ارسالها: 8911
#421
Posted: 26 Jun 2013 19:47
قلم بیهده می رقصانم
با خود می گویم که چرا رفتی و من تنهایم
ساعتی خواهد افتاد که من می آیم
من در این عهد نمی بینم دوست
همه از بهر غم رفتن اوست
آشنایی هم اگر حال دل ما پرسد
هم از آن روست که از خلوت ما می ترسد
رفتی و حال زبی حالی ما بدحالی
خرم آن لحظه که بینیم تو هم خوشحالی
در این دنیا نه رحمی بود با یار
نه خوش گفتن نه دل بستن به دلدار
در این دنیا نه عشقی بود از ته جان
نه یادی از صفای دل نه جانان
کنون رفتی و من در دل چه دارم
چه ماندست از من غافل چه دارم
چگونه سردهم آواز هق هق
چگونه بازخوانم نغمه ای نو
چگونه دل به یاد تو ببندم
منی که جز به لبخندت نخندم
چگونه سرنهم بر بستر خواب
چگونه تن دهم بر شادمانی
چگونه از تو از یادت گریزم
که بی تو چون خزان برگ ریزم
چگونه خواب تو بینم که بی خواب
شده است از رفتنت شبهام بی تاب
چگونه سربگیرم زندگانی
همه کارم شد اندوه نهانی
چگونه پر کنم این خلوتم را
بزن بشکن فغان ساکتم را
بیا تا بشکنم رسم کنونی
برای من نمانده جز جنونی
بیا تا قصه نو سربگیریم
بیا تا باز باهم بمانیم
بیا تا شعر آزادی بخوانیم
بیا تا سردهیم آواز رهایی
بیا تا از شب تاریک امروز
پلی باشیم بر صبح فردا
بیا تا نغمه از خوبی بخوانیم
غم و حسرت از این دنیا برانیم
بیا تا...
تو می بینی که بی تو روشنی نیست
نه شعرم را نه روزم را نه شامم
تو می بینی که بی تو خسته هستم
دلم بشکست هم پابسته هستم
نمی آیی سراغم خوب می دانم
قلم بیهده می رقصانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#422
Posted: 26 Jun 2013 19:47
نگاهم کن
نگاهم کن نگاهم کن
نظر بر این نگاه بی پناهم کن
نمی بینی مگر بی تو دلی نیست
دگر مارا چراغ محفلی نیست
گرم صوتی رسد از جانب دوست
سرابی از صدای بیدلی نیست
نگاهم کن نگاهم کن
نظر بر این فغان صامتم کن
نمی بینی مگر دردم خموش است
مرا هردم نشان غم به گوش است
صدایی گر رسد روزی به من هم
سحرگاهان ندای می بنوش است
نگاهم کن نگاهم کن
تو می بینی چگونه است
جهان بی تو
زمان بی تو نگون است
دلم خسته
تنم خسته
سپاه غم توگویی
زنجیر بر پیکرم بسته
در این زندان غم گویی اسیرم
نمی آید برون زاینجا نفیرم
زمان اینجا برایم سخت دیر است
همه کارم فغان وقت گیر است
نه من تنها به کنج غم گرفتار
که یاران را همای دل اسیر است
نگاهم کن نگاهم کن
نگاه تو چو پرواز
صدایم کن صدایم کن
صدای تو چو آواز
نوای صبح تو چون نغمه ساز
چو آید بانگ تو سویم در این دیر
رها سازد زغم تن را چو آغاز
نگاهم کن نگاهم کن
نگاه تو چو مهتاب
سلام تو در این شب همچو شبتاب
سکوتت را نمی خواهم شنیدن
نمی تابم به تار غم تنیدن
رهاسازم زبند تن، رهاساز
نمی سازم به ناز تن خریدن
نگاهم کن نگاهم کن
پناهم ده
صدایم کن صدایم کن
جوابم ده...
امروز تشنه ام
یاد تو می کنم
در سوز سینه ام
تا کی شود عطش
در من شود تمام
این آرزوی خام...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#423
Posted: 26 Jun 2013 19:47
بچگانه
مي بيني عزيز؟
مي بيني؟
حتي آسمان هم نتوانست بغض اندوهش را نگه دارد
چه ساده خيال كرده بودم
من ابله به گمانم داشت برف مي باريد!
چه كودكانه دروغ ناشيانه اش را باور كرده بودم
زميني كه مي گفت
من را برف سپيدپوش كرده است
و خودم را كه مي گفت
اين چه اندوهي است
كه سياهپوش كرده است مرا
و اينان را
كه سپيدوسياه روزگار را به تماشا نشسته اند:
...نه انگار كه پارسالي بود
كه بر مرثيه برف مي گريستند
نه انگار كه پيارسالي
گل برف بود كه دستمايه بچگانه-بازيهايشان بود...
و هنوز هم مي انديشم
چه ساده خيال كرده بودم
من ابله به گمانم داشت برف مي باريد!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#424
Posted: 26 Jun 2013 19:48
از نگاه پنجره
از پنجره كه بيرون را نگاه كني
برف مي بارد
درخت خشكيده پير را
سايه اي سپيد مي پوشاند
و دانه هاي درشت برف
سطر به سطر
شعر سپيدم را در برمي گيرد
از پنجره كه بيرون را نگاه كني
آسمان خاكستري پوش را مي بيني
كه وجودش را شوق اندوه فراگرفته
و دانه هاي برف همچنان فرومي ريزد
از پنجره كه بيرون را نگاه كني
آسمان
آهسته آهسته مي پراكند
در هجوم بي امان دانه هاي برف
ابر ِ اندوه ديرينه اش را
و چه زيبا درخت پير خشكيده را
لباسي گرم
سپيدپوش مي كند
و چه باورنكردني
اندوه سبز من
بر اندام نزارم چهره مي شود
از پنجره كه بيرون را نگاه كني
فردا به تو سلام خواهد كرد
فردا آسمان آبي خواهد بود
فردا زمين رخت سپيد مي پوشد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#425
Posted: 26 Jun 2013 19:49
در خودکار
گهگاه كه در ِ خودكار مي پرد
نگاهم به كف كلاس مي افتد و پايه هاي صندلي ها
و الا من كه فقط داشتم تخته را مي پاييدم
پس چه شد كه زير پايم مورچه زار شد؟
چه مي گويي؟
مگر نمي بيني دارم به تخته گوش مي دهم؟
باز هم پاك كنت را گم كرده اي؟
چند بار بگويم پشت سر هم ctrl + s نزن؟
ايرادي ندارد!
درستش مي كنم
فقط حواست باشد
اين بار كه مي روي دكمه shut down را فشار بده!
خوابم مي آيد!
راستي قبل خواب بگويم
يكي sms داده:
« كاش زندگي ctrl + z داشت»
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#426
Posted: 26 Jun 2013 19:50
غریبانه
سرمی زند غبار تباهی به کوچه ها
رو می کند تبار سیاهی به سینه ها
در رهگذار روز و مه و سال و سالگرد
گورها ز مرده پر شود، دلها ز کینه ها
امروز اگرچه به حکم زمانه مانده ام
فردا بیا ببین به کناری فتاده ام
واز عمر خویش به شادی سرودی نخوانده ام
خوش رفت او که دل از بند غیر خویش
بگرفت و بر قدوبالای دوست بست
دوشم به راز سخن گفت آن یار کم وفا!
کاینجا هرآنکه عاشق و رسوای اوست هست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#427
Posted: 26 Jun 2013 19:51
هم کلاسی
به کدامین ارزشی آیا؟
به کدامین جوشش جمعی امیدی هست؟
...
خسته از بود و نبود قطره ای لبخند
دورمانده از شکوه فعل می خواهم
هم کلاسی!
تا به کی بیرنگ؟
تا به کی بی ضرب و بی آهنگ؟
هم کلاسی!
خانه ات آباد
گاه باید بر زمین بارید
بی سبب چون شیشه ای بر سنگ
.
.
.
فردا بر زمین گل های رنگارنگ می روید
هر یکی چون خوشه ای الماس،
چون گلی خوشرنگ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#428
Posted: 26 Jun 2013 19:51
همه را می دانم
قلمم مي لغزد
و دلم مي سوزد
بهر آن كاغذ بي خط و خطا
كه بكارت را مي سپارد به فنا
كلمه در قفس است
مرغ دل بي نفس است
همه در ها بسته است
خاطره ها خاموش
همه پا ها خسته است
همه را مي دانم
گر شكايت بنمايي از جور،
گر حكايت گري از گردش و دور،
گر كلامي برهاني از بند
به خدايت سوگند
همه را مي دانم
و سكوتت را هم
خط به خط مي خوانم
من دلم مي سوزد
بهر اين كاغذ بي خط و خطا
كه بكارت را هم به قلم مي بازد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#429
Posted: 26 Jun 2013 19:52
تیرماه فراموشی
18/4
گوش كن
با تو ام من
با تو ام اكنون
با تو اي درد بي درمان
كه سراپايم گرفته بغض تو
خسته و گريان
با تو ديگر من نمي بايد بيانديشم
بي تو ديگر من چه سان خندان؟
19/4
گوش كن
حواست نيست
گشته اي پنهان
بيرون آ اندكي زين بغض بي پايان
فرهاد باش
تيشه افكن بر خواب اين كوهان
فرياد زن
تا براندازي بهت اين زندان
خوب باش و بد باش و خود را باش
تا به جو ريزي آب اين رندان
24/4
گوش كن
بر خواب رفته اي انگار
ناله كورش به گوش آمد
در سكوت دهر ناگاهان
بنگر اكنون
خاك پايت هم به هوش آمد
اين چه رسمي است؟
خواب بيداران
گويي اكنون خون ايران هم به جوش آمد
بس كه سست است
بند آزادان
من به خود گويم شما را نيز
- در غبار يأس آگاهان-
سوته دل!
بربند دل ز دلالان
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#430
Posted: 26 Jun 2013 19:52
تير نهم
تيرماه است
تمام هيكلم تير ميكشد
هفتتير خاك خورده اش را گويي
شكارچي پير روزگار
مسلح ميكند
با هفت تير
تيرماه است
چند روزي است كه اسير شده ام
چشمانم سرچشمه تيرباران اشك هايم
اشك هايم در انتظار تكاپوي پلك هايم
و دلم
آماج تير نگاهي كه ديگر به سراغم نميآيد
تيرماه است
شكارچي هفتتيرش را پر ميكند
با هفت تير...
به جاي خود
هدف سايه مقابل
آتش...
تيرماه اول
تيرماه دوم
.
.
.
و تير نهم تير خلاصي است...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)