ارسالها: 8911
#451
Posted: 26 Jun 2013 20:18
قحطی گل
قحطی است این آری
به باغ دل من چند بهاری است
قحطی گل شده است
چند صباحی است دگر
علف هرزهی تنهایی ها
یار سُنبُل شده است
صحبت از دلشدگی دیگر نیست
شیون و نالهی درد
کار بلبل شده است
بین این خسته گیاهان با رَسَنی پل زده ام
گذر از رود خروشان حیات
کار این پل شده است
نه بهاری، نه سروری، نه به فکر آرزویی
دل از این سوتهدلی ها
خالی از کل شده است
قحطی است این آری
قحطی گل شده است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#452
Posted: 26 Jun 2013 20:18
اعدامی
سنگم زنید
طردم کنید
بشکسته در بندم کنید
کورم کنید
لالم کنید
پربسته اعدامم کنید
بنگارید به گورم "اینجا
مجرمی خوابیده است
که مداوم می گفت:
آدمی نامم کنید"
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#453
Posted: 26 Jun 2013 20:19
زندان آرزو
او بود اسیر دل
دل خود اسیر دوست
او غافل از خود و دل بیخبر ازین
کینجا نه کوی اوست
دور از خدا که نیست
از دوستان چه دور
کین کنج بیکسی زندان آرزوست
بعد از گذار عمر
رخسارهام ببین
کز بغض و اشک و آه
اینگونه رنگ و روست
با این همه فراق
با این همه عذاب
با تلخی شراب
یا دوری سراب،
با این همه هنوز
من نیز چون شما در فکر کوچکم،
می بینم که عشق
درمان درد او،
پایان کند و کو،
گنجینه ای نکوست
میزان و سمت و سوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#454
Posted: 26 Jun 2013 20:21
من مزاحم بودم
من مزاحم بودم
و این را در چشمانت می دیدم
حتی اگر بسته بود
من مزاحم بودم
و این را از لبانت می شنیدم
حتی اگر به کلامی شیرین باز می شد
من مزاحم بودم
و این را از راه رفتنت حس می کردم
حتی اگر پایت خسته بود
من مزاحم بودم
و به این ایمان دارم
حتی اگر اکنون -با هزاران قسم-
به نادرستیش اطمینانم دهی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#455
Posted: 26 Jun 2013 20:21
دیگر خرج نمی کنم
دیگر خرج نمی کنم
هرگز
فکرش را هم نکن
دیگر نه سنگ زیرین آسیابی خواهم بود
و نه دلتنگ التفاتی
درها را می بندم
پنجره ها را نیز
و چشمانم را حتی
-اگر نیاز شود-
دیگر نه تو را می خواهم و نه ارتباطی
دیگر خرج نمی کنم
از این تحفه ی گران زندگانی
دوستیم را دیگر به پایتان بی ارزش نخواهم کرد
فقط خواب می خواهم
همین و بس
وای خدا چقدر خسته ام...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#456
Posted: 26 Jun 2013 20:22
آدم ارزان
کاش دوستی ها را به عمل می دیدیم
نه به توماری حرف
کاش پاکی ها را ز صفا می دیدیم
نه به خرواری برف
کاش به جای
لافِ از دوستی و مردی و عشق
نان ز بازوی وفا می خوردیم
تحفه بر خوان فقیری حتی
در خفا می بردیم
کاش آدم اینقَدَر ارزان نبود
دل شکنی این همه آسان نبود
شرط بزرگی و رسیدن به کام
پل زدن از گُردهی یاران نبود
یا که در کوچه و صحرا و دشت
قحطی باران نبود
ساده تر از این چه بگویم که باز
دغدغهمان نان نبود
زندگی و مرگمان بی سر و سامان نبود
هرچه بگویم کم است
گرچه بگفتی بگو
لیکن ازین گفتگو چارهی درمان مجو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#457
Posted: 26 Jun 2013 20:24
خداوندا
خدایا
جان من آخر به لب آمد
نه روزم صبح امید است
نه نجوای قریبم در سکوت شب آمد
خدایا عاقبت این چیست؟
این پستی
این مداوم سستی و مستی
این سراسر رنجش هستی
خداوندا
تو خود رسوائیم دانی
دوایم را تو خود خوانی
نمی گیری به رسم دوستی
بسویم عاقبت دستی؟
به جان من بگو هستی
بگو هستی...
==========================================
قایق دل
چشمان تو
مثل یک دریا
پرشور و غوغا
دل من مسافری لب بسته
قایقش در دل طوفان غمت بشکسته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#458
Posted: 26 Jun 2013 20:25
اینک سپیده دمان
دفترچه
دفترچه آنجاست
داخل کشو، درون میز تحریر
برش دار
بخوان هرآنچه ازآن توست
جدا کن
با خود ببر
بسوزان
بر باد بده...
بدان ولی
که همه را دوباره
بر گیسوان نسیم
در هیاهوی پردرد روزگار
می نگارم
و این بار با نقشی نازدودنی
تا همگان تماشاگر دردم باشند
از بر
از نو...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#459
Posted: 26 Jun 2013 20:25
خودکامه سیاه
سازم را شکستم تا سوزی بیافرینم در دلی
اما چه سود بود مرا؟
جز اینکه کوهی بسازم از گِلی
سازم شکسته بود و دلم می نواخت هنوز
تا بیافزاید بلکه بر گرمای محفلی
شب دو سه وقت مانده به بیدار آفتاب
دل تهی و مانده ز دیدار ماهتاب
رقصش گرفته گویا
خودکامه سیاه
در خواب و بیدار رویا
نقش می کند بر تار و پود این فرش سپید
اعجازی از امید
از صبح و از سلام
ایجازی از کلام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#460
Posted: 26 Jun 2013 20:26
پر پرواز
خانه ام تنهایی است
جای عشقم خالی است
نه بدینسان که گمان است خوشم
نه چنان دلتنگم که بگویند افسرد
جا و جولانی نیست
لقمه نانی نیست، که به دل بنشیند
قاصدی حتی نیست که سلام دل را، که گرفته است کنون
برساند بر جان
جان من کو اکنون؟
قاصدی گو باشد
چه توان گفت که جانم رفته است
آسمانم رفته است
آسمان گو باشد
پر پروازم نیست
ناله و بغضی هست
ساز آوازم نیست
رازها دارم در دل
همدم رازم نیست
چه بگویم دیگر
قوه آغازم نیست
دگر
نای آوازم نیست
...
بس است
این کافیست...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)