انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 30:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  29  30  پسین »

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


زن

 
بعدازاین

این بنفشه ها کجا روییده اند ؟
روی احساس چمن ؟!
در شب میلاد من ؟!
این ستاره ها چرا خندید ه اند؟

مردمان رهگذر
مردمان کوچه های شهر من
مهربانی یک پل است
بین دستان شما تا دست من

بادها هم سازشان را می زنند
بیدها هم رقصشان را می کنند
ای نخستین عاشق روی زمین
فکر پروازند کبوترهای من

من برای حرف هایم یک انار

یک انار سرخ سرخ بیقرار
چاک چاک از ضر به های روزگار
دانه دانه می کنم در انتظار

فکر کنم این بهتراست
روی این دیوار گل زیباتراست
میوه های آبدار پیداتراست
پشت این دیوارمن ایستاده ام
پس چرا دیوار من تنها تراست ؟!

بعد از این با بادباکهای من
باد می آید که همبازی شود
بعد از این دل را به در یا می زنم
شاید این دیوانه دل راضی شود

بعد از این با هجر تو سر می کنم
هر چه غیر از توست پرپر می کنم
بعد از این با یاد عشقت هر سحر
سفرۀ نان و پنیرم را معطر می کنم


تا فراموشم نگردی لحظه ای
خواب هر شب را مکرر می کنم
بعد ازاین در اوج تنهایی خود
بودنت را ساده باور می کنم
بعد از این افسردگی ها یک طرف
عشق را قاضی و داور می کنم

بعد ازاین روزی که میلاد من است
تا همیشه فکر بهتر می کنم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پیله

باد می نالد به گوشم بارها
تو شبیه هجرت پروانه ای
باز کن این پیله را از دور خود
تا بیابی گنج در ویرانه ای

خاموشی تن پوش تنهای تو شد
تو به این دیوارها خوکرده ای
عشق آمد یک شبی ایوان تو
تو شتابان سوی او رو کرده ای

پس نگاه آتشینت را بگو
تا که زنجیر تو را باور کند
یا بگو از بادۀ سودای او
یک شبی یک جرعه در ساغر کند

حیف از آزادی در بند تو

تو میان آب و آتش ماند ه ای !
گاهگاهی فکر رفتن می کنی
بالهایت را بگو کور خوانده ای !

گریه کردن چارۀ درد تو نیست
باید اول پیله ات را وا کنی
چشم هایت را بگو دیوانه جان
بسته ای!میل تما شا می کنی ؟

شمعدانی های تو پژمرده اند
شا پرکهایت همه دلمرده اند
شاخ و برگ آرزوهایت ببین
سیلی سختی ز سرما خورده ا ند

تو ندیدی ،من فراوان دیده ام
بالهایی را که هی شلاق خورد
لا به لای حسرت پر پر زدن
آخرش پروانه ای در پیله مر د


باز در را بسته ای بر روی خود ؟
می روی زندان کنی فریاد را ....
باز می پیچی درون پیله ات ؟
می روی تا نشنوی این باد را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قانع

آبشار حوصله سر می رود
آسمان لبریز باریدن شده
گوشه ای از این هوای پرزابر
چشم من آمادۀ دیدن شده

من چه می بینم کنار پنجره ؟
یک نفر در زیر باران تر شده
کاش من او باشم و او جای من
آرزویم یک دل بی غم شده

کاش مهمانی بیاید خانه ام
صبر من آمادۀ رفتن شده
کاش این باران ببارد بردلم
قلب من در فکر آسودن شده

باز در گوشم صدای زنگ در

مثل یک رویای بی باور شده

من چه می بینم کنار پنجره ؟
شاخه ای در زیر باران خم شده
کاش من او باشم واو جای من
آرزویم ساقۀ شبدر شده

می چکد از ناودان بام من
قطره هایی که شبیه غم شده
انتظارم مثل یک انگور زرد
دانه دانه از قرارش کم شده

سیب سرخ یاد تو تب کرده است
آه !این تب آیۀ ماتم شده

من چه می بینم کنار پنجره ؟
چتر سبز نارون در هم شده
کاش من او باشم و او جای من
آروزیم غرق در شبنم شده


کو دکی در زیر باران می دود
غنجه های یاس هم پرپر شده
یک کبوتر سوی لانه می رود
انتظارش لحظۀ آخر شده

ابرها هم اشکشان را ریختند
دیگر این باران کم و کمتر شده

من چه می بینم کنار پنجره ؟
نرده های خانه زیبا ترشده
کاش من او باشم واو جای من
آروزهایم چقدر کو چک شده !!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آرزو

کاش از دنیا دمی فارغ شوم
فارغ و آزاد از این روزگار
این ستم ها ¬، نابکاری های زشت
خستگی ها ، بیقراری ، انتظار

روزهای مرده در آغوش شب
هفته های گم شده در سال و ماه
ساعت دلمردۀ بی رنگ و رو
هی دروغ و هی خطا واشتباه

خنده های موذی بی بند و بار
جمعه های خاموش بی بال و پر
روی یک دیوار عکسی وا ژگون
طرح تنهایی گل در قاب در

فکر های آب ونان و زندگی

حرف های سادۀ بی محتوا
غیبت همسایه و گردوی تر
شکوه های ثابت بی انتها

آلبوم عکس و نگاه و خاطره
آروزی آش داغ و برف سرد
روی یک بشقاب تنها مانده است
تکه ای دندان زده از سیب زرد

صحبت از لیوان چای و بستنی
سایه روشن های صبح خستگی
نفرت و تنبیه و تو جیه دروغ
منت از ابراز یک دلبستگی

اتهام و اضطراب و ناسزا
آبروریزی برای یک شکم
اعتیاد و افتضاح و خودکشی
دزدی و آوارگی دمبدم


من چه گویم حال من بد می شود !
دور باید از سیاهی ها شوم
حرف برلبهای من خشکیده است
کاش فارغ از همه دنیا شوم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مناجات

من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور

آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل

جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب

در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من

دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من

رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان

روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور


سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید

قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم

آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو

روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم


من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید

من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نمی خواهم

کی کسی حال مرا پرسیده است ؟
تا ببیند اشک پنهان مرا
من نمی خواهم بمیرم در سکوت
یا نباشد آتشی جان مرا

باز می گردم به دورانی که بود
دختری چابک میان آب و باد
روی لبهایش سرود زندگی
دستهایش غرق یک رویای شاد

گیسوانش رنگ تاریکی شب
خنده هایش بی ریا و بی دروغ
می دوید از شاخه های گفتگو
روی تنهایی یک خواب شلوغ

زنگ انشا می پرید از جای خود

تا بخواند حرف دل را پشت میز
روی برفی که می آمد در حیاط
جای پاهایی که هی می خورده لیز

همدمش یک بید مجنون بود و بس
پنجره را می زدود از تیرگی
می پرید در باغچه هنگام ظهر
مادر ش می گفت :بس کن خیرگی

دوست بود با درس و مشق و شیطنت
دوست با دیوارهای یک کلاس
یادگاری می نوشت هرروز روز
توی دفترهای مشق همکلاس

یا کنار یک بخاری می نشست
قهر بود با محتوای هندسه
دوست بود با درس املا و علوم
دوست اما با تمام مدرسه


می کشید بر دفترش طرح درخت
زیربارانهای رگبار بهار
روی دستش آبشار معرفت
آشنا با دانه های یک انار

سادگی را می خرید از زندگی
برگ برگ آرزو را می شناخت
رنگ می زد روی ناخنهای خود
با شکوفه های گیلاسی که داشت

مهربان بود با گل گلدان خود
مهربانی را چه زیبا می ستود
روی ایوان حقیقت می نشست
شعرهای کودکانه می سرود

روی بعد از ظهر تابستان داغ
باد می زد صورتش را یک کتاب
غرق می شد در نگاه پنجره
خیره در زیبایی لیوان آب


آه اکنون !ساکت و تنها شده
می هراسد !می هراسد!از سقوط
می نویسد روی کاغذ های خود
من نمی خواهم !نمی خواهم !
بمیرم در سکو ت.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دل پاک

ای خدا !تنهای تنها مانده ام
می رسد بانگی به گوشم آشنا
این صدای پای تصویر دل است
می رسد ازکوچه های آشنا

دسته دسته گل نثار مقدمش
او که می آید مرا یاری کند
در هجوم و حشی این روزگار
از امید من پرستاری کند

دل می آید روی چشمم جای او
زخم هایم را فقط او مرهم است
با خوشحالی می روم پیشباز او
او که پاک پاک مثل مریم است

دوست دارم بشنوم آواز او

او که می خواند به گوشم عشق را
می تراود از نگاهش سادگی
زنده می دارد درونم عشق را

خالی از نیرنگ و بی آلایش است
مهربان و دوست با گلبوته ها
در میان قلب های آهنین
او فقط همصبحت گلپونه ها

دور ازهر کینه و رنج حسد
مهربان و گرم و خوب و با صفا
حرف هایش شوق پرواز منست
مانده جای پای او روی وفا

رو سفیدم می کند با پاکیش
او که می رنجد زاشک مردمان
در میان گریه های هرشبم
میکشد دست نوازش روی جان


لایق زیبا ترین حرف منست
او که می داند بهای صبر من
هر که نشناسد مرا باکم که نیست
اوست می داند که تنها قدر من

در حضور خالق یکتای خود
سرفرازم از و جود گرم او
من اگر می بازم این دنیا ولی
باز می بالم به حجب و شرم او

نازنین یاری که همراه منست
روزو شب در روزگار پرحسد
هرکجا در تنگنا افتاده ام
او می آید تا به فریادم رسد

ره نیابد هیچ شیطانی به او
او مرا تا بیکران ها برده است
گرچه من تنهای تنها مانده ام
او مرا تا آسمان ها برده است...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غریبانه

هم صدایم باز کن در رابه من
من ندارم طاقت دوری تو
من غریبانه گذشتم از دلم
تا گزندی ره نیابد سوی تو
من اگر یک شب گرفتارت شدم
تا ابد هم زنده ام با بوی تو
می روم تا از کنارت بگذرم
این مسافر می رود از کوی تو
کوله بارش خاطرات بی زوال
قلب او زنجیر در جادوی تو
تو غریبانه گذشتی از دلش
این غم غربت شبیه موی تو
باز کن در را به رویش لحظه ای
تا غریبانه نمیرد از غم دوری تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عاشقانه

پند

بی نشان از عشق یعنی گم شدن
گم شدن در وادی سرد حیات
رد شدن از کوچه های بی عبور
خالی و خاموش عین جامدات

بی حضور عشق یعنی بی کسی
انتهای فرصت بی دغدغه
زندگی اما پر از دلمردگی
ترس شیطان و گناه و وسوسه

نق زدن از روزگار پر ملال
لابه لای قفل و زنجیر سکوت
دست و پایی بی هدف در جازدن
حظ نبردن از نگاه یک غروب

گل ندادن در مه اردیبهشت
رفتنی بیهوده تا دیوار مرگ
بی خبر از عالم زیبای عشق
کوله باری روی دوش از بار مرگ

خوردن و خوابیدن و تکرار روز
حرف های یخ زده در قاب شب
بی نگاهی منتظر بر روی در
دیدن اموات در هر خواب شب

بی تحرک مثل مردابی شدن
جایگاه امن هر خاروخسی
کندن جانی که بی ارزش شده
در تلاطم های هر دلواپسی

عشق باید زندگی را پر کند
هر کسی با عشق زیبا می شود
ورنه او می ماندو بی همدمی
یکه و تنهای تنها می شود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
فریاد او

تو مرا فریاد کن ای همنفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یادتو

ای خدا من بندها را رسته ام
می روم تا انتهای یک نگاه
بال و پرهایم پراز رنگین کمان
می نشینم روی آب و عکس ماه

باز تن پوشم حریر آرزو
روی دستانم شکوفه زار عشق
قامتم از این زمین تا آسمان
سبزِ سبزِ سبز در بازار عشق

گرم این دستان من از یاد او
کاج این خانه مرا یک تکیه گاه
فرصت پرواز تا اوج غرور
روی بال یک پرستویی به راه

من کنون آماده ام تا جان دهم
زیر این تنهاترین کاج حیاط
انتظاری نیست جز فریاد او
تا بگیرد جان دوباره این حیات
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 9 از 30:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Fariba Sheshboluki | فریبا شش بلوکی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA