ارسالها: 8911
#771
Posted: 9 Jul 2013 20:00
تمشک
پرسیدم
تمشک کجاست ؟
گفت
در انتهای خراشم ، بوته ای خواهی یافت
چون غروب
سبز
تمشک آنجاست
قطره خونی گفت
آرام
تمشک خواب است
بغضش ترک بر می دارد
آرام بود
مثال کودکی در دامان مادر
خواب می بافت
و چه کودکانه طرحی از لی لی می کشید
شاید می شد با دیدنی سیر شد
اما ...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#772
Posted: 9 Jul 2013 20:00
تخته سیاه
جلوی چشمانم تخته سیاهی ست
گچ
تخته پاک کن
گچ را بر می دارم و خواهم نوشت
زندگی
انشایم شروع شد
می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
پر شد پاک می کنم
ناگفته ها بسیار
می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
پر شد پاک می کنم
ناگفته ها بسیار
می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
پر شد
خسته شدم پاک می کنم
می نویسم ، مرگ
نگاه می کنم
زیر مرگ جای نوشته هایم باقی ست
کاش چیزهای بهتری می نوشتم
حیف دیر است
دیگر ایوانم آبی ست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#773
Posted: 9 Jul 2013 20:01
پایت را آرام بگذار
هنگامیکه شب پاورچین ، پاورچین قدم بر روی چشم ها می گذارد
و برگها بدون هیچ ناظری تا صبح کوچه ها را می روبند
و با همهمه ی خود آواز پیروزی بر بهار سر می دهند
تو با خیالی آسوده درون ننو در فکر زمستانی
و سردی آن را به باور می رسانی
شاید در آن موقع افکارت پریشان در بزنند
و با گذشته ات به میهمانی سردی تو بیایند
و تو سکوت و بهت را نثارشان خواهی کرد
با دستانی گرم و رویی شسته
در آن هنگام دیوار تو را به گذشته ای دور خواهد برد
و صدای هوهوی قطار را نخواهی شنید
و غرق خواهی شد در افکاری سیال
چون حباب
پایت را آرام بگذار
شاید موری خواب آشفته ی تو را به نظاره نشسته باشد
و شاید صدای پایش کنون را به تو برگرداند
پایت را آرام بگذارد
آرام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#774
Posted: 9 Jul 2013 20:01
گلهای پونه
از تو دیگر هیچ
نخواهم گفت
راز نو شکفته ی لاله ها را نخواهم گفت ، به تو
دیگر بار
گلهای پونه بی تو خواهند رویید
چه حاجتی است میان من و تو
که چنین استواری در من
کدام تیشه بر بن زده ام
که چنین ی ؟
کدام عاطفه کودکانه را خندیدم
که مست ی ؟
گل های پونه بی تو هم خواهند رویید
چه حاجتی است میان من وتو
رستن از خاک است
آب بهانه است
گل های پونه بی تو خواهند رویید
رستن از خاک است
آب بهانه است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#775
Posted: 9 Jul 2013 20:01
ماندن
آفتاب خود را می بست تا برای فردا گم نشود
درخت خوابیده بود
قناری برایش لالایی می خواند
و
دریا ترانه هایی از قایقرانان
ناله ی ماهیها از لای ترانه ها پیدا بود
آهشان تر
دهاشنان خشک
خشک و تر با هم می سوخت
هنگامیکه امواج کفهای هرزه گرد را گوش مالی می داد
شنها کفها را باسلام و صلوات راهی می کردند
صدفها را بچه ها جمع می کردند
تا رعنا بر قامتشان رقاصی کند
ولی کف تنها آرزویش ماندن بود ، ماندن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#776
Posted: 9 Jul 2013 20:03
قبل از آنکه سبزم کنید
خانه ای خواهم ساخت
که هیچ یک از دیوارهایش با هم تلاقی نداشته باشند
و عزلت را چون کلونی بر در خواهم کوفت
در وسط حیاطم بید مجنونی خواهم کاشت
تا لیلی در زیر آن آهسته و نرم بخوابد
و با شربتی شیرین ، شیرین تر از شیرین ، فرهاد را پذیرایی خواهم کرد
تا در راستای نگاهم بداند فلق را
و بر در خواهم نوشت
قبل از آنکه سبزمکنید
در را نوازش و کلون را کمی خواهش کنید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#777
Posted: 9 Jul 2013 20:03
ریشه در خاک ماندنی است
چه می دانست درخت
روزی کلاف خواهد شد
چه می دانست گوسفند
روزی لباسش پوست خواهد شد
و این دو چه می دانستند
عارف و درویش خواهند شد
گذر می دانست
اگر می دانستند
حتما گوسفند درخت را
و من ، من را رها نمی کرد
چه فرق دارد
پوست روی گوشت باشد یا کلاف
موج باشیم یا اوج
درخت نگاه کرد و گفت
چه فرق دارد
ریشه در خاک ماندنی است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#778
Posted: 9 Jul 2013 20:03
اخبار ناشنوایان
من شاعر نیستن
اخبار ناشنوایان را می گویم
شعرم با خط بریل است
با دست بخوانید
با نگاهم سخن می گویم
ناشنوایان می شنوند
با دستانم می بینم
نابینایان می بینند
هیچ ناشنوایی کر و هیچ نابینایی کور نیست
می دانم
دلم می گوید
کور خواهم شد اگر دستانم به میهمانی رفته باشند
و لال اگر ، چشمانم رخت عزا پوشیده باشند
می دانم
روزی که به میهمانی عزا رفته باشم ، مرده ام
دلم می گوید
دلم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#779
Posted: 9 Jul 2013 20:23
کوله سنگین
هجوم رنگها سفید بود
آفتاب ، دوستان را به یک فنجان غربال دعوت کرد
درخت را به کناری
و آسمان را به وسعت گوشه ای
لاله را در خطی موازی آسمان
و پرنده را بین لاله و آبی
خود هم به کناری
زیبا بود
در فصل بهار ، ثمره ی ازدواج آفتاب با درخت ، میوه ای بود رعنا
هرز گاهی فخری به لاله را می آموخت
در فصل پاییز
ثمره ی ازدواج لاله با آسمان معراج رفته ای
در فصل زمستان
تنفر چمباته زده ، تجرد را تجربه می کرد
نمی شد درک کرد
کوله ای بود سنگین
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#780
Posted: 9 Jul 2013 20:23
یک دو سه
یک
دو
سه
می پرم
نشد ، دوباره
یک
دو
سه
آب ، پروازم را به شبدرها گفت
به نظرم غرق شدم
دوباره از سر ؟
نمی دانم شاید
یا طول نظر کوتاه است
و یا عمق آگاهی
هنوز شقایقهای آن سوی آگاهی منتظرند
یک
دو
سه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)