ارسالها: 8911
#751
Posted: 9 Jul 2013 19:49
اقاقی
اقاقی ای بودم و
تو انجیری بن ی
چه بیهوده پیچیدم
دود بر چشم
کاش بستری نبود
و مادر مرا هنوز در آغوش
اقاقی بودم و تو انجیر بن ی
کاش شب می خوابید
و مرا در بستر تو نمی خوابانید
کاش فراموش می کردم، که هستم
آن روز که اقاقی بودمو از بن ، تو انجیر بن را
نمی رستاندند
چه بیهوده چرخیدم
من و تو
در هم
کاش خدا اقاقی و انجیر بن را فراموش می کرد
شاید کنون در نگاهی خوابیده بودیم
من و تو
تنها
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#752
Posted: 9 Jul 2013 19:49
اوج را در مقابله باید جست
قبل از سپیده دم
قبل از آنکه خورشید بیدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در میان خواهم گذاشت
به ملاقات بید خواهم رفت
همانجا که خورشید در لابه لایش برای خود گیسو می جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روی صورتش خواهمنشست
اگر پاکم کند
به پایش خواهم افتاد
و با رویاندن سایه ای خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
کودکی خواهم دید
در مقابل باد
بادبادکش به اوج می رفت
از بودنم با او هیچ خواهم گفت
خود می دانم وارونه پوشیده ام
اوج را در مقابله باید جست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#753
Posted: 9 Jul 2013 19:49
شیشه ی ترشی
هنوز شیشه ی ترشی مادربزرگ
خاطرم هست ، در پشت شیشه
و یادهایی که کلم وار در درونش قلدری می کردند
ترشی فلفل و گذر زمان هر دو تند
و خاطرات شرابی که در خمره به ناگه سرکه می شد
غذای مادربزرگ کوچه را بو می کرد
مبادا بر پنجره ای گرسنه ، تلنگر زند ، شاید
شاید صدای گرسنه ی شکمی ، نفرین کند ، سفره اش را
سبزی بود ، به یاد مادر
گردو بود ، به یاد قوام پدر
آب بود ، به یاد روشنی پاکی دست
و نام ، به یاد برکت پینه بسته ی دستان
و سفره ای که پهن می شد جلوی پاهای چهار زانو آموخته
چه زود هنگام
از خود برایم
مادربزرگ
تنها پنجره ای خالی از شیشه های ترشی گذاشت
به یادگار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#754
Posted: 9 Jul 2013 19:50
بار فتن
آنگاه که شب مخملی بود بر سقف پرندگان
خود نمی دانستی
تردی
بار فتنی بودی با یاقوتی در دل
چه ساده آ" را به جرعه ای بخشیدی
انگار همین دیروز بود
لبم را هم آغوشی تازه یافتم ، گس
گفتم مبادا گم شوی
دستانت را گرفتم و تو لبم را
و با جرعه ای بوسه ای تازه بخشیدی
گفتی : بخند ، هوشیاران خوابند
خندیدم
و افتادی
از آن روز تا فردای همیشه بیدارم
بیدار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#755
Posted: 9 Jul 2013 19:52
زن
این کیست ؟
زنی سرگشته ی جزر و مد دریا
دستها را تا نیمه در انتظار فرو برده
و جهش را در شمارشی معکوس می بیند
انگار امواج با ساحل دعوا دارند
زن هنوز بر سر دوراهی
انتظار سبزی را می جوید
روزی که اسکله در پای دریا فرو رفت
انگار نمی دانست قراری ، زن را بی قرار می کند
زن نگاه کرد
قرار را ، موج می شکست
و صدایش را به ساحل تحمیل می کرد
و زن هنوز صبورانه ، دست را تا نیمه فرو برده بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#756
Posted: 9 Jul 2013 19:52
انتظار
بشکن
سکوت را بر وهم بکوب
دانه ای قدم می شمرد
و نگرانی را بر دستانش می مالد
انگار بهار او را فراموش کرده
انتظاری است یشمی
نمی داند ، سبز است یا مشکی ؟
بشکن
شاید انتظار غروب آفتاب بر دریا
در چشمان تو هم بروید
برخیز
فرصت تا سحر باقی ست
برخیز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#757
Posted: 9 Jul 2013 19:52
تفاوت را نمره آموخت
جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفکر ها
جنگ فاصله چشم و دیدن
زمان پر دادن اقاقی هاست
و زمان رویاندن طوطی ها
خاک حاصلخیز
حاصل شخم بود
بر می گردم به زمان پاکی هایم
کاش نیمکت نبود
و ای کاش صندلیم یک نفره بود
تا در میان خود باشم
او که بود میانمان هیچ
هیچ را در کلاس آموختم
درس خوب
نمره بیست
غرش چشم را در کلاش شنیدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه می دانستم
کاش کلاس نمی رفتم
شاید پدر هنوز خانه بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#758
Posted: 9 Jul 2013 19:53
شادملک
چرا امشب خانه ی اسبان خاموش است ؟
چرا شخیل سوار را صدا نمی کند ؟
چرا شارک نمی خواند ؟
چرا در سفره ما امشب شرنگ است ؟
مگر پدر هنوز نیامده؟
شاید شادملک ی دلش را شوری داده
ولی نه ، شاه خاتون نگاه پهن کرده
خدا کند مسعود خواب باشد
بدر هیچ گاه انتظار را به مادر نیاموخت
خواهد آمد
نام و پنیری است
همه با هم خواهیم خورد
دوغ سرشار نعناع
و صفایی که به تشاوی تقسیم خواهد شد
به امیدش خواهد آمد
می دانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#759
Posted: 9 Jul 2013 19:53
کل
خورشید از کل می ترسید
و خود را پشت کوه قایم می کرد
مبادا تیری به جای کل او را نشانه رود
در راستایی که نگاه می دود
خورشید پنهان با دست افق را نشان می دهد
و خواهد گفت او آنجاست
و تو آ"گه صدای تپش قلب خوف خفته ای را خواهی شنید
که برای التماس ملودی می سازد
شاید در پشت سنگی پناه می جست
به امیدی که مرد او را به نگاه بوته ای بنگرد
و شاید زمانیکه او به سنگها التماس می آموخت
تفنگی پر ، نشانه می یافت
و شاید کل می خندید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#760
Posted: 9 Jul 2013 19:54
فانوس یهودا است
خیالها گسیخته اند
و سوار بر قایق بر افقی دور می نگرند
هنگامیکه گهواره دریا ، قایق را می خواباند
و موج لالایی را شوری می داد
موج از طرح خالی
و برای من جای طرح می گذاشت
احساس وزشی می گفت
بنگر
فانوس ساحل را لو خواهد داد
فانوس یهودا است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)