انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 30:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
اولین

حال آشفته من
دفتر شعر من است
و پریشانی من
همه فکر من است

آه ! من آه شدم
آه! من دود شدم
بودم اما چه دریغ!
زود نابود شدم

آه! افسوس ، افسوس
می روم رو به شکست
گم شدم من لب آب
گم شدم پای درخت

متلاشی شده ام
زیر رگبار بهار

لانه دارد به دلم
چلچله های بهار

حسّ ویرانگر باد
جنسش از سنگ شده
نفسم می گیرد
و دلم تنگ شده

روی لب های من است
واژه هایی مرطوب
قفس دلخوشی ام
رنگ یک ناله خوب

کودکی ها چه شده است؟
و الفبای شلوغ
چه کسی گفته به من
اولین حرف دروغ!

و دبستان چه شده است

ساعت درس و کتاب
خط کش زاویه دار
روی انبوه حساب

مهربان بود معّلم که نوشت
روی آن تخته سیاه
آب ، بابا ، نان داد
و به من کرد نگاه

زنگ تفریح چه شد
شوق آموزش یک حرف جدید
کفش هایی قرمز
و لباس شب عید

اولین دوست که بود
اولین حرف چه گفت
اولین بار کجا
گل اندیشه شکفت

زیر باران بودم
که برافراشته شد
پرچم خوب سه رنگ
اولین پاییز مدرسه بود
دنگ... دنگ...!
دنگ...دنگ...!

چه کسی گفت به من
دختر خوب و زرنگ
اولین بار چه کس یادم داد
که بنویسم مرگ

اولین بیست که در دفتر من جای گرفت
اولین روز قشنگ
اولین دانه که خود کاشته ام
اولین شاخه و برگ

اولین خنده کجاست
اولین گریه چه شد

اولین قهر چه بود
اولین هدیه چه شد

کاش کودک بودم
بازی و شور و نشاط
خواب تعطیلی من
رفته آن سوی حیاط
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مهم

سیب ها را شستم
زندگی را چیدم
قدرت فاصله ها را دیدم

باز من لبریزم

از فراوانی روئیدن گل
فکر بوئیدن گل

شب شبیه هوس است
شعر پرواز دل از این قفس است

مثل سروی آزاد
رقص پرده در باد

بستر خواب چه فرقی دارد
علف تر باشد!

یا که از زر باشد!

این مهم است که خواب
خواب در چشم من آماده دیدار تو است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حرف آخر

قدحی ز می به من ده
بنشین به رو به رو یم
چشم خیره کن به چشمم
دست حلقه کن به مویم

این منم اسیر کویت
تو بیا به جستجویم
حرف های عمق دل را
تو نشین به گفتگویم

خواهم از چشمه عشقت
سر و روی خود بشویم
غم آتشین خود را
باز در چشم تو جویم

باید از طلوع فردا
ره دستان تو پویم

من رسیده ام به قلبم
تو بیا کنون به سویم

تا که اسرار دلم را
به تو گویم ، به تو گویم
من به جز این ره باریک
نتوانم که بپویم

فرصتی به من عطا کن
حرف آخرم بگویم

تو نگو نگاه مردم
تو نترس از آبرویم
چه کم اید از تو آخر؟
گر رسم به آرزویم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رایحه

از صمیمیت جان آمده ام
جای اندیشه و احساس نیاز
همان آن جا که همه عاطفه ها
ایستادند به نماز

بر سرم ریخت تگرگ
و شکوفه های باطل همه ریخت
به سر افرازی یک کاج بلند
نفس سبز ملائک آمیخت

فصل پیدایش چند سیب درشت
که می افتاد به دامان دعا
مست یک رایحه ناب شدم
که فرو ریخت به دامان خدا

سر تعظیم نهادم به سکوت
صحبت از سجده و سجاده نبود

همه هستی من رایحه شد
چون نهادم سر خود را به سجود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سرزمینی است...

سرزمینی است دلم
که در آن زمزمه است
به لب مردم شهر
همه خوشبخت ز دیدار محبت هستند
شوق پرواز کبوتر دارند
مردم شهر دلم
همگی ساکن آفاق نجابت هستند

سرزمینی است دلم
کوچه باغی دارد
که به یک گوشه آن
مردم شهر امیدی به صداقت دارند
تکیه گاهی است پر از غصه و غم
و به یک کوچه آن
دختری هست هنوز
که به دوران طفولیت من


بس شباهت دارد

سرزمینی است دلم
همه میکده هایش سر تسلیم حقیقت دارد
و در این سفره رنگین غروب
شبحی هست که باز
میل تابیدن فردای سخاوت دارد

سرزمینی است دلم
پل خوشبختی هر کودک آن
مثل آواز قناری پاک است
مثل خوابیدن خورشید نیاز
رو به فردا باز است
و کسی هست هنوز
که به سجده گاه نور ازلی
نفس سبز طراوت دارد

سرزمینی است دلم
که اگر دست فلک بسته به آن

قفل صد باره بازیگر غم
تپشی هست در آن
که صدای گذر از کوچه روشن دارد

سرزمینی است دلم
روی بام و بر آن برف سکوت
ناله های قفس خاطره است
ردّپایی است در آن
روی تبریک نگاه شب نو
که به اندازه هر حادثه ای
میل گفتن دارد

سرزمینی است دلم
شب چراغی است به تاریکی راه
که فروزانی چشمان تو است
و مرا می برد از روی زمین
رو به درگاه بلند ملکوت
روشنی بخش وجودم شرری است
که فرو ریخته از فطرت تو


سرزمینی است دلم
که در آن خانه تنهایی من پر شده است
همه از لطف وجودی که مرا
برده تا چشمه نور
و در آن پرده پنداری هست
که مرا سخت نوازش کرده
راه باریکی هست
که به بی مهری اطراف زمان
باز سازش کرده

سرزمینی است دلم
وسعت دست تو و بودن تو
جاده ای از رگ آبی من است
خون پر جوشش من می گذرد
و به هر جا که نگاهت افتاد
در و دیوار دلم
نفس گرم تو را می شمرد


سرزمینی است دلم
دست طوفانی عشق است
که برپنجره ها می تازد
دیر گاهی است بخواهی یا نه
نقش تصویر تورا می سازد

سرزمینی است دلم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
طاقت

همه هوش و حواسم به تو بود
چتر خوشبختی تو باز نشد
نفسم سخت گرفت
قصه آغاز نشد

غم و اندوه تو شد بوته اشک
که می آویخت به دیوار دلم
بگذر از من ، بگذر از این دل دیوانه من
هوسی نیست دگر بر تن بیمار دلم

تو که از آه دلت می شکند
تکیه بر این همه ماتم زده ای؟
تکیه بر من که خودم غرق غمم
درو تا درو مرا پرده ماتم زده ای!

هر شب از کوچه بن بست غمت می گذرم
تاب دیدار غمت نیست مرا

من همین جا ز غمت می میرم
طاقت اشک به آن چشم ترت نیست مرا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عبور لحظه ها

نشسته روی چهره ام
خطوط عمق سال و ماه
صدای پای لحظه ها
که می رسد ز گرد راه

به شمع جان من نگر
ببین که آب می شوم
به سوی تو چو می دوم
شبیه خواب می شوم

به ذره ذره تنم
شراب معرفت بزن
ورق ورق کتاب من
به گریه ها تو خط بزن

به دست نازنین خود
گلاب عاطفه بپاش

به سطر سطر زندگی
کلام همنوایی باش

علامت سوال من
پشت نگاه خسته ام
چرا ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
غمین و دل شکسته ام

نشسته روی چهره ام
خطوط عمق سال و ماه
شرر به جان من نزن
نکن به اینه نگاه

نپرس چرا چنین شدم
نگو چه شد موی سیاه
عبور لحظه ها ببین
نکن به اینه نگاه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هجرت

من به امید کمی مهر ، کمی عاطفه ام
که بیامیزد با ریشه عمر
ور نه ای کاش زمان قهر کند
به شکستن برسد شیشه عمر

نیمه باز است در حادثه ها
کسی آرام از آن می گذرد
کشتزاری است که پایان درو
هر کسی از پل خود می گذرد

مثل یک عطر که آمیخته با صبح سحر
سبزه زاری است پر از شاخه و برگ
هر کسی راه دل خود برود
و سرانجام رسد تا دم مرگ

گل انسانیت هر که در این دوره شکفت

عکس خورشید نهان در سبدش خواهد شد
آشکار است شب معرفت منتظران
ایزدی هست ، گل سر سبدش خواهد شد

اگر از کوه ، از آن کوه بلند
صوت پژواک دلت آمده است
چشم بر چشمه چشمان فلک
ناله ات سوی دلت آمده است

گرد زنگار بگیر از نفس اینه ها
اگر از فرصتِ بودن شده ای خسته و زار
ای که از حادثه ها می گذری
درد من نیست به جز هجرت یار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رهسپار

او نمی اید ، نمی اید دگر
بار اندوه و تاسف را ببر
روی بال ناامیدی پرسه زن
این حقیقت را به جان و دل بخر

شیشه ای بود
که از دست تو افتاد و شکست
سایه ای بود
به تاریکی شب ها پیوست

برو از یک شب بارانی خود
زندگی را نفس تازه ببخش
برو تکرار بکن گریه خود
همه هستی تو رنگ بنفش

برو با قلب پریشان شده ات
کلبه ای دور تر از عشق بساز

جنگلی خالی ز افکار درخت
برو با دستی پر از راز و نیاز

برو در ناله خود آه بکش
که صدایش نرسد بار دگر
تو فراموش شدی در نظرش
نرسد لحظه دیدار دگر

نگرانی همه بودن توست
تو به آفاق درونش نرسی
هیچ کس عاقبت خود نسرشت
در دل شب تو به نورش نرسی

خاطراتت همه ارزانی خود
چون که او رفت به پایش نرسی
رهسپار سفری دور شده است
آن چنانی که به راهش نرسی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اشاره

اشاره ای به من بکن
ای همه رمزو راز من
طلوع یک ستاره شو
به چادر نماز من
*
ترانه های همدلی
نمی رسد ز آسمان
برای بودنِ دلم
همیشه در دلم بمان

دلم به تنگ آمده
نگاه من به پشت سر
اگر نبودی تا کنون
نمانده بود ز من اثر

شکسته شد غرور من
به زیر دست و پای عشق

ببین چگونه می رسم
به نقطه نقطه های عشق

به جرم اینکه عاشقم
مرا به بند می کشی
مرا به مسلخ سکوت
سراب درد می کشی

تنم اسیر تب شده
به وادی نیاز من
اشاره ای به من بکن
ای همه رمز و راز من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 16 از 30:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA