انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 30:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
مسافر باران

سیلی باران به گوشم می زند
وه ! که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشۀ نامهربانی ها کجاست؟

می دوم در خاطرات کودکی
خوب می آرم بیاد
سال هایی دور بود
مادرم آمد به ایوان بهار

تا که باران را شنید
مادرم دستی به موهایش کشید
گفت: تو آماده باش
مهربانی زیر باران می رسد

مهربانی خسته است
کوله بارش را بگیر
مهربانی چای می خواهد
بریز
مهربانی غصه دارد
زودباش
دستمالی را بیار
اشک هایش را بگیر

سال ها می گذرد
همچنان منتظرم
تاکه باران سیلی اش را می زند
زود از جا می پرم

می گذارم روی میز
چای و دستمال تمیز
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
جمعه

کوچه های جمعه باران خورده بود
یک نفر در صبح جمعه مرده بود

شایداوهم عاشقی آزرده بود
یا که اندوهی فراوان خورده بود

چشم های جمعه خواب آلوده بود
جمعه در خمیازۀ خود خفته بود

جمعه خود را زیر باران شسته بود
جمعه را اندوه با خود برده بود

جمعه هم مانند من دل خسته بود
جمعه رازش را به گوشم گفته بود

کاش می شد جمعه را فریاد کرد

جمعه اما گوش هایش بسته بود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عاشقی

عاشقی روح مرا آزرده است
خنده هایم را ز پیشم برده است

عاشقی را می توان تحقیر کرد؟
عاشقی را می شود زنجیر کرد؟

عاشقی تقصیر یک پیغام نیست
صحبت از آن دانه و این دام نیست

عاشقی یک اتفاق ساده نیست
صحبت از دل بردن و دلداده نیست

عاشقی یک کلبۀویرانه نیست
صحبت از شمع وگل و پروانه نیست

عاشقی تصویر یک پاییز نیست

یک شب سرد و ملال انگیز نیست

عاشقی چیزی برای هدیه نیست
طرح دریا و غروب و گریه نیست

عاشقی یک نامه و نقاشی بیجان که نیست
عکس قلبی خورده تیر
قطره های خون میان آن که نیست

عاشقی روییدن یک غنچه در باران که نیست
هرچه می گویند این وآن که نیست

عاشقی تنهای تنها یک تب است
بی تو مردن در سکوت یک شب است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آزار

دوست دارم گاهی آزارت دهم
ای که آزردی مرا با رفتنت

ای که ترسیدی اگر عاشق شوی
عشق آرد یک بلایی بر سرت

رفتی و در قاب یادم همچنان
می درخشد چشم های روشنت

می زند آتش به شعر دفترم
یاد آن رفتار گنگ و مبهمت

رفتی و مانده ست بر ایوان دل
جای پاهای تو مثل شبنمی

رفتی ومن می نویسم باز هم

مانده برقلبم شرار ماتمی

این چه سود گر باز می خوانی مرا
باز می گویی پشیمانی مرا

من نخواهم داد هرگز پاسخت
ای که آزردی مرا بارفتنت

پای خود را روی قلبم می نهم
دوست دارم گاهی آزارت دهم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
وصیت

بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچ کس کاری به کار من نداشت

بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

او که خوابیده ست در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شبی

شبی با شعرهایم گریه کردم
دوباره از تو با دل شکوه کردم

زدم چنگی میان پرده هایم
پریدم از حصار نرده هایم

دویدم تا بیابم تکیه گاهی
بریزم اشک گرمی روی آهی

نگاهم سرد بود و غصه می خورد
مرا باخود به جایی دور می برد

دو باره آسمان بیداد می کرد
دو باره شعر من فریاد می کرد

من اما می دویدم تا بگریم

مگر می شد که آن شب من نگریم

نسیمی کاغذی را جابه جا کرد
تو گویی خش خشش من را صدا کرد

دویدم از پی کاغذ، دویدم
گرفتم کاغذ و جایی خزیدم

نشستم تای آن را باز کردم
غم هجر تورا آواز کردم

میان کاغذ از چیزی که خوا ندم
تنم لرزید،اشکی هم فشاندم

خدا می دانداما من چه دیدم
عذابی بدتر از آتش کشیدم

نوشته بود معشوقی به عاشق

برو! من ازتوآخر دل بریدم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شاد

می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام

می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم

می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم

می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم

شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم


می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه

می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود

می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب

آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
جستجو

کوچه ای غمگین و خسته
پنجره ها همه بسته

خسته بود کاج بلند
بید مجنون و چنار
گل سرخی به کنار

کودکی توپ بدست
آدمی عاشق ومست

یک نفر تنها بود
صبح از پنجره اش
غم شب پیدا بود

تو در آن کوچه چه دیدی ؟!
که شدی خیره به آن کاج بلند

که نشستی لب جوی
آه! بر روی لبت
خسته از دست دلت

به ته کوچه رسیدی
باز برگشتی وباز....
خیره بر پنجره ای
که ندارد آواز

رفتی و ناله کنان
قدمت خسته و زار
دست را لمس کنان
می کشیدی به درخت
پشت را تکیه کنان
می زدی بر دیوار

اشک هایت که چکید
غمت اندازه نداشت
زیر لب می گفتی:

من دراین کوچه
به دنبال پری می گردم
که شکسته شده از بال دلم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رنگ دگر

این همه سرخ و سفید
این همه آبی و سبز
این همه زردو بنفش
این همه رنگ....
که اندازۀ غمهای منست

و چقدر مسخره است
خنده های ته دل
شادی های شب عید

وچقدر تکراریست
صبح و بیدار شدن
خسته و زار شدن

باز هم خوردن و خواب
خواندن شعر و کتاب

من چقدر دلزده ام!
زینهمه فکر شتاب

که برو دیرت شد
گل چه می خواهد ؟آب

و چقدر مثل من است
آفتاب سر ظهر
سوختن با تر وخشک
عطش تشنگی و....
باز کوبیدن مشت

مشت بر هرچه که هست
مشت بر آب و درخت

مشت برباد که باد
آمد و پنجره را
مشت کوبید و شکست


مشت بر خاطره ها
مشت بر حرف دروغ

آه ! من بیزارم
از خیابان شلوغ

و چقدر رنگ شب است
حس تنهایی من
که چنین تاریک است
این همه راه؛ولی
راه من باریک است

حس تنهایی من
مثل تنهایی من
به خدا نزدیک است

من فقط منتظر حادثه ام
تو بیایی از در

همه چیزم را باز
بزنی رنگ دگر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مرگ

خدایا!
خالق یکتای دانا!
مهربانا!
من اینجاو....
تو آن بالای بالا!
نه دیروزو...
نه امروزو...
نه فردا....
فقط حالا
همین حالای حالا
بگیر این دست های خستۀ من
گره وا کن زپای بستۀ من

خدایا مرگ تنها راه چاره است
بده مرگم که قلبم پاره پاره است.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 6 از 30:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA