ارسالها: 8911
#721
Posted: 9 Jul 2013 19:09
زندگی
زندگی، خاطره است.
زندگی، یک خواب است.
زندگی، خواب ِ یک خاطره است.
زندگی، خاطره ی یک خواب است.
زندگی : یک سره گُل
یک سره آوازِ پرنده
زندگی : یک سره رنگ
یک سره نغمه ...
زندگی، یک زنِ زیباست
که در این روزِ بهاری
زیرِ باران
بچّه ای را می دهد شیر.
زندگی، بچّه ای است
که در این روزِ بهاری
زیرِ باران
می مَکد شیر.
زندگی، سنجد و سیر و سمنوست
زندگی، سکّه وُ سیب و سبزه ست
زندگی، سُنبله ی نوروز است
بر سرِ سنّتی ِ سفره ی هفت سین.
زندگی، مزرعه ی آخرت است
شخم باید زد ...
بذر باید کاشت ...
نان باید پخت ...
زندگی را باید
مثلِ یک تکّهی نان
بر سرِ سفره ی عشق
تقسیم کنیم.
زندگی : یک " گل سرخ "
کارِ ما دیدنِ " رازِ گل سرخ "
زندگی : یک شاعر
کارِ ما خواندن شعر :
" لحظه ها را باید شُست! "
" جورِ دیگر باید زیست "
زندگی، لحظه ای است
که زمان می ایستد
در مکانی ...
... بی نهایت ...
و در آنجا :
حجم، خالی شده از لکّه ی وزن.
زندگی :
نقطه ای از یک خط است.
زندگی :
رویشِ یک بشر است.
زندگی :
ثانیه ای بیشتر از لحظه ی مرگ ...
زندگی :
... لحظه ی دیدارِ خداست.
زندگی را باید
مثلِ یک خاطره زیست.
زندگی را
باید زیست ...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#722
Posted: 9 Jul 2013 19:09
من
دیکته می نویسم.
دیکته ی عشق
می نویسم.
مشق می نوازم.
سرود می سُرایم.
کلمه می بُرّم
و می دوزم به اصوات
تا پیراهنی شود
بر پیکرِعریانِ تنهاییِ من.
تا مرهمی شود
بر درد ِ بی درمانِ رسواییِ من.
... من؟
... من کیستم؟
هِه !
من همان مجنونم
من همان دیوانه
در به در، درپیِ تو
در پسِ این ویرانه.
... تو؟
... تو کیستی؟
افسوس ...
نمی دانم!
نمی دانم!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#723
Posted: 9 Jul 2013 19:10
مرگ
- چه شده ؟
. . . جیغ . . . فغان . . .
- چه شده ؟
. . . هجرت ِ جان . . .
- چه شده ؟
. . . هَمهَمه :
آدمی زنده نما
در همین ثانیه ها
مُرده شده!
و در آن سوی جهان
و در آن سوی تجاهُل و زمان
مُرده ای از دل ِ خاک
هم زمان با همین ثانیه ها
زنده شده!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#724
Posted: 9 Jul 2013 19:10
دریا
نقطه هایی نورانی
در دوردست ِ امواج
می زند سوسو ...
شب :
امواجی خروشان
که می جوشند : از دریا
و می کوبند : بر صخره ها
و می خروشند : بر خُرده مَنی
که در تنگنای ساحل
مَسحور ِهیبت ِ امواج
می نگرم
به لکّه هایی سفید
که با خِش خِشی شفاف
می آیند به سویم
و محو میشوند
در سنگ ریزه ها
... و پشه ها ! ...
صبح :
بوی نمناک ِ دریا
نسیم خنک ِ آب
و صدای هلهله ی برگ ها
موجها : ... سبز
... آرام
... آرام
دور دستها : ... آبی
... آرام
و افق : ... خاکستری
... بسیار آرام
ماسه ها : ... پُر رنگ
با نقشهایی از
سفید ِ صدفها
ظهر :
لرزشِ امواج
بر خَمِش های تَنَم
نوازشِ آب
بر پاهایم
لغزشِ باد ِ خنک
بر گونه هایم
سوزشِ گرم ِ آفتاب
بر شانه هایم
نقشِ داغ ِ ماسه ها
بر دست هایم
طعم ِ شور و گَسِ آب
بر لب هایم
و سنگینی ِ خواب
بر پلک هایم
عصر :
تکّه هایی ابر
بر فرازِ دریا
لکّه هایی آدم
در میانِ دریا
لحظه هایی آرامش
در کنارِ دریا
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#725
Posted: 9 Jul 2013 19:11
خاطرات
گوشه چشمی از هوای بازگشت.
تکّه هایی از زمانی دور
در قعرِ وجودم :
خاطراتم.
خاطراتی پُر ز اُلفت
خاطراتی شاد.
خاطراتی پُر ز غربت
خاطراتی تار.
هر یک آبستنِ چیزی
حاصلِ همخوابیِ حسّ و حافظه
... در زمانِ حال.
... در زمانِ حالِ دیروز.
... در زمانِ حالِ امروز.
و شاید
میهمان باشند
خاطراتِ تلخ و شیرین
در فضای دورِ فرداها ...
... و در آن ثانیه ی گم شده در آینده
می شکند : زمان
و می روید : احساس
و می خوابد : با حافظه
و می زاید : خاطراتی نو و کهنه
هر یک آبستنِ چیزی
حاصلِ همخوابیِ حسّ و حافظه
... در زمانِ حال.
... در زمانِ حالِ فرداها.
خاطراتی فارغ از بُعد :
... بعد ِ مکان ... بعد ِ جسم ... بعد ِ زمان.
خاطراتی در زمانِ حال :
... حالِ دیروز ... حالِ امروز ... حالِ فرداها.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#726
Posted: 9 Jul 2013 19:11
تهی ام
تهی ام
تهی از یافته ها
تهی از خاطره ها.
تهی از باغچه ای
که در آن
بذر مرا می کارند.
تهی از حال وهوای ملکوت
ملکوتی که در آن
چلچله مدح ِ " تو" را میخواند.
تهی از ثانیه ای
که زمان را بِشِتابد
و میانِ دو دقیقه
قدمی بردارد.
تهی ام
تهی از ثانیه ها.
تهی ام
تهی از نارونی
که تماشای قَدَش
پیروِ راهِ " طریقت " کُنَدَم.
یا که یک شاخه ی گُل
که برای بلبل
عشوه وُ ناز کند!
تهی از زمزمه ی یک زخمه
که سکوتِ ساز را
لحظه ای بَرشِکَنَد.
یا که یک صوت، بِسانِ " داود "
که میانِ شب و روز
مدح ِ یارَب گوید.
تهی ام
تهی از شاعره ای
که برای دلِ آشفته ی من
غزلی بَرخواند.
یا که یک پیرزنی
با لطافت و صفا
قصّه ای بَر گوید.
تهی ام
تهی از یک گُل سرخ
که به یاد ِ " سهراب "
قبله ی من باشد.
تهی از ساقی و می
که به یاد ِ " حافظ "
ناجی ِ من گردد.
تهی ام
تهی از شاعرها
تهی از شاعره ها.
تهی از یافته ها
تهی از خاطره ها.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#727
Posted: 9 Jul 2013 19:12
بی نیاز
خداوندا ... رهایم کن !
خداوندا ... رهایم کن !
رهایم کن ز بند ِ دین و ایمان
رهایم کن ز دام ِ کفر و شیطان.
رهایم کن ز قید ِ ثروت و شهرت
رهایم کن ز بند ِ لذّت و شهوت.
خداوندا ... رهایم کن
خداوندا ... رهایم کن
رهایم کن از این دنیای پُر بَلوا ...
از این گردونِ سرگردونِ وانفسا !
رهایم کن ز یوغ ِ زندگی کردن
ز جورِ بندگی و بردگی کردن !
خداوندا ... رهایم کن
خدایا ... بی نیازم کن.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#728
Posted: 9 Jul 2013 19:12
چه بگویم؟
چه بگویم؟
چه بگویم، که فاش گفتنِ اسرارِ مکتوم
غیر از اَبلهان
بر نیاید !
=====================================
خاتمه
خاتمه ی زندگی
لحظه ی آزاد شدن از لحظه هاست.
خاتمه ی زندگی
لحظه ی بیدار شدن از خواب هاست.
خاتمه ی زندگی
لحظه ی برگشتنِ از یک سفر ...
خاتمه ی زندگی
بردنِ سوغات، پس از سال هاست!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#729
Posted: 9 Jul 2013 19:14
پرچم
درمان
درد را در سینه ام پنهان کنم
سینه را در چشم ِ تو عریان کنم
چشم ِ تو از درد ِ من گریان شود
درد ِ خود با اشک ِ تو درمان کنم
==========================================
مرثیه
قرنِ من
قرنِ افسونگرِ من
قرنِ مریخ و تمدّن
قرنِ سالِ دوهزار :
قرنِ ویرانگری و فاجعه است
قرنِ مرگ ِ هنر است.
قرنِ بیزاریِ از عشقِ به انسان
قرنی از جنسِ خشونت
قرنِ دشنام و تنفّر
قرنِ مرگ ِ هنر است
قرنِ مرگ ِ هنر است.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#730
Posted: 9 Jul 2013 19:16
پناه
ز گیتی که را گیری اکنون پناه
پناهت، خداوند ِ خورشید و ماه
فردوسی
پناهم ده
پناهم ده خداوندا
پناهم ده.
پناهی ده مرا
از شرِّ شیطان
پناهی ده مرا
از شرِّ انسان
پناهی ده مرا
از شرِّ خود
از شرِّ اَمّاره
پناهم ده.
پناهم ده
ز یوغِ زورمندان، مُستبدّان
همانها که به خون آغشته کردند
عاشقان را، صادقان را.
پناهم ده
ز جمع ِ زرپرستان
همانها که طمع را
دوست تر دارند.
پناهم ده
ز مکرِ دین فریبان
همانها که ز مذهب
کُفر را ترویج کردند!
... و آنها که عوامانه
تعصّب را پرستیدند
به جای اُنس و اُلفَت.
پناهم ده
همان جا که :
نه مکری و
نه تزویری
نه دشنامی
نه زنجیری
نه تحمیقی
نه تحقیری
نه رنجیدن
نه رنجاندن
نه ملّت را
بِسانِ گَلّه ای دیدن!
پناهم ده
همان جا که :
صداقت
حرمتی دارد.
برای دیگری بودن
لذّتی دارد.
پناهم ده
کنار عدّه ای
کز زندگی
مهر و محبّت را
به من دادند
همانها که
سخن گفتم به آنها
با زبانِ دل.
پناهم ده
کنارِ عاشقان
در مکتب ِ عشق
که شاید
لحظه ای آرام گیرم
که شاید
لحظه ای آرام گیرم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)