ارسالها: 8911
#441
Posted: 26 Jun 2013 20:04
خنده بر زندگی
می توان بر زندگی خندید
می توان خشکی لب را از نگاه تشنه اش فهمید
می توان در نگاه خیره ببری شوق محبت دید
می توان خاک خانه بود و بر هوا برخاست
می توان در آسمان ابر بود و بر زمین بارید
می توان شوری چنان شیرین
از کنار سفره غم چید
می تون در میان خنده همچون شرم ساکت ماند
می توان در گرمی روزی پر از اندوه
خنده مستانه ای سرداد
می توان بر زندگی خندید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#442
Posted: 26 Jun 2013 20:05
کلبه من
من اینجایم
تنها و خسته
در کنج خلوت خود نشسته
گاه گاهی سرکی می کشم به دنیای شما
حرف می زنم
می نویسم
می خندم به شما
می نشینم تنها
باز می گردم ز همه عالم ها
در کمینم که نوا برخیزد
در سکوت سردمیک ندا برخیزد
عابری
سنگییا صدای تنگی
فکر نابودی این ننگ کند
بر وقار شیشه ها
خنده سنگ کند
باز گرما
باز هوا
باز آغاز نگاهی به شما
حرف می زنم
می نویسم
می خندم به شما
می نشینم تنها
باز خسته
باز تنها
کلبه خلوت خود را
می سپارم به شما
کلبه من خالی
از هرچه بنامندش عشق
خلوت از هرکه بنامندشیار
خلوت من سرشار
از هوای بسته
پر شده از غم و اندوه و غبار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#443
Posted: 26 Jun 2013 20:06
پرواز آبی
من آبی را پرواز کردم
در خواب
من در امتداد افق
خویشتن را رنگ می بازم
بر آب
من گم می کنم رنگ سبز را
در تنش تارهای گرم نسیم
بر مزرعی که آبشار طلایش پود
من در گردش دوار خود
در عبور از رویای نافرجام
اشک را دیدم
جاری
و عشق را
که سرچشمه زلالش بود
من اشک را دیدم
و عشق را
آری
من آبی را پرواز کردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#444
Posted: 26 Jun 2013 20:10
زمان بی فرجام
چقدر گردش این روزگار سنگین است
چقدر زود می گذرد این زمان نافرجام
که هرچه سعی می کنم در این کشاکش شرم
همه تلاش غلط
همه کار بی انجام
======================================
شرنگ غم
لباس گرم می پوشم
ندای جرس در گوشم
تنها نگاه توست که می برد از هوشم
زیبای من خبرداری آیا؟
در قهر تو شرنگ غم می نوشم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#445
Posted: 26 Jun 2013 20:12
به تو می اندیشم
تو تنها آنجا بنشین و بیندیش
من اینجا در رویایم تو را می بینم که به من می اندیشی
تو تنها به این فکر باش که چه لباسی می خواهی بپوشی
من در خیالاتم تو را چون فرشته ای می بینم
تو تنها به تنهاییت بناز
من اینجا هر روز به تو می اندیشم
============================================
شاخه مریم
این شاخه خشکیده مریم گواه توست
گر سرنهم بر آستن خالقم
گر ناامید به باغ و گلستان قدم نهم
این سینه گرم و آتشین پناه توست
وین شاخه خشکیده مریم گواه توست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#446
Posted: 26 Jun 2013 20:13
ثانیه های فراموش کار
این ثانیه های فراموش کار چه زود می گذرند
مگر نمی بینند تک تک لحظه هایم را؟
مگر نمی دانند در این روزهای سرد و گرم بهاری
در این گرگ و میش حس بی قراری
گویی منی از من مرده است
با خودش راحتم را برده است
مگر سردی بهار را نمی اندیشند؟
مگر نمی بینند این برگ ها که تن به هر باد ناآشنایی می دهند
و خود را از گزند سوزان آفتاب بی مهر هم نمی پوشانند،
به گریه بی صدایم می خندند
و گویی کسی نیست صدایشان را بشنود
تو خود صدایم را می شنوی؟
من ِمن؟
سوته دل!
بیداری آیا؟
می شنوی آیا؟
تو بگو از سوز دل!
بگوشم...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#447
Posted: 26 Jun 2013 20:15
ردپای برف
بادبرف همه جا بود
سوزی اما در کار نبود
و این خاطره ها بودند که هر بار کمرنگ تر می شدند...
...
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود...
======================================
دهکده
مردم این دهکده را دغدغه نان است هنوز
ماهی رود وطن را طعمه گران است هنوز
صید امسال گرچه نگین بود به پار
فاسخ این سیطره را چاره زمان است هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#448
Posted: 26 Jun 2013 20:16
هسته ها نان به سبد می ریزند!
(به مناسبت 20 فروردین 85-روز ملی انرژی هسته ای)
فکرم این است چرا خانه ما دلگیر است
همه در حزن و فراق
همه در حسرت کار
همه در فکر فرار
فکرم این است چرا خاک عزیز وطنم برباد است
همه در ترس از مرگ
همه در باد و تگرگ
همه در تاریکی
در زمانی که رود خون ز رگ آزادی
هر کسی دم زند از راحتی و آبادی
همه در بیم فنا
همه درها بسته
همه پشت درها
عصر ما عصر قلم
عصر ما عصر دعا
عصر ما عصر مرام تنها
عصر ما عصر خوش مهمانی
همه شهر در این بزم مهمانند
صاحبان مجلس اما
همه از دیده ما پنهانند
سفره ها پر شده از نان نفتی
همه در جوش و خروش
همه در حول و ولع
در بهار خوش آبادانی
خبری نیک
خبری خوش ز جهش
خبر خوب دمی آسایش!
خبر چرخه سوخت
که همه چشم ها را به افق سخت بدوخت
سفره ها رنگین تر
کیسه ها سنگین تر
آن طرف تر انگار
هسته ها نان به سبد می ریزند....
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#449
Posted: 26 Jun 2013 20:16
اینگونه پایان مییابم؟
صدای سایش اوهام در مغزم
نگاه خسته و چشمان برجسته
و سوت ممتد قطار حیات در آخرین ایستگاه
و اینگونه آیا سنگِ سنگینِ سینه ام از تپیدن خواهد ایستاد؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#450
Posted: 26 Jun 2013 20:18
و نه دیگر هرگز
و نه دیگر هرگز
و نه دیگر هرگز
هیچ مپندار که باز
می بری دل با ناز
هیچ میندیش که بیش
سردهم آن آواز
اگر آوازی بود
دل من تنگ نبود
دل تو سنگ نبود
نغمه دلهامان بجز آهنگ نبود
من چه بیدل بودم
با تو می گفتم من
از غبار این تن
پر غم و پر شیون
و نه دیگر هرگز
هیچ نباشد آغاز
که تو را گویم راز
تو چو بومی بودی
که به تو رنگ زدم
من چو سازی بودم
به تو آهنگ زدم
ولی افسوس چرا
تو به من سنگ زدی،
بشکستی آن ساز
من چه نادان بودم
بیخود از جان بودم
که بجانم بستم آتش عشقت را
عاقبت فهمیدم از چه نالان بودم
آتش سردت را همچو باران بودم
تو مرا یاد نکردی هرگز
من از این تنهایی مست و لنگان بودم
نه
نه دیگر هرگز
سخن از عشق نباشد دیگر
سوی این غمکده سرد و تُنُک
عابری از سفر دور و دراز
راه نیابد دیگر
دوستی زمزمه عشاق است
غزل از دوستی و عشق و وفا
بیش از این پیش دلم
کس نخواند دیگر
من بیدل را چه به عشق؟
سوته دل را چه به دوست؟
من چه کارم با اوست؟
دگرم هیچ کسی
دوست نداند دیگر
همرهم تا فردا
کس نماند دیگر
آسمان را دیدم
بی هوا باریدم
آسمان دلم اکنون
ابر ندارد دیگر
تا زمانی شاید
دل نبارد دیگر
بر زمینی سنگی
هیچ نکارد دیگر
نه
نه دیگر هرگز
به دلم مُهر محبت نزنید
من نخواهم
با مِهر
بر سرم دست مروت نکشید
بجز این دل هرچه دارم ببرید
دست به این ساز بلاهت نزنید
به دلم رنگ غنیمت نزنید
کز صفا و انس و الفت هرچه بود
رهگذاری ز بساطم بربود
از سرورش حتی بر فغانم نسرود
هیچ نماندم دیگر
جان من هیچ مگو
بی دلم تک بگذار
تا به فردایی دور،
تا قیامت بدرود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)