ارسالها: 8911
#461
Posted: 26 Jun 2013 20:29
هان ای دل اسیر
هان ای دل اسیر!
بنگر بر آسمان
کابر سترگ پیر
بر پهنه کویر
می گرید و هنوز
از سوز عاشقی قلبی شکسته است
در کنج بی کسی مردی نشسته است
هان ای دل اسیر!
صبحی اگر دمید
بادی اگر وزیدیاد رفیق پیر،
دریاب و سربگیر
برخیز و زنده باش،
سوی وفا بگیر
هان ای دل اسیر!
گفتم که خسته ام!
گفتم شکسته ام
پس چیست سستی ات؟
کم بود هستی ات؟
بس کن که دیگرم شوق وفا گذشت
بر لوح سینه ام خوف بلا نشست
هان ای دل اسیر!
حرفم به خود بگیر!
تا گویم و هنوز
ترسم زحال تو –یا از خیال خود -
کآخر بدون بال
گردم وبال تو
افتم ز بال تو
هان ای دل اسیر!
رنجاندییار پیر
روی دگر گزین،
سوی دگر بگیر
کینجا ستاره مرد
باد بهاره مرد
کم سویی دو چشم
با خود نظاره برد
هان ای دل اسیر!
از کرده عبرت گیر
شاید که عاقبت
بگشودی بند و گیر
وین جان خسته را
کوچاندی از کویر...
هان ای دل اسیر...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#462
Posted: 26 Jun 2013 20:30
زمزمه ها
آرزویم این است
که بخوانم از دوست
که فغانم از اوست
همه درد و ذکر و آرزویم از اوست
آینه می گوید در کنارم هیچ است
روبرویم گویی جاده ای پر پیچ است
لحظه هایم پوچ است
این دل خستهء من در خیال کوچ است
خانه اش پر شده از همهمه و درد و فغان
زمزمه ها می سازد به امید و به گمان
که برون آورد آن را زخیال و ز نهان
زمزمه می گوید زندگی تاریک است
رشته های الفت اندکی باریک است
نکند بی علت رشته ها باز شود
زمزمه ها بی امید راز ناساز شود
زمزمه می گوید در درونم موج است
مرغک بیچاره در خیال اوج است
بر امید پرواز می کند پرها باز
که شود در ها باز
که کند زمزمه ای دیگر ساز
بار دیگر امید
زمزمه ای دیگر را به وجود خسته ام باز دمید
زندگی ساختن زمزمه هاست
زندگی خواستن است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#463
Posted: 26 Jun 2013 20:32
دلم آزرد
دلم آزرد، شکست
بوف شوم شبگرد، بر لب بام نشست
ناگهان دست کدامین منحوس
راه عمرم بربست؟
چه شدهاستت ای مرد؟
ز چه رو رویت زرد؟
میبرد بی برگرد
آنکه روزی آورد
من به این دلهره ها می گویم
- خسته از هرچه بنامندش عشق
مانده از وسوسه گرم تپش -
بس کنیدم دیگر
- ای خدارا، سخت است-
پس چه شد آن تابش؟
پس چه شد فکر عبث آسایش؟
ولی افسوس کنون
به غمم بوفِ عبس می خندد
نگهم رو به افق می بندد
ای خدایا، سخت است!
سر سودایم نیست
دلم انگار شکست،
پر پروازم نیست
در عبور از این شب،
جز خودتیارم نیست
شکرت ای دوست
عجب!
این چه خوش پایانیست
وین چه نیک آغازیست!...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#464
Posted: 26 Jun 2013 20:32
دشت بنفشه ها
روزی که پرشود این سینه از شمیم
وآنجا که بشکند این شاخه از نسیم
لمسش می کنم
بی هیچ رخوتی
رشکش می برم
بی هیچ وحشتی
آن دم که می رسم
دشت بنفشه ها پیموده می شود
آن سو که می پرم
بال فرشته ها آسوده می شود
از عطر آسمان
آکنده می شوم
بالنده می پرم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#465
Posted: 26 Jun 2013 20:33
سراب
چه کسی می پنداشت زندگی رویایی است؟
چه کسی می پنداشت قطره اش دریایی است؟
من به چشمم دیدم
به جز از سودایی، باقیش تنهایی است
چه کسی می پنداشت که نان دارایی است؟
چه کسی می پنداشت حسد دانایی است؟
من به جان می دانم
چاره بی پروایی است
برترین توشه این غمکده پابرجایی است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#466
Posted: 26 Jun 2013 20:35
دل بارانی
باورم کنیاورم
بی تو چون تاب آورم؟
در هجوم خستگی
رهسپار آخرم
شب گرفته، مه گرفته، بی چراغ
ای تو مهرو زین دل تنگم نمی گیری سراغ؟
کوچکم خوانی به اکراه و به ناز
گرچه می دانی تو خود درد فراق
آسمان قلب من با تو بارانی شده
از هوای روی تو این دل بهارانی شده
کوچکمیا گر کمم در پیش تو
دل به رویا بسته این درویش تو
گرچه نازک گشته این دل بیش و کم
دل شکستن رسم نیست در کیش تو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#467
Posted: 26 Jun 2013 20:36
بالا را نگاه کن
از بالا نگاه کن!
وگرنه در هیاهوی درون غرق می شوی
باشد قبول
ولی از بالا که نگاه کنم
شاید
همه را کوچک ببینم
و خود را
از بالا که نگاه کنم
شاید دیگر پایین نیایم
شاید پایم روی شانه هایتان بلغزد
دیگر نه من باشم، نه اویی، نه شمایی
شاید بهتر باشد
بالا را نگاه کنم
و ببینم
ابرها که می روند
و شب ها و روزها را
و مسابقه بی پایان آن ها را
وچه زیباست وقتی که ابرها می بارند
بالا را که نگاه کنی
شاید بهتریا بدتر باشد
ولی زیباست
نگاه کن!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#468
Posted: 26 Jun 2013 20:37
دل من باز شکست
حجم این درد فراموشی را
نرمش گرم نگاهت بشکست
بر درودیوار وجود سردم
لحظه ای گرد محبت بنشست
در عبور پریشان نسیمی افسوس
مرغ دل رخت قیامت بربست
دل من باز به فریاد افتاد
دل من باز شکست...
==========================================
سپیده دمان
با اینکه چند روزی، شب بود روز و حالم
تا سرزند سپیده
زنجیر بر زبانم
کز بغض شب سرودی بر جان خسته خوانم
...
اکنون سپیده زد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#469
Posted: 26 Jun 2013 20:41
طعنه جنون
ناله مبهم دردی خاموش
در سکوت غروبی نورنگ
از درون می پوسد
قلب افسرده ام انگار کنون
این سراپا عدم بودن را
طعنه تلخ شب پاییزی
می کشاند به جنون
من بخود می بازم
این سراسر غم پیروزی را
در فضایی بسته
در هوایی سنگین
با بهایی به تمامی حیات
در مکانی ز فراسوی درون
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#470
Posted: 26 Jun 2013 20:41
پرواز ناگزیر
در زمانی دور از حالا
-نه چندان-
به پایان این راه پرفراز
به انجام این روزگار پرنشیب
سلام می کنمیا گریانیا خندان
نزدیکیش را در نفس هایم احساس می کنم
عمری که می رود
سرانجام اوج سقوطش را آغاز می کنم
پرواز می کنم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)