ارسالها: 8911
#321
Posted: 25 Jun 2013 21:37
خاتم دوران
سلامی جمله بر آن کس که رخساری مهین دارد
سرت گردم که خود جانی و تن جانی چنین دارد
خوشا آن دم که تقدیرم مدد راند به تدبیرم
برانم مرغ زیرک را که بازی در کمین دارد
تو لعلی ما صدف آسا ترا در سینه جا داده
کدامین خاتم دوران چنین زیبا نگین دارد
بشو همدم تو با پروین ز دانش خرمنی برچین
مدد برگیر از دستش که دستی خوشه چین دارد
بنازم خوش روانم را که با مهری چنین والا
به صدر مجلسش جایی گدای ره نشین دارد
همه گویند ترک دین برای یار و این مفلس
به محراب ار برد سجده خیالت در جبین دارد
ببوس ای جلوه آن دستی که هم علم و هنر دارد
بمان در پیش یاری کو همان دارد ، همین دارد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#322
Posted: 25 Jun 2013 21:37
زیبای ختن
مرا عهدیست با یاری که او شیرین دهن باشد
بگویم راز دل با او نهانی صد سخن باشد
لبش شکر به مستان داد و چشمش می به میخواران
مرا در ده قدح ساقی که زیبای ختن باشد
اگرچه لب نه بگشاید که کارم را گشاد آخر
ولی آن غنچه لب دانم که بس شیرین سخن باشد
خیال چنبر زلفش رباید دین و دل هر دم
مرا کفرست زان گیسو اگرچه بت شکن باشد
سپند جان مشتاقان بر آن صورت نثار افشان
شگفتا چهره گلگون چو بهر سوختن باشد
بلور آن تن سیمین ز پیراهن بود پیدا
فدای تن کنم دل را و جانم پیرهن باشد
طریق عشق را دانم که آن بس فتنه می زاید
در این ره سر نگون گردد هر آن را خویشتن باشد
سخن از عشق چون گویم که بنهادست فرهادی
مبارک جان شیرینش که او هم کوهکن باشد
نصیحت گوش کن جانا تو در فصل بهار دل
دعا از دل بر آر آخر که این رسم کهن باشد
به بستان جلوه کی دارد؟ مقامی نزد گل رویان
مده بد را به دل راهی که راه اهرمن باشد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#323
Posted: 25 Jun 2013 21:39
دل شوریده
بلبلی بر شاخساری نغمه شیرین میکند
با زبان خود به ما این نکته تلقین میکند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نشد
خوش نشین ای دل که روزی یاد مسکین میکند
پند بشنو ، با ادب بنشین بر پیری که چرخ
چشم را تا وا کنی ، رخساره پرچین میکند.
خرمن دانش نگر کز برق چشمانش بسوخت
عقل چون از کف بشد او یا رب ،آمین میکند
از فراق آتش لعلش به جان میسوختیم
گوی گردون باز آن بازی دیرین میکند
یا رب این قوم از چه رو فریاد حق بر میزند
خرقه تزویر هر دم بر تن آذین میکند
جلوه دارد هر گلی در بوستانی وین عجب
این دل شوریده بازم یاد نسرین میکند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#324
Posted: 25 Jun 2013 21:39
حدیث مهر
امشب نگارم سرخوشان آهسته بر در میزند
آهسته امشب دلبری بر کوی ما سر میزند
آن ماه ناپیدا عیان با کر و فری آنچنان
پران تر از هر مرغکی بر بام ما پر میزند
گفتم حدیث مهر او ، آمد ز دل آوای هو
آن کس که بشنود این ندا ، دیگر چرا در میزند
آه از نهادم برده او ، آخر چرا ننوشته او
وقتی بدادم من قلم ، دائم به جوهر میزند
با آنکه داند او که من ، نی را مثال پیرهن
صبرم تهی گشت وچرا ، گرزی به پیکر میزند؟
گفتم منش روحم زتو جسمم زتو ، جانم ز تو
چون دادمش من گوهری ، سنگی به گوهر میزند
جلوه چو سیمای خوشش عطری به گلشن میدهد
از بوی خوبش لاجرم ، نوری به اختر میزند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#325
Posted: 25 Jun 2013 21:39
ابر دیده
سلامم را ببین کاخر ز دل پاسخ نمیآید
تو خود بگشای این معنی که دل با ما چه فرماید؟
به دیده کی توان دیدن ، چو ابر دیده میبارد
بیا رحمی نما این دم ، که دیگر دم نمیآید
شراب کهنه میخواهم که مردافکن بود زورش
ز سر عقلم رباید او به قدر عشق افزاید
به دام و دانه نتوان بست ، پای مرغ دانا را
که میداند ز دانش چون گره از پای بگشاید
تو را آن به که ای واعظ زبان در کام دربندی
که دیگر پند کج وهمان به گوشم خوش نمیآید
چه رسم است این که بگذارد،هزاران چوب در چرخم
من ازجان میپذیرم کو ،بدان دل خوش کند شاید
ز تار زلف میسازم سه تاری تا که بنوازم
نشیند شور بر دلها ، که دلبر هم به رقص آید
بشوی اوراق ای جلوه اگر همدرس با مایی
دریغ از عشق میباید که در دفتر نمیآید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#326
Posted: 25 Jun 2013 21:40
گوشه چشم
آن نازنین که خاطر ما با صفا کند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کند
صد ناله از نهاد جگرسوزم آه شد
شاید که ریش دل به تبسم دوا کند
دور فلک نداد مرادم چو روی یار
گویا قرابتی است که هر دم جفا کند
آن چشم جاودانه عابد فریب بین
بر صد هزار صورت زیبا دعا کند
ازجشن مهرگان به دل آید سرود مهر
تخم وفا به پخش که دفع بلا کند
از کوه تا به جلگه روان است مهر من
این است رسم یار که با آشنا کند
جلوه به گوشه خیز که در بزم کارزار
شاید که تیر چشم ز یارت خطا کند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#327
Posted: 25 Jun 2013 21:40
خلوت جانان
آه که خورشید عشق از سر کویت دمید
آهوی مهرت چرا از دل و جانم رمید
آتش عشقت عطش در دل ما میفزود
چشمه چشم دلم خشک شد و ناپدید
بحر معلق نگر از عطش کام ما
آب دل خویش را از مژگان وارهید
حافظ دیر و حرم داد ندای کرم
هر که صدف وانمود لولو و مرجان ندید
پیر و مرادم به گفت: هان پسرم هوش دار
روح مصفا گرفت هر که تعلق درید
زلف پریشان بگیر ، دام و دغل وارهان
نیک روش باشد آنک ، صحبت جانان شنید
جلوه خوش خلق ما، با دو صد افزون رجا
کرد دعا بهر ما، خلوت جانان گزید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#328
Posted: 25 Jun 2013 21:41
گلبن عشق
عشقم اگر دهد ثمر ، دست زنم در آن کمر
یا بردم به تیغ سر ، یا کشمش دمی به بر
باد صبا دمی به وز ، از سر کوی او که من
جان بدهم به رایگان هر که دهد از او خبر
مست می شبانهام در ره دوست دادهام
دیده عقل خود ز کف تا کنمش دمی نظر
عطر نسیم زلف او آیدم از صبا ، ببین
در پی وصل او کنم ، هر ره و کوی را گذر
دل چو بشد ز کف مرا چشم ندارم از پی اش
من به کجا همیروم تا که بیابمش اثر ؟
سر ز خجالت افکنم ، موی پریش میکنم
آن شه خوب خسروان تا که درآیدم ز در
دوش شنیدم این سخن : " در دل دوستان من
جای گزین به هر رهی ، تا بنمایمت نظر "
فصل بهار چون شود جلوه به بوستان دهد
گلبن عشق بر زند باز شکوفهای به سر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#329
Posted: 25 Jun 2013 21:41
غمزه خوبان
غنچه آسا تا به کی ما را گذاری بی خبر ؟
نوبتی چون گل درآ ، تا من ببویم هر سحر
کار ما شوریدگان آن دم به سامان میرسد
چشم ما بیند سر زلف ترا در هر نظر
جوی خون از دیدگانم میرود ترسم از آنک
گر رود سیلاب اشکم بر سر کوی و گذر
بر سر میخانه ساقی مینشینی بوالعجب
غرق خونم در فراقت ای دل ،از پا تا به سر
جرعهای می ده که تا عقلم ز سر بیرون برد
از خدنگ غمزه خوبان بباید بر حذر
در درون سینه عشقت چون مذاب آتشین
میکند آه و فغان از بهر دیدار دگر
کور مادرزاد را مانم که در دریای عشق
ساحل وصلت به کف جویم ، دریغم یک نظر
غنچه پرپر چو دیدی هم سراغ ما بگیر
من خود از این نامرادیها بسی کردم ضرر
خال هندویش به مجلس نکته ها با من بگفت
پیر ما این گونه بود و اینچنین دارد هنر
باد از کوی حبیبم میبرد هر جا خبر
ای عجب از باد ، چون سویم نمیآرد خبر
جلوه از خود رمیده خویشتن را طالب است
خویشتن را در تو بیند ای همه فضل و هنر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#330
Posted: 25 Jun 2013 21:42
عروس طبع
میبینمش به باغ که نسرین شکفت باز
افکند پرده از رخ و بنمود جمله ناز
هوشم برفت از سرو عقلم پی اش دوان
تا چشم ما فتاد بدان یار دلنواز
رندیم و عاشقیم و نظرباز و بت پرست
از چشم شوخ یار بداریم صد نیاز
بر بیستون عشق چو فرهاد کندهایم
خطی به یادگار به یاران اهل راز
غم را زنیم گردن و خوش حلال باد
اینم بود طریقت پیران پاکباز
خوش بشنو این سخن ز ملایک تو نیز هم
بر چنگ جان خویش زن این نغمه را بساز:
" حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست "
سر میزند ولیک از آن جلوه سرو ناز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)