ارسالها: 2910
#141
Posted: 12 Aug 2014 16:25
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٣٧
صبحگاهان بسوی خانهٔ خمّار شدم
سرکشیدم دو سه پیمانه و از کار شدم
نور آن مهر زهر ذره نمودارم شد
که اناالحق شنوا از در و دیوار شدم
چنگ در دامن دلدار زدم دوش بخواب
بود دستم بدل خویش که بیدار شدم
آب هر روی جمیلی و جمالش نم و یم
عکس او بود هر آنی که بدویار شدم
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیّاد ازل بود گرفتار شدم
شیشهٔ باده بده تا شکنم شیشه نام
بیخودم کن که ملول از سرودستار شدم
سالها بود که اسرار بمارخ ننمود
شکرللّه که دگر محرم اسرار شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#142
Posted: 12 Aug 2014 16:26
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٣٨
زور و زر ننگرد او عجز و سکون آوردیم
نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم
یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ
گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم
نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل
رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم
گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست
حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم
پر دلی بین که باین نوسفری در ره دوست
رو در آغاز باین دجلهٔ خون آوردیم
آخر آن آهوی وحشی نشدی رام بما
با همه رنج که بردیم و فسون آوردیم
شیئی للّه زدم اسرار بهر درنگشود
عاقبت روی طلب سوی درون آوردیم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#143
Posted: 13 Aug 2014 08:46
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٣٩
از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم
برجبهه بجز قصّهٔ عشقت ننوشتیم
زاهد تو بما دعوت فردوس مفر ما
ما باغ بهشت از پی دیدار بهشتیم
از عشق نکوهش منما خسته دلان را
کز خامهٔ صنعیم چه زیبا و چه زشتیم
جامی بکف آرید و بنوشید عزیزان
فرداست که بر تارک خم ماهمه خشتیم
اندر طلبت گه بحرم گاه بدیریم
گه معتکف مسجد و گاهی بکنشتیم
دادند نخستین چو بما کلک دبیری
غیر از الف قد تو بردل ننوشتیم
شد حلهٔ دارا به برو برد یمانی
درکارگه فقر هر آن رشته که رشتیم
چون رشته شدم بلکه شوم زال خریدار
خود طرف نبستیم از این رشته که رشتیم
کی برخوری اسرار ز خاری که نشاندیم
کی خرمنی اندوزی از این تخم که کشتیم
اسرار دل اسرار سراز سد ره بر آورد
باری درویدیم هر آن تخم که کشتیم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#144
Posted: 13 Aug 2014 08:54
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٠
آنکه شیران را کشیدی در شطن
وانکه پیلان را نشاندی در عطن
وانکه جاکردی بفرق فرقدین
بلکه بالاتر ز فرقد یا پرن
نی همین اقلیم ظاهر راشه است
هست میر ما ظهر مع ما بطن
نی همین مهرجهان را صورت است
ملک معنی را بود پرتوفکن
خاتم الملک سمی الخاتم
قلبه مرآت ذات ذی المنن
الذی خیر القرون قرنه
قرن ذی القرنین و الویس قرن
شاهدان کاورده تاریخ جلوس
عهده خیر قرون کلک من
چون نهد در رزمگه پاخصم را
در بنای هستی افتد بومهن
در خراسان یک شرر قهرش کنند
مرغزاران هری شد مرغزن
چارمین شاه است از قاجار کو
علت غائی بود زان چار تن
شد چهل سال و نگفت اسرار مدح
لیک حسن شه بود پیمان شکن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#145
Posted: 13 Aug 2014 08:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤١
بر افتی ای فراق از روزگاران
که یاران را جدا کردی ز یاران
بما امروز نگذارندش اغیار
بروز داوری هم دادخواهان
نقاب عنبرین از صبح رخسار
برافکن تا برآید بامدادان
نشاید دم زدن ورنه نبایست
باین سنگین دلی سیمین عذاران
بماکن گوشهٔ چشمی که عمری است
به خاک درگهیم امّیدواران
من ار قلبم قبولم کن که چندی است
شدم هم صحبت کامل عیاران
به فریاد دل ما رس که زیبا است
عدالت گستری از شهریاران
ندیدم حاصلی از کشتهٔ خویش
نچیدم نوگلی در نوبهاران
دل و جان فرش راهت کرده اسرار
که گوئی کیستند این خاکساران
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#146
Posted: 13 Aug 2014 09:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٢
راه خواهی رخت بر دریا فکن
کام جوئی قید من و مافکن
بلبلی تو لال چون توسن مباش
شورشی در گنبد مینا فکن
لا احب الافلین گو چون خلیل
چشم دل بر شاهد یکتا فکن
خواهی ار آذر گلستان گرددت
خیز و نعلین دوکون از پافکن
تاکیت درچاه طبع اسرار جااست
رخت سوی عالم بالافکن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#147
Posted: 13 Aug 2014 09:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٣
شدم صدره بزیر سنگ طفلان در جنون پنهان
ولیکن باز پیدا کرده ما را محنت دوران
ببین چشم تر مار ا مگو از نوح و طوفانش
که او یکبار طوفان دید و ما هر لحظه صدطوفان
نبخشد دیدهام را نور غیر از خاک آن درگه
نسازد سوز دل خاموش الا آب آن پیکان
دل رنجور از خود میرود هر لحظه چون طفل
تسلّی می دهندش از قدوم وی پرستاران
بجز آن پادشاه کشور دل در جهان اسرار
کدامین پادشه دیدی که ملک خود کند ویران
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#148
Posted: 13 Aug 2014 09:16
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٤
کلاه دلربائی بر سرش بین
نیاز کج کلاهان بر درش بین
بنفشه سرزده گرد شقایق
بدور یاسمن نیلوفرش بین
نماید دعوی کیش مسیحا
ز لب اعجاز و از خط دفترش بین
گرت خواهش بود سیر گلستان
به سنبل زاره گلبرگ ترش بین
گدازد شمع از رشک جمالش
وزین محنت بسر خاکسترش بین
دلت خواهی شود مرآت حق بین
خدا را درجمال انورش بین
کمر بسته پی تاراج عقلم
ز ناز و غمزه خیل لشگرش بین
عرق بگرفته جا بر روی آتش
به هم دمساز آب و آذرش بین
بود اسرار مسکینی ولی ز اشک
بیا و دامن پرگوهرش بین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#149
Posted: 13 Aug 2014 09:18
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٥
ای رخت برگ گل سور و لبان نیز چنان
سخنت آب حیاتست و دهان نیز چنان
نیست ریحان چوخطت نافهٔ چین نیز چنین
سرو نبود چو قدت نخل جنان نیز چنان
سرکه پامال تو ای سروروان گشت چه غم
سر نثار قدمت نقد روان نیز چنان
گرچه فحش است بکاغذ دوسه حرفی بنویس
که چو شهد است بیان تو بَنان نیز چنان
غیر محرم به حریم تو و من محرومم
با من اینطور روا نیست به آن نیز چنان
بکمین تا بکمان ناوک کین است ترا
دل خونین هدف تیر تو جان نیز چنان
روزها دیده براه و همه شب ناله و آه
روز اسرار چنین است و شبان نیز چنان
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#150
Posted: 13 Aug 2014 09:19
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شماره١٤٦
از بهترین سلالهٔ آدم توئی بهین
بر مهترین کلالهٔ حوا توئی مهین
در خاتم رسالتی ای ختم انبیا
همچو نگین به خاتم و چون نقش درنگین
تو بَدرِ ازهری و همه انبیا سُها
تو مهر انوری و نجومند مرسلین
بحر است علم و طفل دبستانت ار بود
آن بحر بیکران و پر از لؤلؤ ثمین
پیشت خرد زدانش اگردم زند چنانست
کاید مگس بعرصهٔ عنقا کند طنین
اندر بیان بدیع معانی حکمتت
چون در شکر حلاوت و شهد اندر انگبین
از شوق ذروهٔ تو فلاطون فیلسوف
مست و خراب بوده و چون باده خم نشین
اسرار در جمال و جلال تو فانی است
صل علیک ثم علی آل اجمعین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…