انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 21:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  20  21  پسین »

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره٩٧
رخ است این یا قمر یا آتش طور
چه روی است این تعالی خالق النور

بیاض چهرهات چون صبح روشن
سواد طرهات چون شام دیجور

نمکندانی است یاقوتی دهانت
نمکپاش دلم بر زخم ناسور

اگر زلفت نبودی پای بندم
بعالم میفکندم از لبت شور

فرأدی طاعت و القلب قاطن
جبینی سائر و القلب مأسور

ز صاف می نصیبی هست دردی
اذالمیسور لم یسقط بمعسور

خراب لعل میگونی است اسرار
مپندارش خراب آب انگور
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره٩٨
گل می دمد ز شاخ و وزد باد نوبهار
ساقی تفقدی کن و جامی ز می بیار

در کشتزار حسن رخش سبزه میدمد
رخش نظر بر آن بتفرج بسبزه زار

یک صفحه از صحیفهٔ حسنت بود بهشت
در باب شرح وصل تو فصلی است نوبهار

دریای خون بسینهٔ ما موج میزند
منعم مکن ز گریه که نبود باختیار

محرم نبود مردم چشمم به روز وصل
شد دیده دجله ها که رود غیر برکنار

از سرّ آن دهان همه اسرار شد و جود
زان سبزه زار خط بشد این خطه سبزوار
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره٩٩
ریزد عرق ز روی تو یادانه گهر
ام حل فیک عقد ثریا علی قمر

نور الجبین ام هو بالطور مضئة
زلف است بر عذار تو یا عود بر جمر

سرو قباپوش خطائی کند خرام
در الدموع حیث خطا طرفنا نثر

طاق است ابروی تو در آفاق بس بلند
وتر قسیکم فاصابت بلا و تر

ای آنکه تیر چشم تو از سر خطا نرفت
فی شرعکم بای خطآء دمی هدر

بر حال من بسوخت دل دشمنان من
مالان من حوی کبدی قلبک الحجر

درویش بینوایم و تو پادشاه حسن
کلم فما یضرک لوفزت بالدرر

زین آستان مخوان به پناه دگر مرا
ذر نی علی ذراه فمادونه و ذر

محمل مبند بر شتر ای ساربان دوست
یارکب اسبلت عبرانی فما عبر

اسرار عشق هرچه نهفتم نداد سود
آخر ز هفت پرده بشد اشک پرده در
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٠
ای شعله رخ آتش بدلم در زدهٔ باز
یاقوت لب از خون که ساغر زدهٔ باز

زینسان که تو طرف کله از ناز شکستی
بر افسر خورشید فلک برد زدهٔ باز

دیگر چه خطا دیدهٔ ای آهوی چین چون
وحشی صفت از سرزدهٔ سرزدهٔ باز

تر کردهٔ از خون شهیدان لب لعلت
داغی بدل لالهٔ احمر زدهٔ باز

زان آتش رخسار و زان غالیهٔ زلف
آتش بدل و عود بمجمر زدهٔ باز

ای آنکه تو بر تارک اخترزدهٔ گام
بر لطف تو است دیدهٔ اختر زدهٔ باز

بر همزدهٔ رشتهٔ جمعیت دلها
چون شانه بر آن زلف معنبر زدهٔ باز

شیرین ز شکرخنده کنی کام جهانی
ای غنچه دهان خنده بشکر زدهٔ باز

اسرار ز نظم تو چکد آب لطافت
گویا که در آن آب و هوا پر زدهٔ باز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠١
غم از حد برونی دارم امروز
دل لبریز خونی دارم امروز

فراق آمد زمان وصل سرشد
چه بخت واژگونی دارم امروز

قدی همچون الف ز آغوش جان رفت
ز غم قد چو نونی دارم امروز

چونی هر استخوانم درنوائی است
چه ساز ارغنونی دارم امروز

ز ناخن تیشهام در سینهٔ کوه
بپیشم بیستونی دارم امروز

ز تحریک مه محمل نشینم
نه صبری نی سکونی دارم امروز

بسر اسرار از سودای زلفش
زده شور و جنونی دارم امروز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٢
در دام خود کی افکند صیاد عشق اهل هوس
آری ندیده دیدهٔ شاهین کند صید مگس

نی سودی اندر پیشه هانی حاصلی ز اندیشه ها
عشقی بروی کار بر حق سخن اینست و بس

ای دلبر بی مهر من بیمهر رویت ذره سان
سرگشته و بیچارهام ای چارهام فریاد رس

مردیم در کنج قفس وز گردش وارون چرخ
صدرخنه دردل هست ونیست یگرخنهٔ دراین قفس

رسمی است میگیرد عسس درهردیاری مست را
لیکن بملک عاشقی این مست میگیرد عسس

نبود عجب کاید نفس با آن که کشتی صدرهم
تا سوی دل بویت برد از سینه میآید نفس

ای باغبان چون ساختی گل را جدااز عندلیب
باری نسازد همنشین بانوگلم هر خار و خش

سر در گریبان کردهام با خویش باشد سرمن
تار از دل افشا کنم کو محرم اسرار کس
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٣
غم عشقی ز نشاط دو سرا ما را بس
صحبت بیدلی از شاه و گدا ما را بس

تو و بر مسند جم جام زدن نوشت باد
مسند خار و خس جام بلا ما را بس

تکیه بر بالش عشرت زدن ارزانی غیر
خشت در زیر سر و فقر و فنا ما را بس

نیستم در خور لطف طمع از حد ببرم
دو سه دشنام بپاداش دعا ما را بس

خون شد از رشک دلم شانه بزلفش که کشید
روز و شب عربده با باد صبا ما را بس

ملک الحاج و ره کعبه که در ملت عشق
طوف این کوی خوش آئین و صفا ما را بس

تاجر عشقم و سرمایهٔ من دین و دل است
گلرخان نقد یکی عشوه بها ما را بس

درد عشق تو چه سنجیم بقانون شفا
کز اشارات دو ابروت شفا ما را بس

هرکسی در کنف دولت صاحب جاهیست
دل قوی دار تو اسرار خدا ما را بس
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٤
بدیدم آنچه در هجر جمالش
خداوندا نبیند کس مثالش

به کنج خلوت هجران شب و روز
تسلی میدهم دل با خیالش

بود دوزخ زهجرانش کفایت
بود فردوس رمزی از وصالش

حرام است از چه قتل بی گناهان
بشرع عاشقی کرده حلالش

زمی ساقی بما دردی ببخشای
نیم گر درخور صاف زلالش

مگر مه شد مقابل با تو کافتاد
کلف بر چهره او را ز انفعالش

خرابم کرد اگر چشمش نگهدار
خداوند از آسیب و زوالش

نمیپرسی که مرغی بود ما را
گرفتار قفس چونست حالش

بهشت آندم بهشت از دست اسرار
که دید آدم فریب آن دانه خالش
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٥
مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفا پیشه چه آمد بسرش

عهد کردم که بروبم بمژه میکدهها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش

ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش

حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش

بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش

تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
کرده نذر سگ گوئی همه لخت جگرش
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٠٦
دوش بگوشم رساند نکتهٔ غیبی سروش
غبغب ساقی ببوس قرقف باقی بنوش

در همه جا با همه دیده بدلدار دوز
از غم عشقش بگو در ره وصلش بکوش

سینه بجار غمش تا بتوان میخراش
بهر گل عارضش تا بتوان میخروش

جز ره مهرش مپوی غیر حدیثش مگوی
شارع میخانه جوی سبحه بساغر فروش

تاز تو باشد اثر نبود از آنت خبر
نیست در این ره بتردشمنی از عقل و هوش

بر سر کوی فنا سرخوش و رندانه رو
قفل خموشی بلب وزتف جان دل بجوش

نقد بلا کآورند بر سر بازار عشق
گر بستانند خیز جنس دل و جان فروش

بر در پیر مغان باش کمین بنده ای
دست ادب بر میان حلقهٔ فرمان بگوش

غاشیهٔ دولتش خیل ملایک کشند
هرکه بجان میکشد بار دلی را بدوش

مشرب رندی کجا مرتبهٔ زهد کو
طعن برندان مزن زاهد خودبین خموش

چون ز نکوجز نکو ناید و یک بیش نیست
هیچ نکوهش مکن دیدهٔ بد بین بپوش

بندهٔ احرار شو طالب دیدار شو
واقف اسرار شو پند وی از جان نیوش
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 11 از 21:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA