انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین »

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وله ایضاً
ای حاجب ابروی تو هرابروئی
از روی تو آب روی هر دلجوئی
حسن همه زان تست بل عشق همه
در هر کوئی ز تست گفتگوئی
********
وله ایضاً
مائیم ز قید هر دو عالم رسته
جز عشق تو بر جمله در دل بسته
المنة لله که شدیم آخر کار
پیوسته بجانان و ز جان بگسسته
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وله ایضاً
مائیم که آئینهٔ روی شاهیم
وز سر دل خود بخدا آگاهیم
چون یوسف از اخوانش از اغوای توی
بس صاحب جاهیم و بقعر چاهیم
********
وله ایضاً
با غیر علی کیم سرو برگ بود
جز نور علی نیست اگر درک بود
گویند دم مرگ توان دید او را
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وله ایضاً
لیکن نه سری که غیر پا پنداری
تا آنک آری بدین سخن انکاری
آن پا و سر آن سر است و پاهان بشنو
گر دانش اسرار معما داری
********
رباعی بلسان الحقیقة المحمدیه
عالم صفت حسن سراپای من است
افلاک وعناصر همه اعضای من است
در حیرتم از نظم عجیبی که مراست
آغاز سرانجام همه پای من است
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رباعی فی حقیقة المحمدیه
ای صبح ازل طلعت روح افزایت
ای شعلهٔ جواله قد و بالایت
خم پیش دو ابروی تو قاب قوسین
خلق اللهی گواه او ادنایت
********
وله ایضاً
از فرقت آن سیمتن ماه جبین
شد همچو قلم جسم من ز ارحزین
مسطرزده نامهٔ نوشتم سوی دوست
یعنی تنم از هجر تو گردیده چنین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وله ایضاً
یا من هو نورا عین ایقاظ
یا من هو روح انفس حفاظ
سبحانک لست قائلا بالثانی
انت المعنی و کلنا الفاظ
********
وله ایضاً
شهروزه شدی و شاه دوران بودی
بهروزه شدی لعل بدخشان بودی
با اهرمن انبازی و هم خاک نشین
هم بزم فرشته نور یزدان بودی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ساقی نامه
دیگر بارم افتاده شوری بسر
بجانم شده آتشی شعله ور

که دستار تقوی ز سرافکنم
ز پاکندهٔ نام را بشکنم

ملولم از این خرقه و طیلسان
که بتها است در آستینم نهان

تو بنمای آن چهرهٔ آتشین
که آتش فتد در بت و آستین

چه آتش که از خود ستاند مرا
نه از غیر تنها رهاند مرا

ز وحدت دلا تا کی اندر شکی
یکی گو یکی دان یکی بین یکی

بیا ساقیا در ده آن راح روح
که یابم ز فیضش هزاران فتوح

صباح است ساقی صبوحی بیار
مئی کو نخواهد صراحی بیار

بلی کی صراحی بود راز دار
ببزمی که نبود خودی را شمار

نخستین که کردند تخمیر طین
گل ما نمودند با می عجین

ندیمان وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی بآخر رسید

چو این رشتهٔ عمر بگسسته شد
بآغاز انجام پیوسته شد

بشد ملک تن بی سپهدار جان
بیغما ربودند نقد روان

خدا را دهیدم بمی شست شوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی

بجوئید خشتم ز بهر لحد
زخشتی که بر تارک خم بود

بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می آلوده در زیر خاک

چو از برگ رز نیز کفنم کنید
بپای خم باده دفنم کنید

بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار

نه شمعم جز آن مه ببالین نهید
نه حرفم جز از عشق تلقین دهید

زمرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم

بجز مطرب آید زند چنگ را
مغنی کشد سرخوش آهنگرا

بخونم نگارید لوح مزار
که هست این شهید ره عشق یار

چهل تن زرندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین برکفن

که این را بخاک درش نسبت است
ز دردی کشان می وحدتست

که می ساختی شیخ سجاده کش
بیک دم زدن عاشق باده کش

ز نظاره گردی اهل کنشت
همه پارسایان تقوی سرشت

نبودی بجز عاشقی دین او
جز این شیوهٔ پاک آئین او

همه کیش از او خدمت میفروش
ز جان حلقهٔ بندگیش بگوش

ندیدیم کاری از او سر زند
بجز اینکه پیوسته ساغر زند

چو ساغر منزه ز چون و زچند
چو خورشید تابان بر اوج بلند

نباشد صداعش نیارد خمار
کند یاربینش هم از چشم یار

الهی بخاصان درگاه تو
بسرها که شد خاک در راه تو

بافتادگان سر کوی تو
بحسرت کشان بلا جوی تو

بدرد دل دردمندان تو
بسوز دل مستمندان تو

بحق سبوکش بمیخارگان
که هستند از خویش آوارگان

بپیر مغان و می و میکده
برندان مست صبوحی زده

که فرمان دهی چون قضاراکه هان
ز اسرار نقد روانش ستان

نخستین ز آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
********
دوبيتى
ز عشقش سوز در هر سینه بینم
غمش را گنج هر گنجینه بینم
ه آیینهٔ اویند دلکش
ندانم در کدام آیینه بینم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مناجات
خداوندا دلم لبریز غم کن
درون درد پروردی کرم کن

پر از نوش محبت کن ایاغم
ز جام عاشقی تر کن دماغم

ز صهبای شهودم کن چنان مست
که نشناسم سر از پا پای از دست

کلید گنج معنی کن بیانم
شکر بار از حقیقت کن زبانم

چنان سرگرم عشق خود بسازم
که نرد عشق جز با تو نبازم

سر از عشق تهی در گور بادا
هر آنکه جز تو بیند کوربادا

غلط گفتم جز او کی در میان بود
کجا از غیر او نام و نشان بود

چگویم از جمال آفتابش
که عین بی حجابی شد حجابش
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
و له فی عدم وصول المکاتب فی بعض الاسفار عن بعض الاقارب
بر طرق اسکندر آورده است سد
که نه پیکی نه پیامی میرسد

شد سواد دیدهٔ مردم مدار
یا سویدای دل اهل وداد

کار کاغذ صنعت قرطاس شد
یا که خود اقمار یا اشماس شد

گر قصب غالی بود همچون قصب
لیک بس عالی است کالای نسب

بسکه چون یخ باردوافسرده اید
میخلد در دل که گویا مرده اید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
و له فی ذم الدنیا الدنیه
دیده باشی ز کودکان صغیر
شود این یک وزیر و آن یک سفیر

حکمرانی شاه بر اورنگ
هست تخمین ساعتیش درنگ

از چه آن سلطنت مجازی شد
نام آن پادشاه بازی شد

زانکه نسبت بعمر آن کودک
فی المثل آنزمان بود صد یک

پس بر این کن قیاس سالی صد
سلطنت را ز مدت بیحد

کایدت بیش از نعیم جحیم
بر سر آن نمای این تقسیم

لیک عمر ابد که در پیش است
هرچه گوئیش بیش از آن بیش است

گر کنی عمر صد هزار ای عام
بشماری زیاد تیش مدام

روز و شب کوشی و همه مه و سال
خود شمارش تصوریست محال

عمرت ای خواجه هست چند ایام
و آنچه داری بپیش بی انجام

بی نهایت چه و نهایت دار
گرچه او هست صد هزار هزار

زانچه پیش است نیست عشر عشیر
عمر دنیا ز خواب کمتر گیر

پس چو بیحد بقبر باید خفت
نتوان شاه بازیش هم گفت

در جهان هرچه خیر و شر بینی
همه چون باد درگذر بینی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حكايت
پادشاهی دُر ثمینی داشت
بهر انگشترین نگینی داشت

خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زبان کافکند بنقش نظر

وقت شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت

هرچه فرزانه بود آن ایام
کرد اندیشهٔ ولی بدخام

ژنده پوشی پدید شد آندم
گفت بنویس بگذرد این هم

شاه را این سخن فتاد پسند
چون شکرخنده از لب چون قند

ز آنکه گر پیش آید او را غم
بیند او بگذرد شود خرم

ور بود هم بعیش خوش اندر
بیند او بگذرد شود ابتر

ای کریم بحق علی الاطلاق
بحق آنکه داد این سه طلاق

که باسرار ده تو آن کردار
که بود آن مطابق گفتار
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

Molla Hadi Sabzevari | ملا هادی سبزواری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA