انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 30:  « پیشین  1  ...  25  26  27  28  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
نه یوسف،نه زلیخا

همان یوسف که او در چاه بوده
به زندان برلبانش آه بوده
به هر مویش دل صدها زلیخا
که چشمش سجده گاه ماه بوده!
...
زلیخا هم که او بی تاب بوده
ز عشق یوسفش بی خواب بوده
چو از شیطان نفسش پیروی کرد
تمام نقشه اش بر آب بوده!
...
همینک نزد ایزد آرمیدند
از این دنیای خاکی پر کشیدند
به امّید و به عشقی جاودانه
که آخر هم به یکدیگر رسیدند!
...
همان ایزد که ما را آفریدست
به شب هامان طلوع هر سپیده ست
تمام هستی ما در کف اوست
نه شیطانی که دائم نا امید است!
...
ولی من خسته از امروز و فردا
دو دستم می رسد تا آسمان ها
خدایا راه ما را ساده تر کن
که نه او یوسف است ! نه من زلیخا !
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تصویر تو

ابریشم شب که پشت و رو شد
آئینه ی دل به گفتگو شد
انگار ستاره ی قشنگی
یکباره شکست و زیرورو شد...
*
یک تکه ی آن به دستم افتاد
همراه دو دست خسته ی باد
آنگاه کنار صد شکوفه
تصویر تورا به من نشان داد!...
*
من خیره شدم به چشم مستت
همراه نگاه می پرستت
آویزه ی قطره های باران
شعری ز شراب من به دستت...
*
دیدم که سکوت خسته ی تو
از پنجره های بسته ی تو
آهسته به من اشاره ای کرد
دستان به غم نشسته ی تو...
*
اما من و حلقه های زنجیر...
این فاصله های دست و پاگیر...
یک تکه ستاره ی شکسته!...
انبوه بهانه های دلگیر...
*
انگار تورا نشسته دیدم!
درهای سیاه و بسته دیدم!
از موج سکوت و درد دوری
تصویر تورا شکسته دیدم!...
*
یکباره ستاره ی دلم مرد!
ابریشم شب دوباره تا خورد!
تا قطره ی اشک من فرو ریخت...
تصویر تورا پرنده ای برد!...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بارانی

چرا تقصیر باران نیست؟!
همین باران که می بارد
شبی ، شاید برای ما
گل اندوه می کارد!...
...
نصیحت های پوسیده...
گلایه های تکراری...
نگاه خسته ی دیوار...
و ساعت های دیواری...
...
چشیدم خاطراتت را !...
کمی شیرین تر از گیلاس!
صدای کوچه ی دیروز...
بزن احمد ! بگیر عباس!
...
و توپ ساده ی کودن !
لباس شسته ی مادر...
سکوتی تا ته کوچه ...
سپس آهنگ زنگ در...
...
خطوط چهره ای خندان...
ببخشید توپمان افتاد!...
هزاران بار می خواند
دل غمگین من در باد...
...
قرار روز یکشنبه ...
همیشه رنگ پاییز است!
هوایش ابری و تیره...
و تکرارش غم انگیز است!
...
رسیدم ،منتها دیدم
کسی در آن خیابان نیست !
نماندی تا بیایم من !...
نگو تقصیر باران نیست !...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
برای ماندن

دیرست و خستگی هست
گاهی برای ماندن
در فصل بوسه چینی
شعری دوباره خواندن !
...
هر روز و شب ، من و تو
سرگرم کار خویشیم
فردا که می رسد باز
تکرار روز پیشیم !
...
من خسته از دویدن
در کوچه های تیره...
بیهودگی ، بطالت...
چشمان مات و خیره !
...
در آیه های دستت...
بنگر که خواهشی نیست
بین من و نگاهت ...
حتی نوازشی نیست !
...
من رفتم و گذشتم
از لحظه های تکرار...
بعد از نماز صبحم
خواندم به گوش دیوار!...
...
بر شیشه های شعرم
ردّ شکستگی هست
«دیگر برای ماندن»
دیرست و خستگی هست!...
...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پرده در

ساعات پریشانی و آشفتگی من
تصویر دلم بود که در سایه فرو رفت

فریاد تو ویرانگر افسردگی ام شد ...
هر چند که سنّم شده پایان سی و هفت!
...
ما پرده در هر چه قوانین زمینیم ...
اسناد من و تو که شناسنامه ی ما نیست!

این شعر که یاریگر دستان من و توست
از روح حقیقت طلب ما که جدا نیست!
...
سبز است کنار من و تو عشق ...
وین بوته ی خوشرنگ نوازشگر دیده ست

رفتیم به یک دشت پر از ساقه ی گندم
از راز من و تو چه کسی قصه شنیده ست؟!
...
گفتی که شب ِ خواب و خیالات سحر شد
دیدم سبدی سوسن وحشی سر دیوار

هم پیچک نیلوفر و هم بوسه ی خورشید
فارغ شدم از شبزدگی های دلازار...
...
بگذارکه مردم همه درخواب شب پیش !
ما بر سر بامیم ، سزاوار یقینیم...

بر مُهر شناسنامه ی ما جوهر عشقست !
ما « پرده در» هر چه قوانین زمینیم!...
...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مرگ پروانه

در چشم های تو
پروانه ای می مرد
وقتی که اشک تو...
بر گونه سُر می خورد
*
من اوج حسرت را
در نامه ات خواندم
تا ساعتی دیگر ...
در کوچه ات ماندم
*
یک رهگذر می دید
دلواپسی هایم...
اما نمی پرسید!
از بی کسی هایم...
*
یک عابر دیگر...
خندیدو رد می شد
از فکر کوتاهش...
حالم چه بد می شد!...
*
من غرق آن نامه
با دیدگانی تر...
می رفت و می آمد
هی عابری دیگر...
*
تا مادری دیدم
طفلی به آغوشش...
یک ساک سنگین هم
آویزه ی دوشش...
*
یکباره یاد تو...
با خود مرا هم برد
آن جا که اشک تو
بر گونه سُر می خورد
*

دیدم که بر اسمت
کوچه قسم می خورد!
وقتی که پروانه...
در چشم تو می مرد!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خیال کن

دریچه ی نگاه من
ببین شکسته می شود
و حفره ی دهان غم
که باز و بسته می شود!
...
به گوش من نمی رسد
اذان صبح دیدنت
نماز وحشتی بخوان
برای دل بریدنت!
...
از آنهمه سکوت من
بگو ، بگو چه حاصلست؟
میان اسم ما دوتا
هزار خطّ فاصله ست!
...
کجای خاطرات من
به حرف حق رسیده ای؟
خیال کن که بعد از این
تو هم مرا ندیده ای!
...
سوال بیخودی نکن!...
تو را ز یاد برده ام!
بله ! درست شنیده ای!
خیال کن که مرده ام!...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
افسرده

تو پیدا می شوی اما...
فراموشی گرفتم من!
و گلدان نگاهت را
به خاموشی گرفتم من!
...
صدایم می زنی ،شاید ...
نمی فهمم چه می گویی!
هنوز افسرده ام ، اما...
نه درمانی! ...نه دارویی!
...
هوای گرم تابستان ...
ندارد با دلم سازش ...
نمی خواهم که بنشینم
به پای میز آرایش!...
...
نه خطّی گوشه ی چشمم!
نه رنگی بر لب و گونه ...
اتاق خواب من خالی ...
ز عطر وحشی پونه !...
...
دوباره روی تخت من ...
کتاب شعر و خودکارم!
و تعدادی ورق پاره ...
برو!...از عشق بیزارم !
...
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
برو

دوباره پشت پنجره...
هجوم بغض حنجره...

دوباره نامه های تو...
تروخدا...برو ! برو !

برای تو نوشته ام...
و با غمی سرشته ام...

جواب نامه های تو...
تروخدا...برو ! برو !

و اشک بیصدای من...
و عشق تو به پای من...

نگاه من ، نگاه تو...
تروخدا...برو ! برو !

و شاخه های زرد غم...
کنار من به پیچ و خم...

هوای بوسه های تو...
تروخدا...برو ! برو !

ستاره های آرزو...
دوباره گرم گفتگو...

صدای من ، صدای تو...
تروخدا...برو ! برو !

دوباره بوی نسترن...
و ساعت حزین من...

و دست آشنای تو...
تروخدا...برو ! برو !

و پیچک شکسته ام...
و سایه های خسته ام...

سکوت من ، سکوت تو...
تروخدا...برو ! برو !

و آسمان ِ راز من...
و آخرین نیاز من ...

دوباره ردّ پای تو...
تروخدا...برو ! برو !

به اشک من نظر نکن...
نگاه ِ پشت سر نکن...

که مُردم از فراق تو...
تروخدا...برو ! برو !

دوباره نه ! به من نگو!
از این مسیر روبه رو ...

دیر نشده برای تو...
تروخدا...برو ! برو !
...


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دل دیوار

گل اندامی نمی بینم!
پرستویی نمی خواند!
دلم نازکتر از شیشه...
کسی اما نمی داند!
...
و شب در کوچه پنهانست
نه مهرویی ، نه مهتابی !
تصور می کنم با خود ...
تو هم امشب نمی خوابی!
...
و سقف خانه های ما...
همیشه سرد و رنجورست!
و ماه ِ بر لب ِ بامم ...
همیشه از زمین دورست!
...
دو دست خسته ی خواهش
دل ما را نمی پاید ...
شراب و مطرب و ساقی
به کار ما نمی آید ...
...
که عهد بوسه و مِی نیست!
کسی مستی نمی جوید !
ز زلف یار و ابرویش ...
کسی دیگر نمی گوید !
...
دوباره گفتم و گفتم ...
شبم طی شد ، لبم خشکید!
سه ساعت مانده تا فردا ...
و دیدار من و خورشید !
...
دل دیوار این خانه ...
اگر چه ظاهراً سنگ است!
ز بس نالیده ام هر شب...
برای خنده ام تنگ است!
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 26 از 30:  « پیشین  1  ...  25  26  27  28  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA