ارسالها: 24568
#971
Posted: 29 Aug 2013 22:03
همیشه
آنجا كه تو ايستادهاي
هميشه پاييز است
هميشه برگها ميريزند
هميشه بادها
خاك را بلند ميكنند و غم را
مينشانند
آنجا كه تو ايستادهاي اي من
با تو هستم
آدم ِ تنها
خودش را «تو» خطاب ميكند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#972
Posted: 29 Aug 2013 22:06
با علیرضا روشن
باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم، که فکر نکند
بگویم که میگذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
«من» خسته است
********************
تاریکی
آمدن ِ كسي را انتظار نميكشم
به خودت نگاه ميكنم
اي تاريكي
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#973
Posted: 29 Aug 2013 22:07
خسته
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کرده ای دارد....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#974
Posted: 1 Sep 2013 15:25
اشعاری از شهرام شاهرخ تاج
گستره ی بی انتها
چه نابم می کند سرودن
چشمه ای زلال و
اقیانوسی
که تاج زمین را بر سر دارد
و مروارید ها
گرانبهاتر از آنند که قیمتی یابند
می آیی
از همه جای این گستره ی بی انتها
و ماه را
در آبگیر های ساده
آرام
می دهی
جزیره ای شکفته
از عطر سپیده دم برگ ها و شبنم هاست
که سراب هذیان کویر را
خاموش می کند
مرموزتر از آنی
که محراب شوریده ی قامتت را
آینه ای سازم
می آیی
به لطفات انگشت های نسیم
ناب
- درست مثل خودت !
و دیگر عشق -
حتی
وقتی
که ویرانی ِ خشونت احاطه ی طوفان را
به اعماق
پرتاب
می کنی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#975
Posted: 1 Sep 2013 15:26
بالاتر از سکوت
ز کرانه ی دور سحر گذشت
و چهره ی جوانی اش اندوه را پریشان کرد
بالاتر از سکوت
پرواز کرد
- با بال های شکفته روح -
و از گور همیشه ی دنیا گذشت
آنک!
هیاهوی عاشقانه ی طبل ها !
که موسیقی ِ بهار ِ شکسته ی جوانی ِ او را
خاموش فریاد می کنند
ظلمت سوخته
جهان
به هیأت ظلمت بود
و آفتابی که دشت ها و خیابان ها را
بی قواره می پیمود
فصل ها و ستاره ها
کشت زارها و کارخانه ها
و ادارات و جنگل ها و مردمی که شکل همیشه ی دنیا بودند
گفتم :
- آه
و شعله ای جهان را به آتش کشید
و جهان
هنوز
به هیأت ظلمت بود
اما
سوخته
آنگاه
زیستن را
دیگرگونه
بر خاک ایستادم
در انبوهی ِ ظلمتی سوخته
که جنونم را
خیره
به تماشا ایستاده بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#976
Posted: 1 Sep 2013 15:33
در مرداب نام ها و صدا ها
در لحظه های ابری ِ سیگار و چای
بهار
شهید منتظری است
که در مرداب نام ها و صدا ها
دریغ دور شکوفه را
در قلب میز ها و نامه ها
آتش می زند
آه
ای خموشی ِ بی انتها
در این فصل روییده از پله های برفی مرگ
باید
به خاطر
بسپارم
ترانه ی ویران جهانی را که در پلک هر ستاره مرا سوخت
که این بهار
طغیان ساده ی آب را
در رودهای سحرگاه
از یاد
برده است .
آه
ای خموشی ِ بی انتها
شب همیشه ی دنیا .
می ایستم
در مدار خسته ی تقویم های گم
و کودکان پیرگاهی
از دور
مرا
در مرداب نام ها و صداها
آه می کشند
آه
ای شهید منتظر !
ای من دوباره !
ای همیشه ویران !
در این خموشی ِ بی انتها
در شب همیشه ی دنیا
با زورق کدام ستاره
از مرداب مِه
گذر
خواهی کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#977
Posted: 1 Sep 2013 15:42
خالی ِ بی پایان
آه !
زیبای سوگوار !
عشق !
بر پهنه ی تیره و بی بهار دل
روشنای نگاهت
- گویی - خاموش
گشته است .
افسرده گلواژه ی نامت
در فصل های کتاب کهنه ی محراب
زیبای سوگوار !
بر کرانه ی شکسته ی قلبم
جلوه ای کن
تا خورشید و ماه
در طلوعی ساحرانه ببالند
نیستی
آه
من و این خالی ِ بی پایان
شکفته از دریا
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
- رویشی
از
شعله های عطر گمشده ی عشق -
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
تقویم های بهاری
با لبخند سرخ تو ورق می خورد
شکفته تر از دریاست
در نسیمی
که ماه را
به زمزمه می آرد
آه
ای عطر گمشده !
برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز
با حریق
بیامیز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#978
Posted: 1 Sep 2013 15:45
یار طرفه ی فصل ها
بعد از ظهر در هم ریخته ی جمعه
موسیقی یی به لطافت عشق
و فصلی که بی تو می گذرد
تنها
زیبای گمشده در ازدحام ها !
همهمه ها
جنجال ها
بر بلندای این شیون سرای گنگ
پژواکی به زیبایی خود باش !
در بعد از ظهر این جمعه ی بی تو
و جهان پر آشوبی که عقربه های عمر
شتابان
در گذر است
آرامشی باش
در ناهنجاری خونین ِ لئامت این قرن
و هنجاری در آشفتگی ِ این زمانه ی مخدوش
ای یار طرفه ی فصل های بی تو !
زیبای تنهای دل !
معنای روان جهان باش
گلی
در این برهوت پر تلاطم جاری
و تازه تر شعری بر لبان ماهی و
دریا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#979
Posted: 1 Sep 2013 15:47
بامداد بی زخم
دستی به آغوش غروب دنیا می اندازی
شکوفه ای
گلی می شود و
شب
از بام ها و خیابان های شهر می گذرد
جهان
سودای حیات است و
عشق
که در بوسه ی زمین و دریا
متولد می شود
دالانی که لبخند می زند
در ضربه های جنگلی که درمنقار پرنده ای پرواز می کند
با درختان نیایش گر بی تفنگش
و صلحی که اندیشه نمی خواهد
هستی چه آرام است
بی فشار پنجه ای بر گلو
با بوسه ای بر لبان عشق
که آغوش دنیا
- در گرمای پوست و خون -
زمزمه ای
به ناتمامی ِ خود دارد
زندگی را می نوازی
- فاستو !
با بال های گشوده ای که خود شاخه ی سبزی است
در بامدادی بی زخم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#980
Posted: 1 Sep 2013 15:51
غریق خاکستر
عطر سیاه گلی !
فریاد پیچیده ی جنگل ها !
حیات رفیع شهر های گسترده تا افق !
باد نجوایی با تو دارد
آب سرودی
و درخت ها و ماشین های سوخته
صخره های فریاد تو را
به استواری زمزمه می کنند
عطر سیاه گلی !
نجوای خرچنگ ها
در رگ های تطاول
نه جای ماندن است و
نه راه رفتن
خزان ِ بی مهابا
پهنای سوخته ی هزار رنگ بی جرعه است
با عطشی آماسیده
و پیشه وران جغرافیای نزدیک برف
هر واژه قاره ای است
به وسعت رگ های جمعه ی انسان
در این سیاره ی پر تطاول خالی
استنشاق سکوتی که در آن سوی دره ها آرمیده است
کیلاد گسسته ی نت ها و
مرثیه
آی !
بسته است
در .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟