ارسالها: 6561
#671
Posted: 4 Jul 2013 16:42
تبسم محزون (به سید مرتضی آوینی)
سلام راوی مجنون،سلام راوی خون
نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون
تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا
نشسته روی لبانت تبسمی محزون
به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد
جهان چه فایده لبریز باشد از قارون
جهان برای تو زندان،برای تو انگور
جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون
درون من برهوتی است از حقیقت دور
از این سراب مجازی مرا ببر بیرون
چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود
از این زمانه به فردای دیگری ،اکنون
نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است
سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون
به سمت عشق پریدی خدانگهدارت
تو مرتضا یی و دستان مرتضی یارت...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#672
Posted: 4 Jul 2013 16:43
ای کاش در این بیت بسوزم
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
در خانهء زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#673
Posted: 4 Jul 2013 16:43
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
پایان
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#674
Posted: 4 Jul 2013 16:51
یوسفعلی میرشکاک
زندگینامه یوسفعلی میرشکاک
یوسفعلی میرشکاک در بيستم شهريور 1338 در روستاي خيرآباد بن معلا در بخش لرستان خوزستان و از توابع شوش دانيال متولد شد . او از سال 58 ساكن تهران شد و همكاري خود را با روزنامه جمهوري اسلامي آغاز كرد . وي از زمره شاعراني است كه در نخستين شب شعر انقلاب كه در تهران در سال 58 برگزار شد شركت كرد و به شعرخواني پرداخت . همكاري با مراكز فرهنگي سپاه پاسداران ، بنياد امور مهاجرين ، بسيج سپاه پاسداران شوش دانيال و حوزه هنري ازجمله فعاليتهاي او در عرصه فرهنگي است . ميرشكاك در اوايل انقلاب در روزنامه جمهوري اسلامي و در ستوني با عنوان «صداي سرخ شاعران مسلمان» به معرفي و مصاحبه با شاعران انقلاب پرداخت .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#675
Posted: 4 Jul 2013 16:53
غزل 1
سر آن سر که افتد به پای رضا
دل آن دل که دارد هوای رضا
رضای خدا گر طلب می کنی
دلا! رو طلب کن رضای رضا
به دنیا چه کارش؟ ز دوزخ چه باک؟
جگر خسته ی مبتلای رضا
چه پرسی ز فرمانروای بهشت
چه دانی تو از کبریای رضا؟
چو گردون گردان به فرمان اوست
الا بنده ی بینوای رضا_
بنه سر که سرها ز روز الست
نگون شد به شوق لقای رضا
مبر جان که جانها ز روز ازل
بلی زد به ذوق بلای رضا
علم کرد حق کربلای حسین
که گردد به پا کربلای رضا
نگردد کسی آشنای حسین
مگر آنکه شد آشنای رضا
نبیند کسی رنگ هشتم بهشت
مگر خاک کوی گدای رضا
نه در توس، بر آسمان می زند
خداوند کوس ولای رضا
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#676
Posted: 4 Jul 2013 16:53
غزل 2
بیدارم اما خواب میبينم كسی مرده است
گویا دلم در سينه خود را از ميان برده است
تا روز رستاخيز، فردایی نخواهد داشت
هركس كه با ما زير اين سقف ترک خورده است
در اينكه ميبينم ندارم هيچ ترديدی
اما كلاغی ديدنم را _ديده را_ خورده است
اين سايه ی يكدست با پاهای چوبيناش
آن مهربان همسايه، آن مرد سيهچرده است؟
ديروز در آيينه مرد بیسری ديدم
گويا خيالم از تكاپوی خود آزرده است
خاموش ماندم تا دلم را از ميان بردند
بر نطع خاک كربلا يك نقطه افسرده است
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#677
Posted: 4 Jul 2013 16:53
غزل 3
گه دوباره همون ابر و آسمون باشی
که با زمین تهیدست مهربون باشی
دعات می کنه خاک تموم مزرعه ها
که مثل روز ازل تا ابد جوون باشی
ادای سنگه نه سنگ اینکه آب یخ بزنه
چه انجمادیه این؟ بهتره روون باشی
پس از یه عمر تکاپوی آبشار بلند
می خوای کشاکش کوتاه ناودون باشی
عجب حکایتیه، من می گم تو دریایی
تو هی دلت بزنه پر که بادبون باشی
تو رودخونه ی خون منی، تن تو منم
تو چاره ای نداری غیر از اینکه خون باشی
پس از یه عمر توقف تو ایستگاه بهار
می خوای تا شب نشده اونور خزون باشی؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#678
Posted: 4 Jul 2013 16:54
غزل 4
خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشیدست
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد
ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد کربلا مجسم شد
پای خون دل واکن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد
هرکه رو به دریا کرد آبروی ساحل بود
خنده را ز خاطر برد آنکه گریه محرم شد
گریه کن! گلاب افشان، گل به خاک میافتد
باد مهرگان آمد قامت علی خم شد
قاسم و تپیدنها، لاله و دمیدنها
مجتبی و چیدنها، گل دوباره خرّم شد
تشنه اضطراب آورد، آب میشود عباس
گو فرات خیبر شو! مرتضی مصمّم شد
نوبت حسین آمد کآورد به میدان رو
نُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد
خاک شعلهپوش آمد چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد کشته اسم اعظم شد
بر سر از غم زهرا خاک میکند مریم
با مصیبت خاتم تازه داغ آدم شد
دشمن حسین افکند ار به چاه یوسف را
چاه چشمه ی کوثر گریه آب زمزم شد
گرچه عقدهی دل بود آبروی بیدل بود
کز هجوم فرصتها این فغان فراهم شد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#679
Posted: 4 Jul 2013 16:54
غزل 5
تلخم آری اصل من از خاک بلخ و خون چنگیزست
عاشقم تقدیر من همچون سرشتم گرم و خونریزست
گرچه ایرانی ست تقویم تنم، تاریخ ِ روح من
همچنان بیگانه با میراث ِ نوشروان و پرویزست
خون من با خاکتان آمیخته ست ای نابرادرها
خون، فلک-فرهنگ و جنگ-آهنگ امّا خاک قرقیزست
ای به نام دین ستم بر دودمان ِ آسمان کرده
کفر و دین پرورده بنگر از تو ریش و از فلک تیزست
موبد ِ اهریمن ِ پتیاره! زین پس تا جهان باقی ست
نام تو دروازه ی دوزخ نشان ِ اهرمن خیزست
من ترا پروردم و در دوزخ افکندم سگ ِ ابلیس!
تا بدانی رستم دستان کدامین فتنه انگیزست
حیدرم، یعنی بلا را زآسمان آورده ام با خود
یوسف زهرا تموچینم، بهارم نیز پاییزست
گر هزاران بار برگردانَدم خورشید، می جنگم
استخوانها در تنم دشنه ست و رگها تشنه مهمیزست
نک زمین و آسمان همراه با من تیغ ِ کین بر کف
در کمین زاهدان ِ دین فروش ِِ لقمه پرهیزست
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#680
Posted: 4 Jul 2013 16:55
غزل 6
ای هستی تو بود و نمود خدا، علی !
بالاترین دلیل وجود خدا، علی !
مستور کرده آینه ذات خود به خود
وانگه نهاده سر به سجود خدا، علی !
با مصطفی معاشر خاموش بنده وار
با جبرئیل گفت و شنود خدا، علی !
در هر چه دیده کرد نظر جلوه ی تو بود
ای منظر تو غیب و شهود خدا، علی !
مهر تو پیش گیر خروج از حریم دین
قهر تو پاسدار حدود خدا، علی !
مغفور نیست آنکه پرستنده ی تو نیست
ای درگه تو خانه ی جود خدا، علی !
میقات بندگان خدا زادگاه تست
ای بر فراز خاک فرود خدا، علی !
از آفریدگار جهان و جهانیان
یعنی هم از تو بر تو درود خدا، علی !
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "