ارسالها: 6561
#801
Posted: 14 Jul 2013 12:32
فراغ
رفیقان عاشق و شیدای اویم
به هر جا بنگرم او را نجویم
مرا تنها میان غم رها کـــرد
به امیدم که او آید به کویـــم
ولی دانم مرا کرده فراموش
نمیدانم کجـــا او را بجویــــم
دل عاشق بود چون قلـب بلبل
بود کوچک به مثل برگ سنبل
چرا عاشق شـدم این را ندانم
از این رو دائم از عشقش دوانم
خـــدایا دلبرم دلـــسنگ باشـــد
گمان دارم که او صد رنگ باشد
گــرفتار دو چشمش گشت نــادر
گشـــاینده تـویی ای رب قــــادر
رسان نادر به معشوق از کرامت
کـــه باشند در کنـار هم سلامت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#802
Posted: 14 Jul 2013 12:35
بهار
بهار آمد به صحرا لاله رویید
غم و اندوه زه روی خود بشویید
نظر بنما چه خرم روزگاریست
به باغ اندر شوید و گل ببویید
نسیم خلد وزد بر دشت و صحرا
شما بر یکدگر تبریک گویید
بهار احیا نمود دشت و دمن را
مکن غفلت سلامت را بجویید
ببین بلبل ز عشق گل چه مست است
شوید مست و ره شادی بپویید
چمن خرم ز یومن نو بهار است
کنار جویباران لاله رویید
بجوشد چشمهُ آب از سر کوه
چرا افسرده و درنده خویید
بروید در بهار گلهای نادر
اگر باشید بصیر آن گل بجویید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#803
Posted: 14 Jul 2013 12:36
محبت
ما ز یــــــاران جز محبت کی توقع داشتیم
مـــا درون قلب خود تخم وفا را کاشتیم
گر کسی مهری نمود خود برده ی او گشته ایم
دشمنان را هم به عالم یار خود پنداشتیم
افسر ما بوده است هر کس به ما یاری نمود
منت یـــــاری او بر دوش خود بگذاشتیم
با صفا و روی خوش در خدمت یاران شدیم
لطف حق را زین عمل از کار خود برداشتیم
کسب عالم جز محـــمد یار و غمخوارم نبود
بیرق مهرش چو لطف حق به دل افراشتیم
خــــادم یاران بدیم و کس با ما یاری نکرد
توشه هایی از ثواب از بهر خود انباشتیم
نا رفیقان دور مـــــا جمع اند در جلد رفیق
نادر است یار شفیق، اندر ضمیر انگاشتیم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ویرایش شده توسط: Alijigartala
ارسالها: 6561
#804
Posted: 14 Jul 2013 12:37
آرام گیرم
نازنین یارم بیا شاید دمی آرام گیرم
چنگ در مویت زنم قند لبت در کام گیرم
******
پیش پایت گل بریزم، عطر بر مویت زنم
آرزومندم که یاری همچو تو خوشنام گیرم
******
مشک و عنبر پیش بویت سر فرود آورده اند
خوش بود آنگه که می را از کفت در جام گیرم
******
لطف بنما رخصتی تا در کنار تو نشینم
کن نوازش بنده را تا از کلامت وام گیرم
******
روزها نزد تو باشم میشود یک لحظه ای
بودنم هر لحظه با تو مرغ عشق در دام گیرم
******
ناز چون بر من کنی نازت خریدارم به جان
کن محبت عاشقت ، نی از غمت سر سام گیرم
******
نادر است چون نازنینم در جهان آفرینش
نادرا ساکت بمان با یاد یار آرام گیرم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#805
Posted: 14 Jul 2013 12:39
الهی
الهی سینه سردم ز بغض و کینه خالی کن
الهی حال من خوب است ز نامت بیش عالی کن
******
خدایا ربنا فهم شناختم را دو چندان کن
مرا خارج از این مرموز درد بی خیالی کن
******
خدایا پر نما این بنده ی ناچیزت از توحید
ز گمراهی نجاتم ده گناهم دفن چالی کن
******
منم عابد تویی معبود بگیرم دامنت هر دم
زمان با تو بودن روز من را همچو سالی کن
******
تویی بهتر ز هر بابا فدایت باب و مام من
وجودم بی تو خالی است مرا محو جمالی کن
******
الهی من گرفتارم تو رحمانی و هم رحمت
کرم بنما و دستم گیر مرا هم نیک فالی کن
******
زمین و آسمان نادر همه صنع خداوند است
بجز شکر خداوندی دلت از هر چه خالی کن
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#806
Posted: 14 Jul 2013 12:40
رویا
به رویا روز و شب روی تو بینم
ز رخسارت گل حسرت بچینم
نگاهت جان دهد بر جسم مرده
نگاهم کن که بی جان و حزینم
تو چون شمعی و من پروانه تو
به عشق تو به خلوت می نشینم
تو افسونگر مرا افسون نمودی
تو را خواهم گرفت چون در کمینم
برایم ارزشت از جان فزون است
مرا جان ده که از عشقت غمینم
تویی آب زلال من تشنه هستم
مرا دریاب در در فکرت عجینم
خلاصم کن از این غمهای دوری
که خـاکستر نشـین روی زمیــنم
مکش نادر که او خود مرده ی توست
خـــدا دانـــد کــه در مهــرت امیـــنم
دلــم خـواهد کـنار تـو بمیرم
به هنگام ممات روی تو بینم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#807
Posted: 14 Jul 2013 12:41
بخت
چو بخــت یار شد با موی می کشد
چو برگشت بندها را پاره سازد
تلاش صبح و شامت را چه حاصل
مگر این که خدایت چاره سازد
طلب کـــــن یـــاری از دادار داور
که از آتشفشان او خاره سازد
صلاحش گــر بود بختت بلند است
اگر کفرش شود بی چاره سازد
یکی صاحب شود بر مکنت و مال
همین مکنت ورا آواره ســـازد
یکــــی مآنوس گشتـــه با نداری
غنـــی وجدان خود دیواره سازد
توکــــل کـــن به لطـــف حــی داور
تمــــام درد تو او چـــاره ســـازد
تو هم نادر به فکر کـار خود باش
نکش چون بند و مو را پاره سازد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#808
Posted: 14 Jul 2013 12:41
خدمت رندان
عهد کردم که دگر خدمت رندان نکنم
طاقتم نیست دگر پشت چو سندان نکنم
***
بروم راه خود و خیمه به جایی بزنم
روز و شب تلخ به یاران و مریدان نکنم
***
دشمنم صــد بــود و دوست یکی یا الله
شاکر از لطف توام خصم چو خندان نکنم
***
اشکم از هر مژه چون ژاله بریزد افسوس
بد نگویم به کــس و حـالتم عصیان نکنم
***
لاله ی عمر خزان شد به ره خدمت رند
آن ستمگر ز چه رو راهی زندان نکنم
***
خدمتم را به خیانت همه پاسخ دادند
گفت نادر که دگر خدمت رندان نکنم
***
سفــره دل نکنم بــاز بــر نا محــرم
راز در دل بنهم لطف به شیطان نکنم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#809
Posted: 14 Jul 2013 12:43
مستی
ساقیا ساغر بده ما را ز خود بیگانه کن
مستی ما را به عالم قصه و افسانه کن
******
فارغ از غم میشویم از باده و شرب شراب
باده را پر کن ز مِی این بنده را دیوانه کن
******
مست چون گشتم شـوم بیگانه با اهـل جفـا
چون شدم خارج ز دِیر وارد تو در مِی خانه کن
******
آن زمـان با ما محبت بیشتر باید کـنی
شادیم دست تو باشد مِی در این پیمانه کن
******
بی سر و سامان و دور از دوستان گردیده ام
از محبت این غریب مهمـان آن کاشانه کــن
******
مهر ورزی کن به من تا غم ز دل بیرون کنم
اندرین دنیا مــرا هم محرم جانانه کــن
******
نادر ار مست و خراب از این مِی و پیمانه شد
ساغرش افــزون بده از عشق گــل دیوانه کن
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#810
Posted: 14 Jul 2013 12:43
بی راهه
راهی که گزیدیم در آن خیر ندیدیم
بی راهه برفتیم و ز یاران ببریدیم
هموار نبود راه و بخورد سنگ به پامان
از جهـل چنین جامـۀ خود را بدریدیم
استاد بداد پند ولی ما نشنیدیم
مستانه برفتیم و بلا را بخریدیم
خورشـید ز شـرق آید و بر غـرب نشیند
این نظم چو ندیدیم به بی راهه خزیدیم
راهی که برفتیم برفتیم که رفتیم
رفتیم فراوان و به ظلمت برسیدیم
رفتیم که یابیم ره راست در آن راه
کـج رفته و از خوبی دنیـا برهیدیم
نادر شده خسران از این ره که گزیدیم
بـس طعنه و نفـرین ز یاران بشنیدیم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "