انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 30:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
جرم

اولین جرم من این است
که زن زاده شدم
دومین جرم من این است
که عاشق شده ام

پس چه می خواهم دگر
از زندگی
من برای مرگ
آماده شدم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خسته ام

به پیچ و تاب موی من
پنجه نزن ، پنجه نزن
غروب باران زده ام
چنگ به این حلقه نزن

گذشتم از وجود خود
دست به دامنم نزن
نگو که بی وفا شدم
سنگ به این خانه نزن

سیب سکوت لحظه هاست
گاز چرا نمی زنی؟
روی لبان بسته ام
مُهر ترانه می زنی؟

از هوس یکی شدن
شرم به اوج می زند

روی تن فرشتگان
چشم تو موج می زند

کویر لحظه های تب
مرا زِ ریشه می کَنَد
آفت این ساده دلی
تیشه به ریشه می زند

به بند بند آرزو
حلقه به حلقه،تو به تو
به خلوتم نشسته ای
کنار من از همه سو

کسی مرا صدا نزد
وقت شکستن دلم
کسی صدا نزد مرا
آه ! چه قدر خسته ام
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
معرفت

شاید این دست
که از آن من است
روزی از خاک برون آمده
بر دامن تو چنگ زند

شاید آن دست
که از آن تو است
روی این دست برون
آمده از خاک
سه تا سنگ زند

سنگ اول
گل باران تب است
که به یک شیشه نمناک زند

سنگ دوم
شرر حادثه است

که به این صحنه غمناک زند

سنگ سوم
پاسخ معرفت است
که بر آن
دست برون آمده از خاک زند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نیست

وسعت باغ زندگی
فرصت سبزِ آرزو
سبد سبد سلام من
به انتظارِ رو به رو

مرا به گریه می برد
قاب شکسته تهی
دلم دوباره سر کند
بهانه های بی خودی

مزه تلخ بی کسی
نشسته در دهان من
پس از تو غم نشسته بر
خنده نیمه جان من

تکّه کلام قلب من
رقص قشنگ شاپرک

تو در میان قلب من
به من نگو کمک ! کمک!

من که نرفته می رسم
به آخرین صدای خود
قاب شکسته می زنم
بر در سرسرای خود

رخت دوباره تن کنم
از گل یاس و اطلسی
آن که مرا صدا کند
نیست به جز خودم کسی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عبور

این حقیقت دارد
که زمین گرد و زمان باریک است
اینه رو به دل ابر سیاه
کدر و تاریک است

و زمین می چرخد
و زمان می گردد
آن چه خواهد که بماند از ما
صحبت خاطره است

و حقیقت این است
من و تو می میریم
و کفن های سفید
جامه ای بر تن ماست

و پس از آن تابوت
مدتی مسکن ماست


روی دوش دگران
می رویم تا لب گور
خاک سرد است ولی
همه همسایه ما
مردمی اهل قبور

چه بزرگ است زمین
که دلش
وسعت خوابیدن مارا دارد

باز خورشید بزرگ
میل تابیدن فردا دارد

باز هم نوزادی
بر زمین پای گذارد
امّا!
چرخه گیج زمان
همچنان می گردد

و زمین می چرخد

آن چه باقی ست عبور من و توست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تنهایی ماه

ماه هم تنها بود
صورت خندانش
پشت این شیشه تاریک
چه قدر زیبا بود!

ماه بر من خندید
من که آن روز دلم
دریا بود

موج موّاج تو هم پیدا بود

مثل یک دست
که یاری طلبد
دست من رو به دعای ملکوتی
وا بود

هر چه بود و همه جا

صحبت از
عاشق بی پروا بود

شاید آن ابر
همان ابر بزرگ
شاهد گریه بی همتا بود
پس چرا؟
نیمه پنهانی ماه
زیر ابری نگران تنها بود؟!

کاش آن لحظه
که باران بارید
همه چیز و همه جا را می شست

پشت این شیشه تاریک
دلم پیدا بود

فکر فردای پس از ظلمت را
در سرم غوغا بود

بر لبم زمزمه فردا بود

آه! فردا آمد!
باز باران بارید
ماه را فهمیدم
که چه قدر تنها بود!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ایینه

شبی دیوانه ای خورا به مِی زد
خطاب بر اینه فریاد می زد

تو هم مانند من دیوانه بودی
نمک بر زخم من پاشیده بودی

تو خاکستر نشین کوی یاری
شدی تنها و غمخواری نداری

دلت با تاریکی ها خو گرفته
ببین که ماه هم از تو رو گرفته

دویدی یک شبی تا منزل یار
دگر چیزی نمانده تا سرِدار

ببین مویت دگر خاکستری شد
تمام آرزویت دلبری شد


همین دیروز بود مویت چو شب ها
ولی خود را نمودی غرق غم ها

ندیدی عاقبت آن چشم روشن
سزاواری تو را نفرین کنم من

چه شادی ها که بر آتش زدی تو
جوانی را کجا آتش زدی تو

مگر دیوانه تر از من تو بودی!
شکستی هم غرورت را چه سودی!

ندیدی ، بی خبر از تو چه ها کرد
کجا درد تو را یک شب دوا کرد

برو از دیدگانم دورتر شو
دو چشمت کور ، اما کورتر شو

که هر سایه نباشد سایه او
کجا گشتی شبی همسایه او

از این سودای خام آخر چه دیدی
چرا دل را به این غم ها کشیدی

ندارد بخت با تو سازگاری
فقط غم های او شد یادگاری

به دیوارو به زنجیر و به ساعت
خودت را می فریبی طبق عادت

از این دیوانگی ها پیر گشتی
دل من را به آه خود شکستی

برو ای اینه دادی فریبم
دگر من بعد از این با تو غریبم

تو می بینی که امشب سرنگونم

سزاواری تو را صدتکه گردانم ، بکوبم

تو باید بشکنی تا من نبینم
که در چنگال حسرت ها اسیرم


چنان مشتش به قلب اینه خورد
که آن ایینه صدها تکه شد ، مرد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
من و شمع

دامن کشان

آسمان دیده ام ابری شده
شانه ای کو؟ تا بگریم زار زار
رعد و برق بی پناهی می زند
روی تکرار سکوتی مرگبار

پرتو نوری مرا دعوت نمود
تا که اسرار دلم تبعید شد
کنج یک مخروبه متروکه ای
حکم توقیف دلم تمدید شد

در زمستانی که می اید ز راه
یک نفر از شهرتان خواهد گذشت
آسمان دیده اش ابری شده
خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
باد

باز تن پوشم حریر سادگی
سر به روی بالش دلدادگی
باز می بینم خودم را توی خواب
انتهای کوچه آوارگی

یک نفر در زیر خاک سرد
فریادی کشید

مادری یا کودکی دادی کشید

دختری افسرده شد، افسرده شد
باز موهای درخت بید را بادی کشید

خنده ها را باد با خود می برد
دستها را، دیده ها را، باد با خود می برد


می سپارم هستیم را دست باد
هستیم را باد با خود می برد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هیچ کس

هیچ کس آن جا نبود!
آن جا نبود!
خوب دیدم، ماه هم پیدا نبود!
گوش دادم، باد هم آن جا نبود!
سایه ای یا تکیه گاهی، آن طرف ترها نبود!
آب نبود!
سراب بود!
زندگی مانند من در خواب بود!
خواب دیدم
صورتم در اینه
صورتم در اینه
اما چرا زیبا نبود؟
پیر گشتم ، پیر گشتم
نه!
دگر رویا نبود!
عشق تو زد تیشه ای بر ریشه ام

آن شبی که هیچ کس آن جا نبود!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 17 از 30:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA