انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 267:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


مرد

 
مرگ شاعر


شامگاهان که عروس فلکی
پرده افکند ز حُسن ملکی
مهر، آهسته بشد حجله‌نشین
شاهد ماه، بر آمد ز کمین
زهره آمد به میان چنگ‌نواز
بی‌خود و عشوه‌کنان، نغمه‌طراز
دختران فلکی رقص‌کنان
گشت یک‌یک ز پس پرده عیان
انجمن‌ها به فلک گشت به پا
شعله‌رویان همگی جلوه‌نما
همه، روشن‌دل و آیینه‌پرست
همه، از جامِ مهِ چارده مست
خانهٔ چرخ چراغان گردید
دشت و در نیز زر‌افشان گردید
نور مه در چمن آمد به نظر
به زمرّد ورق نازک زر
هر طرف دخترکان چمنی
جامه‌ها سرخ و سپید و سمنی
چاک پیراهن‌شان رایحه‌خیز
باد آهسته از آن غالیه‌بیز
نرگس و لاله به کف جام و چراغ
بلبل و فاخته رامشگر باغ
آبشار هر طرفی گرم خروش
ز دلش موج به مستی زده جوش
باغ پُر لطف و هوا عطر‌افشان
رُخ گل گرم‌تر از طبع جوان
من شوریده‌سر حُسن‌پرست
شده زین‌منظره‌ها بی‌خود و مست
هر طرف سیرکنان محو جمال
غرق کیفیت امّید وصال
ناگهان نالهٔ جان‌سوز حزین
به محیط دلم انداخت طنین
ناله‌ای کز جگر سوخته بود
آتشی در چمن افروخته‌بود
پیش رفتم به لب آب روان
پهلوی نارونی گشت عیان
پیکر بی‌رمق و چهرهٔ زرد
تابلویی شده ترسیم ز درد
بر لبم رفت که ای خسته‌روان!
چه فتاده‌ست تو را بر دل و جان؟
که چنین نالهٔ سوزنده کشی؟
هر زمان آه گدازنده کشی؟
آه گرم از دل پُر درد کشید
اشک گلگون به رُخ زرد چکید
گفت: «دردی نبود در بدنم
جز غم خلق و هوای وطنم
شاعرم، قلب جوانی به برم
بود انگیزهٔ چشمانم ترم
هر چه بینم همگی رنج‌فزاست
منظر دیدهٔ دل روح‌گزاست
داغم از غفلت اولاد وطن
جهل تا دامن‌شان برده یخن
همگی بی‌خبر از رمز حیات
همگی منتظر روز ممات
سینه‌ها سرد و دل از سوز، بری
روح افسرده ز بی‌برگ‌و‌بری
آرزوها، همه ناپخته فنا
گفت‌و‌گوها، همه‌جا وسوسه‌زا
سایق خواسته‌ها حرص و هوس
هستهٔ صلح و صفا کینه و بس
چون نه تفریق شود ناکس و کس
حافظ خانهٔ عنقاست مگس
نوجوانان همه بی‌باده خراب
بهر تزیین ظواهر به شتاب
همه زَافسونگر غربی، شده غرق
داغ‌ها بر جگر مادر شرق
سینهٔ سوختهٔ مام وطن
رنگ از رُخ شدهٔ شرق کهن
آتشی در دلم افروخته‌است
به من از خود شدن آموخته‌است
آه، ای پیکر افسرده وطن!
آه، ای غنچهٔ پژمرده وطن!
آه، ای بازوی بشکستهٔ شرق!
آه، ای دست عقب بستهٔ شرق!
بعد از این طاقت افغانم نیست
تاب آه شرر‌افشانم نیست
تا نبینم دگر این‌توده به خواب
حالش از غفلت بسیار خراب
خواهم اکنون که برآید نفسم
وارهاند ز فشار قفسم»
آخرین‌نکته همین بود که گفت
مژه‌اش عقدهٔ یاقوت بسفت
پیکر خسته‌اش افتاد زبون
بر لبش نقش دو سه قطرهٔ خون
باغ ماتمکده شد در نظرم
سوخت زین‌حادثه جان و جگرم
عهد بستم به خود آن‌لحظه چنان
که بگیرم ز گریبان زمان
خلق را از ستم آزاد کنم
وطن خویشتن آباد کنم
تیر، ۱٣٣٥
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
من...


کی‌ام من؟ نور چشم جست‌و‌جوها
کی‌ام من؟ سره‌ساز رنگ و بوها
دلم زیباپرست بزم حُسن است
روانم آفتاب آرزوها

دو چشم روشن هستی‌استم من

کی ام من؟ بحر ناپیدا کناری
دل اندر سینه موج بی‌قراری
به آغوشش فروغ گوهر عشق
حریف اختر شب زنده‌داری

گر این‌گوهر نباشد نیستم من

کی ام من؟ ترجمان آفرینش
زباندان نگاه اهل بینش
نوایی کز دل گرمم بخیزد
بسوزد صد نیستان را به آتش

نه تنها پیکر خاکی‌استم من

شبانگه خلوت من آسمان است
نگاهم رازدار اختران است
ز جام ماهتابم باده بخشند
حریف صحبتم روشندلان است

سحرگه مظهر مستی‌استم من

جهان رنگین ز پرداز خیالم
کمال آفرینش از کمالم
ز بس زیباپرستی می‌توان دید
جمال جاودان را در مآلم

ببین در جست‌و‌جوی چیستم من؟

به شب از بوی گل مست و خرابم
نماید نالهٔ بلبل کبابم
به قلب ذره در پهنای هستی
سحر در جست‌و‌جوی آفتابم

نه در بند هوسناکی‌استم من

به این‌گرمی که می‌تابد روانم
سزد گر آتش افشاند زبانم
بیا از دیدهٔ اهل هنر بین
به این‌شوری که انگیزد بیانم

اگر شاعر نباشم کیستم من؟!

کابل، ۱٦/١٠/١٣٣۸
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نفرین

نفرین به شهر خستهٔ تاریکی
نفرین به روح تیرهٔ دیو سیاهکار!
نفرین به شب به جلوه‌گه بوم لاشخوار
نفرین به دزد شب
نفرین به رای دوزخی رهزنان شب-
کاندر امان شب
بس خون‌ها که ریخته از دشمنان شب
زن تا شب است و تو،
ای رهزن سیاه دل اهریمن آرزو!
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم.
نفرین به جغد پیر
نفرین به جغد پیر بر این‌قلعهٔ کهن
نفرین به خوی او،
هر قدر شب سیاه‌تر، او تیره‌کارتر
چشمان خون‌گرفتهٔ او شعله‌بارتر
ای کور روشنی!
من پیک صبح روشنم و جلوهٔ سحر
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
ای پاسبان شب!
ای روح تیرگی!
ای پرده‌پوش وحشت زندان این‌دیار!
من سیل سرکشم که شب و روز می‌روم-
غرّان و تند و سدشکن و کوه‌تاز و مست
دژبان و دژ و هستی دژخیم این‌حصار-
در کام موج‌های خروشان فرو برم
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
هان ای بلای شب!
فردای پُر فروغ که خورشیدِ شرق‌زاد
بر غرب روی تابد و شب‌ها سحر شود،
بر جای برج و بارهٔ ویرانه‌های شب،
من‌هم جهان خویشتن آباد می‌کنم
خود را ز بند شوم تو آزاد می‌کنم
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
کابل، فروردین ١۳۴۹
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ننگ هستی

ای روزگار شوم!
بر اخترم به دیدهٔ آلوده ننگری
کاندر نگاه روشن صافی سرشته‌ای.
خورشید زاده‌است
پاکیزه‌گوهری که ز چشم فرشته‌ای
بر برگ‌های گلشن قدس اوفتاده‌است.
باری به‌هوش باش!
لوث نگاه اهرمنان سیه‌درون
هرگز غبار دیدهٔ پاکان نمی‌شود
وین‌اختر مراد
در تیره‌شب ز قافله پنهان نمی‌شود
چون شعلهٔ حسد به دل مردِ بدنهاد.
در آسمان دهر
من آن‌ستاره‌ام که گریزد ز نور من
اشباح رهزنان سیه‌دل به تیرگی
تا در کمینگهی
بر شبروان بادیه یابند چیرگی
لیکن نمی‌رسند به این‌کوره‌ره گهی!
ای مدعی بیا!
دل را بری ز لوث گمان دار کاین‌گنه
تا حشر ننگ هستی ارباب تهمت است
بر من حسد مبر!
نور چراغ سینهٔ من از محبت است
وین شعله افتخار وجود ابوالبشر!
کابل، آذر ١۳۴۰
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هشدار


دنیای سال‌خورده جوانی ز سر گرفت
گیتی هزار بار نکوتر ز پار شد
گلشن دوباره جامهٔ افسردگی درید
گل‌ها شکفت و سبزه دمید و بهار شد

ای شاخهٔ امید چرا خشک و بی‌بری ؟

آهنگ ذوق‌پرور رامـشگرانِ باغ
زیبا‌ترانه‌ای است به شوریدگان عشق
رقص نسیم و بزم گل و ساز آبشار
دامن زند به آتش دیوانگان عشق

تنها تویی دلا که به اندیشه اندری

گه داغ سینهٔ شرراندوز لاله را
دانی تو شرح سوزش دل‌های دردخیز
گـه قطره‌های شبنم و اوراق خشک بـاغ
خوانی شکست رنگ من و اشک گرم‌ریز

آخر تو تا کجا دل من درد پروری ؟!

برخیز و ریز طرح نوایی جهان‌گـداز
با تیر ناله سینهٔ دیـو زمـان بـدوز!
فریـاد چـرخـ‌تـاز کش و آه شعله‌بـار
سامان سردی دل افسردگان بسوز!

در گرمی نوا به چمن از که کمتری؟

مستی کن و فغان کش و هنگامه‌ها بساز
اثبات هستـیی کـن و ایـجـاد آرزو
در پـرتـو چـراغ گـل و نـور مـاهتاب
در بـرگ‌های بـاغ کـن آهنگ جست‌و‌جو

شاید به راز معرفت دهر پی بری.

آن‌گـه بـه خـار کیفیت گـل نظـاره کن
در موج‌های گریهٔ غم خنده‌هـا نگر
در روح بـنـدگـان خـود آگاه رنجبر
نیروی جـلوه‌پرور نور خدا نگر

هُش کن! به این‌قبیله جز این‌گونه ننگری!

کابل، فروردین ۱۳۳۷
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
همای عشق


آن‌دم که الههٔ محبت
بال و پر جست‌وجو گشاید
در عرش خدا فرشتهٔ عشق
دروازهٔ آرزو گشاید

بگذار که اهرمن ببندد
بر من در دوزخ هوس را

رنگینی جلوهٔ تمنّاست
زیبا اثری که عشق دارد
هر نقش بدیع پدیدهٔ اوست
نازم هنری که عشق دارد

مشاطهٔ شاهد روان است
پرداز جمال آرز ها

ای دوست همای عشق هرگز
بر خار و خس آشیان نسازد
تا مرغ سرا به اوج پرواز
با بال سبک عنان نسازد

تا بحر به قطره حل نگردد
خروشید به ذره می‌نگنجد

من اختر تابناک مهرم
من زادهٔ آفتاب عشقم
هر شعله که از دل حسد خاست
گردد نه حریف تاب عشقم

بگذار ز خجلت آب گردد
شمعی که در آفتاب سوزد

کابل، ٢۸/٢/١۳۴١
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
همرهان


به یوری گاگارین نخستین مرد کیهان نورد شوروی و جهان هنگام بازدیدش از کابل

ببالید اندیشه‌های بلند
که زی آسمان‌ها سفر می‌کنید
وزآن‌تیره‌گردون وهم‌آفرین
به نور تمنا گذر می‌کنید

در آن‌جا کز اشباح تاریک مرگ
جهانی است پُر هول و هنگامه‌خیز
ز اضداد مرموز محشر به پاست
به هستی کند نیستی‌ها ستیز

در آن‌جا که فکر جوان بشر
همی‌جوید اسرار کیهان پیر
به امواج دیوانه در نیمه‌شب
فتاده‌ست چون گوهر دلپذیر

در آن‌بحر موّاج و تاریک و ژرف
در آن‌دم که در جست‌وجوی ویید
ببالید اندیشه‌هایم به خویش
شما همرهان نکوی ویید

به اندیشهٔ مرد «راکت»سوار
چو غواص ماهر فروتر روید
در آغوش امواج بیم و امید
پی گوهر آبداری تپید

وزآن‌پس به نور درخشنده‌اش
بجویید راز دل آسمان
که در شرح اسرار چرخ بلند
نخوانید افسانهٔ باستان

کابل، خرداد ١۳۴٠
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
همسفر


دیشب چمن خیال گل کرد
یا شاهد شعر جلوه‌گر بود؟
نی، نی، غلط است، گلشن عشق:
جولانگه مردم نظر بود
زیباچمنی چو فکر شاعر
آیینهٔ حُسن خودنگر بود
دامان هوا ز لطف شبنم
از روح فرشته شسته‌تر بود
در هر رگ گل فروغ مهتاب
روشنگر آیت هنر بود
هر لؤلؤ شبنم: عکس مه داشت
آغوش ستاره پُر قمر بود
آری: وزش نسیم گل‌ها
آهسته ولی جنون‌اثر بود
من پای گلی نشسته سرشار
بلبل سر شاخ نغمه‌گر بود
گرمیِّ امید و آتش شوق
هر لحظه به سینه شعله‌ور بود
دل آمدنش خیال می‌بست
جز عشق ز هر چه بی‌خبر بود
مژگان به رهش ستاره می‌ریخت
در سینهٔ آسمان شرر بود
یک‌بار تکان گلبنم خواند
دیدم که قیامتی دگر بود
خورشید ز سایهٔ گلی خاست
یا حور به جامهٔ بشر بود؟
یا او که دلم به انتظارش:
هر لحظه به فکر صد خطر بود
آری! به خدا بت من آن‌جا
چون نور به دیده جلوه‌گر بود
سرشار و به حُسن خویش مغرور
می بر کف و نشئه‌اش به سر بود
پیمانه به من گرفت و خندید
وآن هر دو لبش ز باده تر بود
گفتم: نستانم ار نگویی:
کاین‌جا به منت که راهبر بود؟
گفتا: به سلامت کسی نوش!
کآزادی و عشقش همسفر بود
زین‌بیش نمی‌توان سخن گفت
در عالم هوش همین‌قدر بود
کابل، ۵/۵/١٣٣۵
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آفتاب خاوری...


شاد زی ای مرز آزادی‌گزین
شاد زی ای کشور مردآفرین
جان ببخش ای رنگ و بوی آسیا
تازه باش ای گلشن خاور زمین

ای می آزادگی را ساتگین

ای که از دور «یما» آزاده‌ای
درس آزادی به خاور داده‌ای
نقد مردی ارمغان آورده‌ای
خیز! مستی کن! چرا استاده‌ای؟

ای تو را هنگامهٔ مشرق رهین

ای دل پر آرزوی آسیا
خانهٔ قوم نجیب آریا
ای بهار عشق و بستان امید
سخت می‌بالم که می‌بینم تو را

اندکی با آرزوی دل قرین

ای فروغ دیدهٔ افغانیان
پیش‌تر رو با قدم‌های زمان
سر بکش ای آفتاب خاوری
مردخیز افتاده دامانت چنان

کآسمان می‌ترسد این‌جا از زمین

این که شادی شایقش آزادگی است
انکشاف تازه را آمادگی است
پرچم رنگین به قلب کوهسار
در حوادث شاهد استادگی است

جلوه کن در بزم هستی به از این!

خرداد، ۱۳۳۶
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نالهٔ زولانه


آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
خایفِ روشنیِ ‌مهرِ حقیقت همه جا
بومِ شومی است که در سایهٔ ویرانهٔ ماست
عشق ایثار پی شمعِ سعادت به وطن
آتشی هست که اندر پرِ پروانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
جرحِ‌صد زخمِ جفایی است که بر شانهٔ ماست
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست
بی‌اثر نالهٔ ما نیست به بیداریِ‌خلق
خصمِ خوابِ دگران نعرهٔ مستانهٔ ماست
به همآغوشیِ‌دلدارِ ترقّی نرسیم
تا هیولایِ‌هوس دلبرِ جانانهٔ ماست
یک نظر چشم گشا،‌قبحِ‌مهارت بنگر!
گولِ اولادِ‌وطن بازیِ‌رندانهٔ ماست
کابل، شهریور ۱۳۳۳
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 65 از 267:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA