انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 30:  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
فریبا شش بلوکی



وب گاه فریبا شش بلوکی
Sheshboluki.com

کلمات کلیدی:
فریبا+فریبا شش بلوکی+فریبا بلوکی+فریبا شیش بلوکی+آثار فریبا+آثار فریبا شش بلوکی+شعر فریبا شش بلوکی+شعرهای فریبا شش بلوکی+نوشته فریبا شش بلوکی+مصاحبه با فریبا شش بلوکی+مصاحبه فریبا شش بلوکی+زندگی فریبا شش بلوکی+زندگی نامه فریبا شش بلوکی+بیوگرافی فریبا شش بلوکی+عکس فریبا شش بلوکی+عکس های فریبا شش بلوکی+شبانه+شبانه فریبا شش بلوکی+غریبانه+غریبانه شش بلوکی+عاشقانه فریبا شش بلوکی+آئینه فریبا شش بلوکی+من و شمع+من و شمع فریبا شش بلوکی+دریچه فریبا شش بلوکی+بهانه فریبا شش بلوکی+فریبا شش بلکوی+فریبا شش بولوکی+فریبا شش بلوکی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
فریبا شش بلوکی


  • فریبا شش بلوکی در 22 اردیبهشت 1348 در تهران متولد شده است. پدرش نظامی بازنشسته و مادرش خانه دار است.دپدر فریبا شش بلوکی مردی اهل مطالعه و علاقه مند به تاریخ و ادبیات است. آقای بختیار شش بلوکی نیز در سالهای جوانی رمانی نسبتا طولانی نوشت اما هرگز آن را به چاپ نرسانید. علاقه فریبا به شعر از همان کودکی مشخص بود. در دبستان به گروه موسیقی پیوست . در سال چهارم ابتدایی بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و در سال 1360 فریبا شش بلوکی به اتفاق خانواده به کرج مهاجرت کرد. از سن 14 سالگی سرودن را آغاز نمود اما او نیز در صدد نگهداری اولین سروده هایش نبود. سال های دبیرستان را در رشته علوم تجربی به پایان رسانید. ۲۰ ساله بود که ازدواج کرد و به دانشگاه نرفت. در همین زمان سه دفتر شعر خود را به دست خود معدوم نمود و سال های زیادی دست از نوشتن کشید، گرچه با شعر زندگی کرده و می کند. تا اینکه در زمستان 1382 شعر (به گفته ی خود فریبا شش بلوکی ) مقدس ترین اتفاق زندگیش افتاد و شعر دوباره به سراغش آمد. این بار اشعار خود را جمع آوری نمود و در سال 1383 اولین کتاب خود به نام شبانه را به چاپ رسانید. این تجربه برایش بسیار موفقیت آمیز بود و در پی کسب رتبه اول در یک فراخوان شعر عاشقانه که او با شعر زنده به گور شرکت کرده بود به ادامه راه تشویق شد. مجموعه های فریبا شش بلوکی عبارتند از :

شبانه
غریبانه
عاشقانه
آئینه
من و شمع
دریچه
و بهانه

  • فریبا شش بلوکی اکنون ساکن مهرشهر کرج و دارای 4 فرزند است ،2فرزند دختر و 2 فرزند پسر.

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شبانه

گله

باز گفتم
کوه صبرم
مثل سنگم
عهد بستم
نکنم شکوه ز کس
بد نگویم به کسی

صبح زودی رفتم
گله ها را بردم
سر جویی شستم

باز گفتم
که تو خوبی و قشنگی و تو مستی
و من از روز ازل
عاشق تو بودم و هستم

گله ای از تو ندارم
چشم بر هر چه که کردی
همه بستم

لیک دیدم
چشم هایم
غرق اشکند
غرق اشکند
گله دارند
از من و عهدی که بستم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گریز

من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم

برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم

برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم

برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم

برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم

نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم

نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم

نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
علت گریه

دویده ام به سوی تو
رسیده ام به کوی تو
تمام هستی ام کنون
بسته به تار موی تو

مرا نماز کی بود؟
بدون رنگ و بوی تو
بهشت من تو بوده ای
چو بنگرم به روی تو

من که همیشه بوده ام
فقط به آرزوی تو
چگونه بگذرم کنون؟
به راحتی ز کوی تو

خون درون هر رگم
چو باده در سبوی تو
در شب وصل وای من
تنم گرفته بوی تو

مپرس ز گریه های من
ترسم از آبروی تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
زنده به گور

خلوتی می خواهم
قلمی از گل یاس
دفتری جنس بلور
بنویسم از عشق
بسرایم از نور

روی خط های نسیم
دو قدم راه روم
بکشم شکل تورا
و به دستت انگور

یادم افتاد شبی
رفته بودیم ته باغ
تو به من می گفتی
بنویس
چشم شیطان شده کور

من نوشتم برکاج
که پرم از تو و عشق
دوستت خواهم داشت
تا سراشیبی گور

تو به من خندیدی
و به اینده در راه نه چندان هم دور

عشق رادار زدند
سر هر کوچه صبح
باز هم جار زدند
دلتان زنده به گور
دلتان زنده به گور
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کوچه یاس

آه من ایستاده ام
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم

شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا

می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست

به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری

عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟

من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست

از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
زنجیر

روز ها می گذرند
مثل زنجیر صدا
یا صدای زنجیر
و شب آواز زند
در دل این همه خواب
مثل یک عاشق پیر

من به تو می گویم
نگرانم به خدا
صبح فردا شده دیر
تو به من می گویی
که نباشم دلگیر

آه اما ای مرگ
کی می ایی به برم؟
خواهم از این همه بد
یک نفس در گذرم

لحظه هایم خرد شد
چهره ام تغییر کرد
سال و ماهم لا نه ای
در دل زنجیر کرد

روز هایم رنگ باخت
رنگ تقویمم پرید
باز زنجیر سکوت
روی شب هایم خزید

شب چو پیچک می شوم با بوی تو
باز می پیچم ز پا تا موی تو
باز تبریکات نور
زیر آوار بلور
من مگر چند ساله ام؟
باز زنجیر سکوت

اینه ای اینه
تو مرا نشناختی
عشق های کاغذی
در دلم انداختی
من مگر دیوانه ام؟
باز زنجیر سکوت

باز گفتم زیر لب
ناله هایم شعر شد
شعر هایم ناله شد
دشت های آرزوم
پر ز بوی لاله شد

باز پرسیدم ز خود
پس نگاهم بیخودی
دور تو پروانه شد؟
یا که چشمت بی دلیل
با دلم همخانه شد؟
شعر های دفترم بی سبب
مستانه شد؟

دانه می روید ز خاک
دانه هم تحقیر شد
ریشه اش در زیر خاک
دانه ی زنجیر شد

آذر خشی عاقبت
برق زد باران گرفت
با طلوع روشنی
مستی ام پایان گرفت

باز تکرار سحر
باز یک روز دگر
روز آغاز کلام
روز شعری نا تمام...

باز تصویر دلم
می تپد در اینه
باز اشکم بی صدا
می چکد بر اینه

باز می سوزد دلم
ناله ام شبگیر شد
روزهایم می روند
عشق هم زنجیر شد
عشق هم زنجیر شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دیوانگی

چند روزی است که من
باز دیوانه شدم
از غم دوری تو
شمع و پروانه شدم

باز سجاده ی من
رنگ چشمان تو شد
مهر و تسبیح دلم
مثل دستان تو شد

باز هم شب های من
بوی باران می دهد
بوی نمناک زمین
در بهاران می دهد

باز از این پنجره
شعر هایم می روند
گریه هایم می رسند
خنده هایم می روند

باز از روی درخت
مرغ عشقم می پرد
آتش عشقت مرا
تا کجاها می برد

باز قلبم می تپد
خسته حال و بی نفس
می زند فریاد که
خسته ام از این قفس

باز شمعی می شوم
تا بسوزم جان و تن
اشک هایم می چکد
بر دل و دامان من

من که رسوایت شدم
می نویسم بر درخت
می نویسم در هوا
یا به روی سنگ سخت

می نویسم از غمت
شمع و پروانه شدم
چند روزی می شود
باز دیوانه شدم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 1 از 30:  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA