ارسالها: 8911
#311
Posted: 25 Jun 2013 21:33
مرغ همایونی
از پرده برون آمد یارم قدحی در دست
فارغ ز خود و یاران از غمزه مستش مست
از غمزه روی او هم والهام و شیدا
بیخود ز خود و هستی آمد بر ما بنشست
چون یار خوشم بنشست بگشود سر و رویش
بند دل من وا شد ، دل از بر من برجست
زلفین سیاه او وان دام دوتای او
جان از تن ما برکند و اندر سر زلفش بست
هیچست همه عمرم جز لحظه دیدارم
یک لحظه نمیخواهم از هرچه درعالم هست
پران نشود جلوه در جنت او دیگر
این مرغ همایونی چون صید نظر گشته ست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#312
Posted: 25 Jun 2013 21:33
حلقه رندان
ساقیا دیگر چگویم چون مرا خمار نیست
راحت جانم تو بودی این که رسم یار نیست
روی بگشا و بیا در حلقه رندان نگر
کز غمت جانی به تن در قالب جاندار نیست
گرچه من گم گشتهام در صورت و بازار لفظ
اندکی تاخیر باید قدرت گفتار نیست
بس که او ناز آمد و قیمت به کوه قاف برد
آن قدر من سعی کردم کوه را رهوار نیست
در پی او گفته اند این ناکسان ما عاشقیم
خود خطا کردند آری چون سری بردار نیست
بس که من دورش بگشتم سرخوش و مجنون منش
زاهدان گفتند که آیا گردش پرگار نیست ؟
بر سر بازار واعظ کز غمش صدها بگفت
چون عمل ننمود جلوه دیگرم کردار نیست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#313
Posted: 25 Jun 2013 21:34
غرقاب نگاه
خوش بود زمانی که دل به یاد تو سر شد
غم بود نشاطی که ز هجر تو به سر شد
هامون رخم دوش ز غرقاب نگاهم
ای دل تو نبودی که ببینی که چه تر شد
ای جان تو گذشتی و چه دانی چه کشیدم
بالله ز فراقت همه عمر هدر شد
بنهادهای ار راه رهایی به جدایی
دل هم پی دلدار هم آغوش سفر شد
اندوه و پشیمانی اگر نیست به رخسار
ما زنده به آنیم که با یاد تو سر شد
من کودک شادان و غزلخوان پگاهم
کینی نه به شب هست ازیرا که سحر شد
جلوه همه عمر غزل گفت و قلم زد
آخر ز پی یار هم آواز سفر شد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#314
Posted: 25 Jun 2013 21:34
شور دل
چشمی به ره نهادم و بر من گذر نکرد
شوری به دل نهاد که عالم خبر نکرد
با صد امید او به ربودم نخست دل
اما چه سود پرده ز رخسار بر نکرد
مشتاق بوی دلکش زلفش همارهام
بادی نخاست سلسله زیر و زبر نکرد
ما را ز تشنگی به لب بحر خویش برد
جان از تنم ببرد ، ولی کام تر نکرد
تیری نشست وز مژهاش بر دلم نگر
صید فتاده را که کسی خون هدر نکرد!
ما را چه اختیار که در دور روزگار
شاهی ز تخت رفت و کلاهی بسر نکرد
فرمان پذیر حکم امیری چو خامهام
سر را نهادهایم ولی تیغ بر نکرد
آب حیات در لب ساقیست جلوه جان
در حیرتم ترا که چرا کامور نکرد؟
شیرین همیشه بود ز شعر تو کام او
انبان چرا ز لعل لبش پر گهر نکرد؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#315
Posted: 25 Jun 2013 21:34
آینه اوهام
جانا تو مگو دل را کز عقل نپرهیزد
این طبع که من دارم با عشق درآمیزد
این چهره که من دیدم با آن همه گوهرها
طومار نصیحت را درپیچد و بگریزد
در هر چه نظر کردم ، عکس رخ او دیدم
این پرتو یزدانی از جان و دلم خیزد
از همچو تو دلداری ، دل بر نکنم آری
جایی که تو بنشینی ، بس فتنه که برخیزد
هر دست که بگشایی در راه کرم جانا
بنگر که صد افزونت از ره به دلت ریزد
من شیوه زاهد را آیینه نخواهم کرد
این چشمه خشکیده در رود دگر ریزد
حسن تو به یک جلوه در آیینه چون افتد
از آینه اوهام پندار غلط خیزد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#316
Posted: 25 Jun 2013 21:35
مونس جان
مژده ای دوست که آن مونس جان میآید
چه توان گفت چو آن جان جهان میآید
به تمنای وصال تو به هر شام فراق
رشته های گهر از چشم روان میآید
در برم گیر، دمی سخت ، نگارا ، جان را
گرچه پیر است ، ولی تازه جوان میآید
نوشداروست لب لعل تو ای چشمه نوش
درد دارد دل من از پی آن میآید
زین همه گلبن رنگین که به باغ اندر هست
چشم نرگس به شقایق نگران میآید
بلبلانیم و نخوانیم در این دور از آنک
کی شنیدید که بلبل به خزان میآید؟
تا به پل چون نرسی فکر گذر نیز مکن
این حدیثی است که از باطن جان میآید
راستی پیشه کن ای یار ، که درآخر کار
از پس ابر سیه ماه نهان میآید
جلوه تقوی نفروشد بر بازار شما
این متاعی است که از کوی فلان میآید!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#317
Posted: 25 Jun 2013 21:35
هوای عشق
هوای عشق تو از سر به در نمیآید
ترا ز سوز دل ما خبر نمیآید
به محرمان سرا پرده وصال بگوی
که بردباری از این بیشتر نمیآید
دلم گرفت ازیرا به وقت هجران باز
ز خشک چشمی ما دیده تر نمیآید
شب دراز غم و داستان سوز فراق
حدیث آن به تو کوته نظر نمیآید
کجاست هم نفسی مردم اندرین وادی
چرا ز بانگ رسایش خبر نمیآید ؟
ز باده خوردنم اینک تو شاد باش که گفت:
گناه گوشه نشینان ز پرده در نمیآید
مگر ز گوشه چشمت به ما رسد جلوه
وگرنه موسم پاییز شاخ تر نمیآید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#318
Posted: 25 Jun 2013 21:35
کلبه رندان
بازم از کلبه رندان خبری میآید
یادم از سرو قد سیم بری میآید
چشم بر در نهم و گوش به پیغام رقیب
زآنکه نام خوشش از پشت دری میآید
غنچه سان کام گشاید چو برآید به برم
بوی شیر از لب همچون شکری میآید
آشنایان ره مهر بسی منتظرند
کز ره دور ، مهی از سفری میآید
نازک اندیش تر از خود به زمان نشناسم
تا خیال خوش آن عشوهگری میآید
عمر ما رفت بسان گذر آب به جوی
در شب تار ببین جلوه گری میآید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#319
Posted: 25 Jun 2013 21:36
مرغ سخنور
با ناز و عشوه اینک ، یارم ز در درآمد
آن ماه رو شمایل ، بی خور و اختر آمد
چشم خمار یارم ، عقلم ربود و هوشم
صبرم بداد بر باد ، مهر منور آمد
نرگس به خنده میگفت در زیر لب به نرمی
گویا که جان جانان ، مرغ سخنور آمد
چشمم به ره نهادم ، تا خاک پاش روبم
اما که حیف خاکش ، چون گل معطر آمد
در ساغر من آن سان ، خورشید می طلوع کرد
اما به رغم پیشین ، خورشید دیگر آمد
مطرب بزن که امروز روز وصال و شادیست
جلوه به رقص برخیز ، یارت ز در درآمد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#320
Posted: 25 Jun 2013 21:36
آتش مهر
چه کنم ؟ زلف تو ای دوست پریشانم کرد
رخ ترسایی خود بین که چه حیرانم کرد
شهره شهر بدم در صفت زیبایی
پرتو روی تو چون جغد به ویرانم کرد
پر پرواز ندارم که پرم ، زان که حبیب
مژه تیز رها کرده و در جانم کرد
عالم افروز جهانی رخ سیمین مه اوست
شمع هر انجمنی گشت و غزلخوانم کرد
باد رحمت که گذر بر همه عالم میکرد
یاد آرام دلم کرد و پریشانم کرد
گبر و ترسا و برهمن ، دگر ادیان جهان
ساقی سیم وشم بین ، که مسلمانم کرد
آتش جلوه رویش جگرم سوخت ولیک
آتش مهر به دل داشته درمانم کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)