ارسالها: 14491
#2,661
Posted: 18 Jul 2014 09:26
دقیانوس
چه ظرافتی دارد این شب
چه موجی زند آب بر نی
چه گرمای گرمی در موج مرداب
چه نیلوفری می شکوفد بر این آب
چه ماهی بتابد بر آن کوه
و آوای مرغی
که خواند
سرود ِ من و تو در این شب
خرامیدن جفت ها زیر مهتاب
خرامیدن دیگری راست در کوه
هزاران ...
هزاران ....
پس صد هزاران
شقایق به دشت و اقاقی به دره
شکسته به باد و نشسته به بوران
و نیلوفری خوش شکفته به مرداب
خرامیده اند
صد هزاران
پس و پیش این پیچ و این کوه
پس ِ صد هزاران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,662
Posted: 18 Jul 2014 11:57
تنهایم
واقعا تنهایم
چون طلوعی که به یک باره دمد
چون غروبی که به یک باره رمد
واقعا تنهایم
چون کلاغی که زند غار و پرد
واقعا تنهایم
به هیچ کس
سر بر بالین شب نه
و ریه به نسیم سپار
کین دشت ِ پر شقایق
جز با دشنه ی عشق
به هیچ کس ره نمی دهد
در غم تو
به سُرایم
به سرایم غم تو
زُهرهِ داند چه کشم از غم تو
داس ِ بی دانه و خاک است
به دیوار آویز
این منم داس
که آویخته ام در غم تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,663
Posted: 18 Jul 2014 12:01
به دخترم
به زهره گفتم : مر بهانه مگیر
رها مکن به غمت روزگار ِ پیری من
به خنده گفت :
می روم مرا صبوری نیست
تو را طاقت مستی و جام و کهنه شراب
به دشت
چه حس غریبی دارد
دستان ِ تو
و چه شوق ِ دل نشینی است
در نگاهت
بنفشه زار به خاطر می آوری
و سر خوشی لادن را
وقتی شمعدانی به شب بو لبخند مز ند
به گرمی سیاوشانی
به لطافت ختمی
گاوزبان را مانی
در پیراهن بنفش
خنکای عناب را
در جانم ریز
با بوسه ای
که بوی گل سرخ می دهد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,664
Posted: 18 Jul 2014 12:30
مرا می خواند
چو رقصد به مرداب
نیلوفر کهربایی
زند بوسه بر آب
مهتاب عاشق
و خواند به ساحل
بید ِ تنها
ز تنهایی من
بر کوه و دریا
به رقص درآ
رفتم... رفتم
با شب نم ِ سرشک
رقصان بسان بنفشه در آفتاب
با من به رقص در آید کودکان شعر
در کوچه های نیشابور و بزم ِ می
یا در خرابه شیراز یا که ری
با من به رقص در آیید کودکان من
من رقص باده و چنگم در آفتاب
من شعله سوزنده آفتابم در آفتاب
با من به رقص درآیید
چو رقص آب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,665
Posted: 18 Jul 2014 12:41
می روم
می روم ... می روم
چه غمگینم
بوی یاس و بنفشه ی پیرم
بر بام
شب است که می گذرد
بی آفتاب و ستاره
و پیچک پیر ِ غمین
گل نمی دهد دیگر
مرا به بام ِ خانه برید
با آب و آینه
عشق من هستید
اما نفرت انگیزید
دروغ و سایه و وهم و تزویرید
خلا بسته را مانید
کاش
کسی چوبی نگرداند
که بوی نفرت انگیز اندیشه هاتان
جهان ویرانه خواهد کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,666
Posted: 18 Jul 2014 12:44
زنگ نزد
زنگی که نه
سنگی به در نزد
نه حرامی
نه کودکی
باید در را سوزاند
و در آن خود را
سوخت
تو تنهایی
تو آن پونه یی
نازنین در دم و دود
که رسته پس صد هزاران
کنار خروشان رودی که پیچد
به دود و دم ِ روزگاران
مرا می نوازد غم ِ مرد ِ ساقی
به نای نی و ارغنون ِ هزاران
و در دشت ِ بی تاب
در بیشه درد و افسون و منگی
و این هرزگی های لخت و شلخته
فرو شویدم درد و پیچ ام به سختی
در این دشت بی پونه و گل
در این اندوه شب پرستی
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟