انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 21:  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین »

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری


مرد

 
درخواست ایجاد تایپکی در تالار ادبیات

به اسم ملا هادی سبزواری دارم

که شامل زندگینامه و اشعار این شاعر میشه
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
زندگینامه ملا هادی سبزواری



ملاهادی سبزواری



ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ هجری قمری) فقیه و متکلم و فیلسوف شیعه ایرانی است. او در شهر سبزوار به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی سبزواری یکی از علما بود. ملا هادی غزل‌های حکمی و عرفانی نیز سروده‌است و در شعر «اسرار» تخلص می‌کرد. ملا هادی سبزواری عصر روز بیست و پنجم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ قمری درگذشت. آرامگاه او در دروازه نیشابور سبزوار (اکنون معروف به فلکه زند) قراردارد.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
قالب اشعار

غزلیات

رباعیات و یک دوبیتی ( و له ایضا - دو بیتی )


ساقی نامه ( ساقی نامه - و له ایضا )


سوال و جواب : سوال میرزا بابای گرگانی در حین توقف سبزوار از حاج ملا هادی سبزواری
جواب سوال


ترجیع بند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱ »


الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها
که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها

قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا
خوشا وقتی که بودت با هم آوازان پریدنها

برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن
کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها

تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری
چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها

در آن باغ ودرآن هامون برت حاصل ز حد افزون
ز بهر دانهٔ ای دون نمودی ترک خرمنها

تو طاوس شهی اما به چرمی دوخته از جرم
چوبینی خویش ازآنروزن کزآن برگیری ارزنها

بود هر دم چو بوقلمون ترا اطوار گوناگون
گهی انسی و گاهی جان گهی بت گه برهمنها

صبا بلغ الی سلمی من المأسور تسلیما
بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها

همه جانها بقالب ها نقوشی از پر عنقا
فروغ خوریکی باشد بود کثرت زروزنها

نهایت نیست ای اسرار اسرار دل ما را
همان بهتر که لب بندیم از گفت و شنیدنها

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲ »


ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا

از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو بخویش آور که هست از خود باو راهی ترا

گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره
زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی ترا

گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا

جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی ترا

خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی ترا

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳ »


تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را

هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را

پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
یکره ببین ز لطف خریدار خویش را

مرغان ز آشیانه برون افتاده ایم
گم کرده ایم ماره گلزار خویش را

تا پر فشانئی نکند وقت قتل هم
بر بست بال مرغ گرفتار خویش را

مهلت نداد صرصر ایام تا که ما
در آشیان نهیم خس و خار خویش را

هرکس که برد لذت تیر تو مرهمی
نگذاشت زخم سینهٔ افکار خویش را

زاهد مگر خرام تو دیدی که داده است
بر باد دفتر و سرو دستار خویش را

اسرار آن و حسن ز بس گشته نقش دل
اسرار خوانده زین سبب اسرار خویش را

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی۴ »


رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما
بر میان زنار بربستیم ما

جز غمت کو بود با ما همنفس
در بروی جملگی بستیم ما

پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست
شیشهٔ ناموس بشکستیم ما

بوالعجب بین بی می و مطرب تمام
همچو چشم مست او مستیم ما

تا گرفتار رخ و زلفش شدیم
از قیود کفر و دین رستیم ما

هستی ما از میان برچیده شد
زین سپس از هست او هستیم ما

شاهد مقصود درخود دیده ایم
با نگاه خویش پیوستیم ما

هرکه زخم کاری اسرار را
دیده داند صید آن شستیم ما

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۵ »


دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را

هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را

پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
ز اغیار فرق می نکنی یار خویش را

بر خویش بود عاشقو آیینه خانه ساخت
تا بنگرد در آینه دیدار خویش را

بیرون ز پرده نقد و متاع جهان نمود
در پرده ساخت رونق بازار خویش را

تجدید عهد بندگی خواجه خواجگی است
تا کی زیاد بردهٔ اقرار خویش را

در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پرده پندار خویش را

در سرّ دل نهان بودت مهر ذات لیک
با چشم سر ندید کس انوار خویش را

اسرار خویش اگر طلبی طرح کن دوکون
جز این کسی نیافته اسرار خویش را

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۶ »


از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها

چو یک معنی که پوشانی بگوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها

مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها

نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت
ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها

بخاطر آورید ای همدمان ناکامی ما را
چو بنشینید و می نوشید در طرف گلستانها

مرا دامان پر از آلایش و دارم امید آن
که بخشایند جرم ما طفیل پاکدامانها

چنان کارم ز عشق او برسوائی کشید اسرار
که خوانند داستان ما بدستان دردبستانها

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷ »


ای قد تو سرو بوستانها
وی روی تو ماه آسمانها

گل جیب دریده تا فتاده
آوازهٔ تو بگلستانها

خوبان بجهان بسی بود لیک
آن تو کجا و آن آنها

صبری بده ای خدا به بلبل
یا مرحمتی بباغبانها

برگوی تو از سگان مائی
تا خود شنوند پاسبانها

تاب تب هجرت ای پربروی
آتش زده مغز استخوانها

ای شوخ ز جور تو صد آوخ
وی دوست ز دست تو فغانها

بی ماه رخت ز اشک شبها
تا صبح شما رم اخترانها

افسانهٔ ما هر آنکه بشنید
لب بست دگر ز داستانها

اسرار نگاهدار کاسرار
در دل دارند راز دانها

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  ویرایش شده توسط: akhavan   
صفحه  صفحه 1 از 21:  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA