ارسالها: 6561
#611
Posted: 3 Jul 2013 22:47
به مرغ آزاد
همای چرختاز ای مرغ آزاد!
به پهنای تو میخواهم رسیدن
فضای بیکران را دوست دارم
همآن جا مست و بیپروا پریدن
به چشم آفتاب از بام گردون
زمین را ذرهٔ ناچیز دیدن
ز سوز آرزو در بزم خورشید
به قلب نوریان عشق آفریدن
شراب خوشهٔ پروین به ساغر
نوای زهرهٔ چنگی شنیدن
گهی با دُختر مهتاب مستی
گهی استاره را در بر کشیدن
خوشا پرواز هستی
ز شور عشق و مستی
به اینآزادگی در آسمانها
زمین ما که رخشاناختری بود
بسی روشنتر از نور تمنا
چراغ خلوت استارگان بود
به سقف نیلگون قندیل زیبا
به ساز زهره میرقصید عمری
به دورش نوریان پروانهآسا
کنون سرد است و تاریک است و خاموش
ز توفان حوادث رفته از جا
دلش گور سیاه زندگانی است
تنش زندان شوم آرزوها
به جای نور در فانوس هستیش
همیرقصند اشباح من و ما
از آن در شعله مستیش
چنین در خاک پستیش
همیسوزد روان کهکشانها
به دام آب و گل افتاده اکنون
نه دیگر نور چشم اختران است
بوَد ماتمسرای حقپرستان
مقام عشرت اهریمنان است
حصار آرزوی ناتوانان
اسیر قدرت زورآوران است
به دژخیمان شومش میگذارم
نه اینجا مأمن آزادگان است
به سویت ره نما ای مرغ آزاد!
مرا در سر هوای آسمان است
من و تو هر دو آزادیپرستیم
مرا آنجا که هستی آشیان است
مپرس از من چهسان اینجا اسیرم؟
عیان ما چه محتاج بیان است؟!
اگر زینجا پریدم
به پهنایت رسیدم
بپردازم برایت داستانها
کابل ٢۰/۵/١۳۴١
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#612
Posted: 3 Jul 2013 22:48
بهار آرزو
ای دل! ای سرچشمهٔ امّیدها
ای مرا کانون عشق و آرزو
ای دل! ای در کورهراه زندگی
مشعل اندیشه، نور جستوجو
گوهر شعر مرا تابندگی!
گوهری کاَندر فروغش بنگرد
چشم هوشی، نقش پای کاروان
با سری پُرشور و قلبی استوار
تند تازد در پی سیر زمان
تا به کف گیرد عنان روزگار
من که با نیروی افکار جوان
بر حوادث چیرهدستیها کنم
با نوایی گرم و شعری آتشین
بعد از این، اثبات هستیها کنم
سردجانی را نمانم در زمین
خاصه اندر کشور زیبای خویش
در دل نسل جوان آریا
آرزویی آفرینم گرم و پاک
آرزوی پیشرفت و ارتقا
جرأتی بخشم به جسم بیمناک
ای جوان! ای گوهر عقل و امید
ای جوان! ای جلوهٔ جان جهان
جان ببخشد چون نسیم نوبهار
باد دامانت پی سیر زمان
گل بروید زیر پایت جای خار
دود «راکت» بر جبین مه نوشت
ارتقا منظور انسانی بوَد
مرگ بر خودخواهی و خودپروری
افتخار مرد قربانی بود
اندکی ایثار کن تا پی بری!
از تو میخواهم به حکم زندگی
یار شو با اینبهکارآغشتگان
کار کن در پرتو اندیشهای
پاکتر از سیرت افرشتگان
جنّتی بر پا نما در بیشهای
خیز تا اندر بهار آرزو
گلبن نورُستهای را پروریم
شاید اندر غنچههای تازهاش
جلوههای دیگری را بنگریم
عالمی را پُر کند آوازهاش
۲۶/١۲/١٣۴١
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#613
Posted: 3 Jul 2013 22:50
پیام دوستی
من پیام دوستی زاَفغاندیار آوردهام
زی شما با خود درود بیشمار آوردهام
چون نسیم نوبهاران در گلستان هنر
از دیار آشنا پیغام یار آوردهام
من ندانم مردم خوشبخت شهر آفتاب
من پیام اختر شبزندهدار آوردهام
من سلام گرم «پیشاهنگ خلق» خویش را
بر رفیقان عزیز همجوار آوردهام
زی شما ای پیشتازان بزرگ انقلاب
مژدهٔ پیروزی پُر افتخار آوردهام
مژدهٔ جانآفرینِ «انقلاب ثور» را
زی دیار انقلاب و صلح و کار آوردهام
ممتنع وَ سهل و بیپیرایه میگویم سخن
نز به جای شعر، زی شاعر شعار آوردهام
من ز باغ «عنصری» گلهای سرخ شعر را
بر مزار «رودکی» بهر نثار آوردهام
سخت میبالم که در گلزار «مولانای بلخ»
گلبن امّید «عینی» را به بار آوردهام
عشق را چون «پوشکینم» ، مر هنر را «گورکی»
نقش «لاهوتی» به شعر شعلهبار آوردهام
مژده بر لطف نواسنجان باغم دادهاند
گر گلستان سخن را مشت خار آوردهام
نیک دریابید جانم را که زی بزم شما
بعد عمری آرزو و انتظار آوردهام
از نسیم هر نفس هر دم شکوفا میشوم
غنچهٔ دل را تو گویی زی بهار آوردهام
گر نگردد ارمغان دلپذیر دوستان
ایندل پُر مهر را بهر چهکار آوردهام؟!
دوشنبه، تاجیکستان ١٣۵٧
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#614
Posted: 3 Jul 2013 22:50
پیر ریاکار
باز یاران خرابات چه کردند که دوش
خم و خمخانه به هم خورد و بَرانگیخت خروش
محرمان حرم دل همه آواره شدند
شبنشینان خرابات مغان خانه بهدوش
وای! اینپیر خرابات هم از اهل ریاست
زهر در شیشه دهد جای می، اینبادهفروش
دیدمش دوش ز میخانه به مسجد بشتافت
دل صنمخانهٔ اهریمن و سجاده بهدوش
وای بر مست سرانداز که باور میکرد
رقص افرشته از ایندیو، به آهنگ سروش
قاضی و محتسب و شحنه به هم ساختهاند
که کشانند ورا تا برِ داروغه به دوش
ما به یکجرعهٔ ناخورده سزاوار جزا
پیر ما، صاحب اینمیکده در نوشانوش
ای رفیقان من، ای اهل خرابات مغان!
هان مباشید از اینسانحه بیطاقتوتوش
اینخرابات شود باز به معموره بدل
باز مستانِ سرانداز بر آرند خروش
قاضی و محتسب و شحنه گریزند ز شهر
رود اینپیر ریاکار خرف گشته ز هوش
آنزمان ما و شما و می و میخانه و بزم
پایکوبیّ و سرافشانی و آهنگ سروش
کابل، مکروریان ١٣ مهر ۱٣۵۵
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#615
Posted: 3 Jul 2013 22:51
پیمان
نه ایوان آرزو دارم، نه میترسم ز زندانی
پیام زندگی گویم ز انسانی به انسانی
چو منصور ار سخن گویم، به دارم میکشند اینجا
ز بینایان نمییابم یکی چشم سخندانی
مرا آزردگیِّ دیگران آزرده میسازد
به قلب من خَلَد خاری که گیرد جا به دامانی
ز من پرسید رنج ناتوانان را، که میداند
زبان آرزوهای پریشان را پریشانی
سموم نامرادی نخل امیّدت نسوزاند
رسانی گر دلا جان حزینی را به جانانی
سر شوریدهای دارم که قربان وطن سازم
رفیقان! بستهام با زندگانی طرفهپیمانی
نبرد زندگانی مسلک و ایثار میخواهد
نبرد گردنی «بارق» دم تیغ هوسرانی
کابل، بهار ١۳۳٦
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#616
Posted: 3 Jul 2013 22:51
پیمان تو
ای جلوهٔ جان هنر ای حُسن فریبا
رؤیای درخشان منی در دل شبها
ای اختر زیبا!
اینشعر دلانگیز بهیننغمهٔ جان است
تفسیر مِهینخواستهٔ قلب جوان است
آهنگ روان است
فریاد غریقی است ز امواج تمنا.
ای کوکب رخشندهام، ای دُختر خورشید
مهر تو در اندیشهٔ من پرتو جاوید
چون بادهٔ امّید
کز جلوه روانتاب کند ساغر دلها.
آغاز بهاران و سر صخرهٔ کهسار
پیمان تو و خاطرهٔ بوسهٔ سرشار
وآن لالهٔ گلنار
کز جای قدمهای تو سر برزده آنجا
یادی است که هرگز نتوان کرد فراموش
روزی کنم آن صخرهٔ زیبا همه گلپوش
ای زینت آغوش!
کآن وعده به جا گردد و باشی به بر ما.
فریاد از آن لحظه که مانَد همه بر جای
آن کوه و همان منظره وآن سنگ گرانپای
دیگر شودت رای
ما را نکنی یاد و گزینی دگری را.
کابل ۸/١/١۳۴١
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#617
Posted: 3 Jul 2013 22:52
تا به کی؟
میدان فکر مردم ما تنگ تا به کی؟
پای طلب به عرصهٔ ما لنگ تا به کی؟
دنیای نو به جامهٔ نو گشت جلوه گر
ما میکنیم کهنهٔ خود رنگ تا به کی؟
گوی سعادت از کف ما بُرد دیگری
چوگان به دست ما و تو بیننگ تا به کی؟
دشمن ز خون خلق تو پُر کرده جام می
بر شیشهاش دگر نزنی سنگ تا به کی؟
از جور ظالمان و ز تذویر خاینان
قد زیر بار غصّه بوَد چنگ تا به کی؟
برخیز ای جوان و تکانی به خویش ده
افسردهجان و چهره پُرآژنگ تا به کی؟
باید علاج واقعه پیش از وقوع کرد
ای در خطر تو منتظر زنگ تا به کی؟
ظلمش به چشم مینگریّ و نمیکنی
با خاینان خلق و وطن جنگ تا به کی؟
کابل، دی ١۳۳۳
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#618
Posted: 3 Jul 2013 22:53
تابلوی عشق
دیشب میان باغ،
نزدیک گلبنیّ و به پهلوی آبشار
آنجا که شامگاه
فرّاش کاینات
فرش حریر گسترَد از نور ماهتاب
نازکتر از روان،
رنگینتر از خیال من و تابلوی عشق
دامان آسمان
صدبار شستهتر ز روان فرشتگان
زآن شاعرانهتر
مهتاب چاردهشبه در بزم نوریان
زین هم لطیفتر،
تالاب همچو دامن آبیِّ آسمان
واَندر کنار آن
لغزد به سنگهای کفآلوده قطرهها
سیمین و تابناک
آنسان که در کرانهٔ گردون بر ابرها
رقصد ستارهها
آنسوتَرَک به شاخ
در بزم روحپرور دوشیزگان باغ
خنیاگر چمن ره عشاق میزدی
این دلنشینسرود
با ساز آبشار
آنگه که ماه بود و من و باده و نگار
بر صخرهٔ سپید فراروی سبزهزار
در حین بیخودی
تفسیر آرزو بُد و انگیز لطف یار
کابل، تابستان ۱۳۳۷
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#619
Posted: 3 Jul 2013 22:53
تصویر بندگی
اینشعلههای شعر،
اینحرفهای داغ،
غیر از شرار آتش پنهان خلق چیست؟
خلقی که چشم روشن خورشید تابناک،
خلقی که چشم اختر شبگرد آسمان،
در هیچجا ندید-
چون او اسیر پنجهٔ بیرحمی و ستم،
تمثال رنج و غم،
چون او ستمکشیده وعریان و دردمند،
چون او اسیر درد و پریشان و مستمند
اینخلق نیمهجان،
اینخلق بیپناه،
محکوم بیگناه، توانای ناتوان،
کز دیدگاه شاعر واقعگرای عصر-
عریانترین نشانهٔ اندوه زندگی است
محصول اشک و آه،
تصویر بندگی است
دیگر به جان رسیده ز بیداد بیگ و خان
تیغ ستم نشسته چنانش در استخوان،
کاَکنون دگر به لطف کس امّیدوار نیست –
جز بازوان کارگر و پُرتوان خویش
جز دوستان پیشرو و قهرمان خویش
ای خلق رنجبر!
دهقان و کارگر!
از کوه و دشت و درّهٔ این مرز باستان،
چون موجهای سرکش توفان به پا شوید،
پُر شور و بیامان.
ما با شماستیم
ما از شماستیم
ما و شما جهان خود آباد میکنیم
خود را ز ننگ بندگی آزاد میکنیم.
کابل، مرداد ١۳۴٧
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#620
Posted: 3 Jul 2013 22:54
خدای من
عاشقم، عشق من خدای من است
دل من عرش دلربای من است
من ادافهم شاهد هنرم
جلوههای وی از برای من است
نیک و بد را برهنهتر نگرد
چشم جانی که آشنای من است
صوت بال فرشته نیست چنین
گوش کن، گوش کن؛ صدای من است
خیزد از دل به دل نشیند و بس
آرزو بال نالههای من است
فکر اهریمنی غبار رهم
هوس دوزخی بلای من است
لیک نازم به عشق و پاکی عشق
که در اینورطه رهنمای من است
دل و جان در ادای خدمت او
هر دو همکار باوفای من است
چرخ؛ بگذر ز فکر بندگیم
که اسیران تو سوای من است
سر تسلیم نه به پای دلم
که بقای تو در بقای من است
کابل، ۲/١۰/١۳۴١
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "