ارسالها: 8911
#331
Posted: 25 Jun 2013 21:44
زلف کج تاب
دوشم آمد در حریم ، آن حور سیمین تن به ناز
در میان زلف کج تابش دوصد راز و نیاز
خنده های زیر لب با عشوه پنهانیش
دل ربود از کف مرا آن خسرو نیرنگ باز
دور گردون بر مراد ماست ساقی می بیار
آن شراب چشم دوز ، دلفروز ، روح ساز
وانگهم در داد جامی از شراب بیخودی
ای فدای آن دهان غنچه وش چون گشت باز
ای حریفان جمله برگیرید از زلفش گره
کرد حیران جمله ما را تا که آمد در نماز
صد حکایت واعظان گفتند از حسن نگار
یک نظر تا من بدیدم گشت معنی در فراز
ای نصیحت گو خدا را لحظهای درکش زبان
تا که گوید خال هندویش هزاران گونه راز
یار رفت و آسمان دیدهام بی خور ماند
در قفایش دل برفت از پی به صد سوز و گداز
چون تن بی جان فتاده روح از کف دادهایم
جلوه عیسی دم ما را تو برگو دم نواز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#332
Posted: 25 Jun 2013 21:44
جنون ما
به قاف معرفت آنگه رسی که همچون چنگ
سری به پای فتاده به دل نوای ترنگ
ما در نشسته ایم پریشان به راه باد
روبد ز جان و تن همه اینک غبار ننگ
بیگانه بلبلیم در این بوستان سرا
فیضی ز گل نیایدم آن دم ز بانگ چنگ
طفلان شهر بی خبرند از جنون ما
یا این جنون هنوز نیازرد سزای سنگ
واعظ سخن ز حال دل عاشقان مگو
آیینه خود حجاب ندارد ز نام و ننگ
خال وخط و جمال و نشان لطف سرمدی است
جلوه رسید تا سر کویش به پای لنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#333
Posted: 25 Jun 2013 21:45
مهر خاوری
"ای مهر خاوری تو برآ بر کنار دل"
کاندر غمت ز دست بشد روزگار دل
دلبر که بود مایه آرامش دلم
بیچاره جان که هیچ ندید از قرار دل
او روی خویش تافته بهر سپند جان
جان هم ز شوق لب بگشاید ز کار دل
لیلا به کار خویش و جنون از پی ام دوان
مجنون بشد، هرآنکه شود پرده دار دل
جانا چه پرده بود که روحم از آن سرا
آوای خوش نوا بشنید از سه تار دل
زاهد به حفظ ظاهر و مکار در نهان
لطف خدا ببین چه کند با مهار دل
بر خامه قلم نگرم جلوهای ز یار
فصل خزان گذشت و بشد نوبهار دل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#334
Posted: 25 Jun 2013 21:45
نو بهار
"شب وصال همین بس که در کنار توام"
قرین طلعت آن روی مه نگار توام
همای اوج سعادت شبی نشست به بام
دگر به دشت جنون باز شب شکار توام
سرود سرد زمستان فسرد در دهنم
به گوش هوش شنیدم که نوبهار توام
ببار بر سرم ای بحر واژگون کرم
در این بهار خوشم تا به زیر بار توام
دلی ز خار جفا پیش آر و گل بستان
در این معامله باشد که شرمسار توام
ز تیغ نیش زبانان خموش بودم از آنک
به خاطرت ننشیند که من غبار توام
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
قسم به بیقراری دوران که بیقرار توام
درون تست یکی مه که گویدش خورشید:
منت فدا کنم این جان که جان نثار توام
به جلوه گفت رخت آن پرند روح نواز
گلم چو گلبن نسرین از آن که یار توام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#335
Posted: 25 Jun 2013 21:45
عهد قدیم
ز کوی میکده افتان و دل شکسته روم
چو نیست پای دویدن به جان خسته روم
برفت زورق صبرم زسیل دیده ، دریغ
دگر به بحر نگاهش بگو چگونه روم ؟
هزار دست عطوفت دراز کرده چو من
به دست بوسی او با سر خمیده روم
هزار شهد محبت چشید از بر من
چرا ز آب لبش من مدام تشنه روم
نگر به زردی رویم دلا به تنگ غروب
به خون سرخ شفق با سرشک دیده روم
تو خیز جلوه و برگو به دوستان که مگر
ز یاد عهد قدیمش به آه و ناله روم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#336
Posted: 25 Jun 2013 21:46
بانگ درآ
خیز تا از خودی خویش رهایی طلبیم
گام بر خود بگذاریم و خدایی طلبیم
ز طلب در طرب افتیم و به بانگ نی و چنگ
سرخوش از باده می بو که نوایی طلبیم
تا شنیدم ز سر زلف پریشان تو بو
کو به کو نام تو چون بی سر و پایی طلبیم
چشم آلوده نظر را همه شوییم به می
یعنی از بهر علاجش که دوایی طلبیم
چه شکرهاست در این شهر که ما در همه عمر
از تو دیدیم جفایی و وفایی طلبیم
جنگ هفتاد و دو ملت همه هیچ است بیا
سور و ساتی به هم آریم و صفایی طلبیم
گوش ما پر شد از این بانگ منم هر شب و روز
گوش بر میکده داریم و فنایی طلبیم
پدرم گرچه فرو شد به دو گندم باغی
با خیال خوش آن باغ نوایی طلبیم
چون صبا با تن بیمار به کوی تو رسم
یعنی ای مونس جان از تو شفایی طلبیم
ار غنون ساز فلک گرچه زند اهل هنر
بهر این غصه مگر چاره ز جایی طلبیم
از دل ذره نگر نور همایونی را
تا به سرچشمه خورشید همایی طلبیم
جلوه بر من مفروش و دگرم وعظ مگوی
از دل صبح مگر بانگ درآیی طلبیم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#337
Posted: 25 Jun 2013 21:47
می ناب
هر شب به یاد دوست ره خواب میزنم
با هر دو جام چشم می ناب میزنم
از آسمان عشق به رخ قطره های شوق
میباردم چنان که به رو آب میزنم
بر برکه وجود ز عکس مه تمام
نوری به صفحه دل بی تاب میزنم
نازم جناب عشق که درگه بلند داشت
هردم سری چو حلقه بدان باب میزنم
چون چنگ آفرینش ما کوک تار اوست
من همنواش زخمه به مضراب میزنم
جلوه تو شاد باش که یارت بگفت دوش
من بوسهای به چهره شاداب میزنم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#338
Posted: 25 Jun 2013 21:48
کعبه جان
ناز میکن که به صد گونه نیاز آمدهایم
ما گدایان به نیاز از پی ناز آمدهایم
چنگ بر حلقه آن کعبه جان باز زدیم
بر شکنج سر زلفت به فراز آمدهایم
لاله رویا ، به رخت خال سیه جلوه گرست
لب فرو بسته همان محرم راز آمدهایم
در خودم پیچم و از آتش شوقت لبریز
چو سپندی سر آتش به گداز آمدهایم
بزم می بود و نوای نی و ساقی سرمست
این چنین بود که ما هم به نماز آمدهایم
یوسفا رخ تو برافروز که ما مغبچگان
کف بریدیم و پیات بهر نیاز آمدهایم
به هوای سر کویت چو خسی در میقات
پی آن قافله ما هم به حجاز آمدهایم
پرده از رخ بفکن ، ناز بکن ، جلوه فروش
تا به دیدار تو ، این راه دراز آمدهایم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#339
Posted: 25 Jun 2013 21:48
یاد خاطرت
با یاد خاطرت پی دیدار میروم
جان میدهم به عشق و سر دار میروم
از بس که خون دل بچکید از دو دیدهام
پر شد خم از سرشک و به بازار میروم
عیش مدام ما و خیال جمال تو
میخوانم این سرود و دگر بار میروم
پیوسته باد خون شقایق به جام می
یعنی که من خمارم و خمار میروم
ای پیک پی خجسته کجایی که سوز هجر
لشکر کشیده است وبه پیکار میروم
من خسته و خموش و دل از دست شستهام
حالی خوشم که از پی دلدار میروم
آتش نهاد داغ فراقت به جان من
یعنی که بیقرارم و تب دار میروم
عمرم تبه بگشت ولی کام ما هنوز
حاصل نگشت و باز پی یار میروم
یک دم به دم به ساز وصال و ببین مرا
من با سه تار خود پی ستار میروم
جلوه نگر که از قبل آه سینهات
دودی شدم که باز به دیدار میروم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#340
Posted: 25 Jun 2013 21:49
دیدار یار
دیدار یار تازه کند نور دیدهام
یاری که مدتی است به دیده ندیدهام
آتش فشان این دل پر جوش من نگر
بیرون فکنده است مذابی ز دیدهام
بی آب بود گلشن خوبی ز قحط حسن
کز بهر جرعهای لب حسرت گزیدهام
لعل و گهر شدیم چنان مهر تابناک
تا جرعهای ز باده مهرت چشیدهام
شایسته بود تا بنگاری تو از کرم
خطی غبار گونه به روی دو دیدهام
تا بو که تیر عشق از کمر او زند مرا
چون آهوان به دشت به هر سو دویدهام
از قیل و قال مدرسه و واعظان شهر
حالی دلم گرفته و کنجی گزیدهام
چون هرگزم نشد ز سر خود خبر مرا
جامه ز تن دریده و از خود رمیدهام
جانا ز شوق تیغ تو جان میدهم بیا
زلیخا نگر به کوی تو بی جان پریدهام
تا در خیال تیغ تو دریا شدم کنار
در خون نشستهام چو به دریا رسیدهام
فردا سزد که روضه رضوان به من دهند
چون جلوهای ز ابروی یاری بدیدهام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)