ارسالها: 8911
#371
Posted: 26 Jun 2013 16:57
امروز من
من به دور امروز خود مرز کشیده ام
و چشمان تیره ام نگهبان آن خواهند بود
مسافران خسته ی سالیان گذشته
به روز من راه نخواهند یافت
زیرا در جیبهای خسته شان
خفتن بر دسترنج مرا
پنهان کرده اند
====================================
دلتنگی
من از طنین صدای باد می لرزم
و باد به دور تنهایی انگشتان من زوزه می کشد
من از آواز گامهای رذالت در سیاهی می ترسم
و باد فانوس مرا برده است
من از میزگرد هستی شناسان در سوی بن بست این کوچه ها می هراسم
و باد به دور روزنه های هستی من دیوار کشیده است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#372
Posted: 26 Jun 2013 16:59
پیکره ساز
من در پایان زندگی رنگها پیکره سازم
سازنده ی پیکره هایی که آرمیده اند بر بستر ابدی آرامشی از هیچ
سازنده ی پیکره هایی که در تنهایی مطلق کوچه ها و جاده ها تندیسی شده اند
من در بدرود جاوید خوابها یک پیکره سازم
و پیکره های من آرام ، استوار
در هوشیاری تلخی که عاری ست از انتظار هر صدای پا
و عاری ست از شور بوییدن یک لبخند
تا ابدیت پا برجا می مانند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#373
Posted: 26 Jun 2013 17:00
سراب
در دورها ، در دوردست ها
زنی را دیدم با ماهیانش
و نه چشمه ای و نه رودخانه ای
در دورها ، در دوردست ها
زمان متوقف شده بود
و من نگاه منتظری رادیدم با ماهیانش
در دورها ،در دوردست ها
باوری گرم را دیدم که سرابی را ستایش می کرد
و سرابی که ماهیانش رازنده نگاه می داشت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#374
Posted: 26 Jun 2013 17:00
در سفر
در سفر ساقه های نارس اندیشه ام به سر و تکامل
توقف خواهم کرد
زمستان کوچ خواهد داد رمه ی سردش را به سمت ساقه ی من
و باد خورشید لبانم را خواهد دزدید
دفن خواهد شد زیر کوه برفی کوله بار سفرم
فانوس راهم را خواهد آویخت گورکن به کلنگ مزدش
صبح ناگاه
آسمانی مه آلود و غمین بر تنم خواهد لرزید
مردی گریه اش را به درون نفسم خواهد ریخت
از شکوفه ، گیلاس
بارور خواهم شد
و سفر را تا رسیدن به کمال یک سرو راه خواهم برد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#375
Posted: 26 Jun 2013 17:01
تولد یک منجی
و هنگامیکه پیمانه ی شراب من به پایان می رسد
نو چنان پر شور ، تو چنین پر شتاب
بشارتت را در انتهای هستی من آغاز می کنی
و سفر می کنی در سالها و ماههای دیروز فشرده ی رگهای من
و همسفر دیوارهای آن روز من می شوی تا ویرانه های امروزم را دریابی
تو از بیم کرکسان
به دور من مرز می کشی و مرز می کشی
چرا که می دانی آباد خواهم شد
و اینک ای منجی شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو می سپارم
تا مرا از خود سرشار کنی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#376
Posted: 26 Jun 2013 17:03
فانوس
بر زخم ملتهب گونه های من
پرواز تو در سرداب های دیروز است
در تمنای شعر من
پرواز تو در بامداد فصل رهایی نهفته است
در جام خسته ی حضور دیروقت من
تندیسی از ساحل دریا بر چشم هامون است
و اینک
ای خاموش
در فراسوی سپردن زخمهای امروز به مرهم فردا
فانوس نویدی باش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#377
Posted: 26 Jun 2013 17:03
مرگ شور
پشت هنگامه ی سکوتت
دژخیمان نابودی ات را به چرا بردند
غنچه ها بسته ماندن را احرام بستند
اموات راهزن
فردای روحت را به یغما بردند
تاریخ خستگی بازیگران ادوارش را به تو نوشانید
شریان مستمر خزان در تو دوام پیدا کرد
و سرانجام اندیشه ات در دادگاه تفتیش عقاید
اراده ی نابینایت اعدام شد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#378
Posted: 26 Jun 2013 17:04
رقص شب
در این ساحل شب من از اعتماد دستان خورشید به مرداب می ترسم
در این بستر خفته ی نور من از باوری که شکفته ز رگهای سرداب می
می لرزم
در این تیرگیهای سبز ، در این پایکوبی ابلیس
من از ساغر مستی تو که مضراب شوری ست بر مغز ابلیس
می هراسم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#379
Posted: 26 Jun 2013 17:04
سلام بر دوزخ
سلام ای پدر دوزخ در دهلیز این شب دیرپای
سلام ای نوزاد مستمر در نبض مرداب
سلام ای مرد تنها که سرگردان مرد بودنت را در ژرفای باتلاقی از سبزینه ها نهادی
و تنهاییت همکلام هذیان تنوری شدند که می سوزاند هییت انسانی ات را
و بدرود ای کمانهای رنگین که در بارش یک تفکر پدید آمدید
و بدرود ای وقف نورانی ذهن به خاک نهالهای فرزانگی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#380
Posted: 26 Jun 2013 17:05
رسالت
من چراغ ها را بوسیدم و به اینه های زنگار گرفته سپردم
من ترانه ها را سرودم و به قدیسانی که رسالتشان بشارتی
تشویش زا بود سپردم
چرا که ترانه ها خود بزرگترین بشارتند
من بیکرانی بستر شب را بوییدم
زیرا در پس آن دو چشم ملول می تپید
من ثانیه های مضطرب را در گلبوته های نرم یک قصه خوابانیدم
زیرا هیچ چیز به اندازه ی آنها شایسته ی چنین اعجازی نبود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)