ارسالها: 8911
#741
Posted: 9 Jul 2013 19:36
اشرف ِ مخلوقات
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد دریــــن دیــــر خراب آبــــادم
حافظ
من همان اشرف ِ مخلوقاتم
که در این وادیِ غربت
سرگردانم!
من همان مرغک ِ باغ ِ ملکوتم
که دراین عالم ِ خاکی
سرگردانم!
قفسم دلهره و تشویش است.
کوله بارم خالی ست.
نَفَسم آه ِ ندامت دارد.
من همان اشرف ِ مخلوقاتم!
نام ِ من " انسان" است
من همانم که ملائک
روزِ خلقت
سجده ام می کردند!
من در آن وادیِ برتر بودم
من " بهشتی" بودم ...
... ولی اکنون
من دراین تبعیدگاه
و ملائک، آزاد.
من همان اشرف ِ مخلوقاتم!
پدرم " آدم " بود
مادرم هم " حوّا "
یا که یک فاحشه بود !
مادرم سیب ِ خیانت بلعید ...
... همه تبعید شدند
ما در این تبعیدگاه
و ملائک، آزاد!
من دراین وادیِ غربت
سرگردانم
من همان اشرف ِ مخلوقاتم!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#742
Posted: 9 Jul 2013 19:37
غرب
من
سخت در این حاشیه ی غرب
غریبم!
عقل من رایحه ی تردید را تجربه کرد.
دل من صاعقه ی تجرید را تجربه کرد :
پرهیز ... پرهیز
پرهیز از تنقیه ی زهد و تجرّد
در مقعدِ سنّت!
پرهیز.
پرهیز از قرصِ مدرنیسم!
پرهیز از تیغه ی جرّاحی چاقوی تحوّل
بر اندام ِطبیعت
پرهیز.
... و کمبود
کمبود
کمبود ِ عواطف
در بطنِ تمدّن :
عشق در بدوِ تولد خفه شد!
... و فقط سکس ... سکس
آدم عاشق شد
و امّا نسلِ آدم
فارغ از عشق
... و فقط سکس
حوّا حامله شد
و امّا نسلِ حوّا
همه نازا ... فارغ از عشق
... و فقط سکس
... و نقصان
نقصان
نقصانِ تفاهم
در عرصه ی خلقت :
تخم ِ تفاهم
مدفون شده در
گورِ تنفّر.
مغزها بسته شده
عقل ها پاک، قرنطینه شده
در شیشه ی الکل !
... و در آخر :
فریاد ... فریاد
فریاد ِ سکوت
در حاشیه ی مرگ
تابوت، تنهاست !
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#743
Posted: 9 Jul 2013 19:37
مغزِ من
مغزِ من
مثلِ یک زندانی
خط خطی و محبوس است!
مغزِ من
مثلِ یک زندان بان
خسته و بی منطق و تنبل شده است!
مغزِ من، از تکلیف خسته شده ...
مغزِ من، از قانون خسته شده ...
مغزِ من، خسته ی قانون شکنی ست.
مغزِ من، خسته ی بی تکلیفی ست.
مغزِ من، از دیدن، رنجیدن، خسته شده.
مغزِ من، از مضحکه ی " فهمیدن" خسته شده.
مغزِ من، منزجر از دیدنِ انسانِ مدرن ...
مغزِ من، منزجر از مضحکه ی " پُست مدرن" !
مغزِ من، در زندان
زندگی، زندان بان.
مغزِ من، زندان بان
خود ِ من در زندان.
مغزِ من
از زندگی
خسته شده.
خود ِ این زندان بان
از زندان
خسته شده.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#744
Posted: 9 Jul 2013 19:37
صَرع
صرع دارم !
صرع دارم !
در قبالِ اجتماع ِ این زمانه
صرع دارم !
در قبالِ دولت ِ رَجّالگان
صرع دارم
در حضور خائنان، آدم کُشان
صرع دارم.
در قبالِ این همه آشفتگی، سرگشتگی
صرع دارم
در قبالِ شرم و سراَفکندگی
صرع دارم.
صرع دارم در قبالِ جامعه
صرع دارم
در قبالِ اجتماع ِ این زمانه
صرع دارم !
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#745
Posted: 9 Jul 2013 19:39
رهایی
بیا از دین و عرفان و خدایان
دست برداریم
به کیشِ خویش ...
... یک دیگر بپِنداریم :
نه چون کافر
نه چون زاهد
نه چون معبود
نه چون عابد
نه چون گَبر و
نه نصرانی
یهودی و
مسلمانی ...
بیا از دین و عرفان و خدایان
دست برداریم
و از هر جلوه ی عالم
حدیثی تازه برخوانیم :
حدیثی چون زمانِ حال
حدیث ِ عطرِ آینده
حدیث ِ لحظه هایی شاد
حدیث ِ آدمی آزاد
که در فردای فرداها
همین انسانِ امروز است
نه چون کافر
و یا زاهد
که امروزش :
گریزان از دِگرروز است
و فردایش :
گریزان تر زِ امروز است !
بیا از دوزخ و جنّت
به یک اندازه برداریم
و از دریای موّاج ِ محبّت ها
به یک دیگر بنوشانیم
و در فردای فرداها
بِسان مُرغکی آزاد
کنیم پرواز و هم آواز ...
... برخوانیم :
حدیثی چون زمانِ حال
حدیث ِ عطرِ آینده
حدیث ِ لحظه هایی شاد
حدیث ِ آدمی آزاد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#746
Posted: 9 Jul 2013 19:40
رهگذر
کوله بارِ راهِ دل
سنگین بُوَد
مَرد می باید
کزین رَه بگذرد
======================================
سرانجام
سرانجام ِ هر آئینی
به غیر از عشق
سرافکندگی و نکبت و بی فرجامی ست.
سرانجام ِ هر آئینی
به غیر از عشق
سرگشتگی و بدنامی ست.
سرانجام ِ هر آئینی
به غیر از عشق
یهودی و مسلمانی ست ...
... سرانجام ِ هر آئینی
به غیر از عشق
ذبح ِ یک برّه ی قربانی ست!
ولی هیهات ... هیهات
که سرانجام ِ هر عاشق
از ازل تا روزِ آخر
بی سرانجامی ست.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#747
Posted: 9 Jul 2013 19:44
« امیر بخشایی »
- از این شاعر بیوگرافی خاصی پیدا نکردم.
- گل های پونه نام مجموعه شعری او هست.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#748
Posted: 9 Jul 2013 19:47
رامین
سایه ابروی ویس دیر زمانیست مانده است
کمرش زیر این سایه می خسبد
و به تماشای غروب می نشیند
دور زمانی بود که می خواست بگوید
هنرمندم
هنرم خسبیدن
گاهی کمانچه را برایتان کوک خواهم کرد
برایتان نغمه ها خواهد خواند
باره ای بسیار بود فریاد می زد
عاشقم
عاشق ویس
چرا هیچ کس نشنید ؟
چرا هیچ کس به مهمانی او نیامد ؟
ابرزانوی غم بغل گرفت
غرشی کرد و گریست
پرنده ای بر سایه نشست
کمانچه آرام گرفت
همه فریاد زدند
رامین رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#749
Posted: 9 Jul 2013 19:47
دف
کلافی بود و پوستی و زنجیری
و صدای هو ، هویی که تراوش می کرد
کلاف و پوست از علی می گفتند
و زنجیر از حسین
نمی دانم هوی خیبر بود
یا کربلا
نمی دانم ضجه ی فاطمه بود
یا زینب
ندیدم
ضربه ، ضربه ی ابن ملجم بود
یا یزید
لکن هنوز
فاطمه ، فاطمه بود
و عباس ، عباس
خیبر از آن علی بود
و کربلا از آن حسین
قمه ای که خون فرق بر سرش ریخته بود
اما دف در این میان چرا پاره بود
نمی دانم؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#750
Posted: 9 Jul 2013 19:48
آرزو
شن جای پایم را به آب سپرد
گفت : برو
دریا نگاهم کرد و گفت
جایت اینجا خالی است
دستش را دراز کرد
آرزوهایت را به من بسپار
به ماهی ها خواهم گفت
تا دل کوسه با خبر شود
و او به نهنگ
نهنگ آرزویت را به ابر خواهد گفت
او با بذر در میان خواهد گذاشت
آنگاه آرزویت سبز خواهد شد
زود باش
شاید آرزویت را بزی ناهار کند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)