد از حماقت

هر چه نصیحت کردم او را بی ثمر بود



یا آب راکد بود یا نقش به دیوار

همچون فسیلی مانده از عصر حجر بود



او بود و جهلش بود و پایش بود و گل بود

من بودم و یاسین بود و گوش خر بود



جنگی که بین گفتگو بود و گلوله

شاخ جهالت بود و ما تحت بشر بود



گفتم که: عصر ارتباطات است هالو

گفتا: گمان کردم که دوران قجر بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
باران رحمت


زمستان و بهار امسال بارید

همان باران که میل خاص و عام است



رفیقی گفت : به به ، جانمی ، شکر

که گویا فصل بی آبی تمام است



به او گفتم : به این باران که شر شر

سرازیر از هوا بر کوی و بام است



مکن دل خوش، که جانم صادراتی ست

برای مصرف داخل ، حرام است

دیروز ، امروز ، فردا

ديروز:

زنده باد مرگ

امروز:

مرگ بر زندگي



تا فردا... شب بخير
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بیست و نهم اسفند


در مرداد سال 78 تعطیلی روز 29 اسفند از سوی مجلس شورای اسلامی لغو گردید. ولی چند ماه بعد دوباره تعطیل اعلام شد . این شعر در فاصله دو مصوبه سروده شد.



روز بيست و نه اسفند دگر

نيست تعطيل چو هر سال ، پسر

روز ملي شدن صنعت نفت

شد فراموش و ز خاطرها رفت

ليك اين را تو گويم پنهان

تو هم آهسته بگو با دگران

جاي اميد بسي هست هنوز

چون قرار است به جاي آن روز

روزهاي دگري با تفصيل

بنمايند به جايش تعطيل

في المثل اين كه ز منبعد از اين

روز بيست و يكم فروردين

هست تعطيل كه باشد بي شك

روز ملي شدن چيپس و پفك

روز بيست و دو فروردين ماه

روز فن آوري پشم كلاه

اول ارديبهشت هر سال

روز صلح چس فيل است و بلال

سي خرداد كه فصل گرماست

روز پيوند خر است و خرماست

دوم تير بود روز پشه

روز پيروزي او بر حبشه

روز جنگ است چهار مرداد

بين مادر زن و قوم داماد

ماه مرداد به پنجم يا شش

روز پيوند نخود با كشمش

روز بيست و نهم شهريور

روز جشن كوپن قند و شكر

سوم مهر كه باشد تعطيل

روز تبريك كلنگ است به بيل

بعد از آن بيست و چهار آبان

روز تجليل پلو بامجان

بعد هم آذر و بيست و نهم است

روز آسفالت اتوبان قم است

ده ديماه كه اوج سرماست

روز همبستگي كنگر و ماست

اول بهمن هر سال بدان

روز دعواي آقاجان و مامان

ده اسفند و يا روز دگر

زاد روز دم و شاخ پس سر

***

من شنيدم كه به جز اين ايام

مي شود پشت سر هم اعلام

روزهاي دگري از هر ماه

بهر خوشوقتي ما گاه به گاه

مثلا روز چك و مشت و كتك

روز خندين بر آب خنك

روز تحكيم در و تخته سياه

روز افتادن از چاله به چاه

روز ترويج حليم و عدسي

یا ورافتادن آفتابه مسي

روز برخورد تقي با توقي

روز تجليل ز ممد بوقي

روز دزديدن لولو ممه را

يا سركار نهادن همه را

روز در رفتن بند تنبان

روز پيدايش خالي بندان

روز تشويق خورشت آلو

روز لبخند به ريش هالو
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بق بقو


كفتري نر روي بام خانه اي

گفت با ماده كه: جانم ، بق بقو

كفتر ماده ز روي كبر و ناز

در جوابش گفت :‌ هرگز ، نق نقو

بعد يك ساعت پشيمان گشت و رفت

پيش نر ، گفتا كه :‌ حالا بق بقو

نر به او گفت : اي عزيزم دير شد

چون تو كردي ناز ، من هم ج...


پیری


وقتي از جوي پريدم

تازه فهميدم اين ها همه اش بهانه است

((گشادي جوي)) و تنگي ((خشتك))

امان از پيري

شنيده بودم بد دردي است
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 260 از 267:  « پیشین  1  ...  259  260  261  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA