پوریای ولی، پهلوانی را نشان داد پهلوان«پوریای ولی» پهلوانی بود که در شهر خودش هیچ کس با او قدرت مقابله نداشت. او به بلاد دیگر رفت و در همه جا، پهلوانان را مغلوب نمود. اما پهلوانی واقعی را هم نشان همگان داد.گـر بـر سـر نفـس خـود امیـری مردیور بـــر دگـــری نکتــه نگیــــری مردیمــــردی نبــــود فتــــاده را پـــای زدنگـــــر دسـت فتادهای بــگیـری مردی«پوریای ولی» پهلوانی بود که در شهر خودش هیچ کس با او قدرت مقابله نداشت. او به بلاد دیگر رفت و در همه جا، پهلوانان را مغلوب نمود. آن گاه به قصد پایتخت حرکت کرد تا پهلوان آنجا را نیز مغلوب سازد و خود به جای او بنشیند.آوازه قدرت او به اطراف رسیده بود و به این سبب، وقتی به سوی پایتخت حرکت کرد، در دل پهلوان آنجا رعبِ بسیار پدید آمد و مهموم و متفکر شد. مادرش آثار غصه و حزن را در او دید و از ناراحتی او سۆال کرد. وی علت ناراحتی خود را بیان نمود.مادرش که زنی صالحه و با اعتقاد بود، متوسل شد و هر روز نذری میکرد. روزها حلوا میپخت و بر دروازه شهر، فقرا و ضعفای از راه رسیده را اطعام میکرد؛ تا روزی که پوریا به دروازه شهر رسید؛ دید زنی آنجا نشسته است و طبقی از حلوا پیش رو دارد. نزدیک آمده از قیمت آن پرسید. زن گفت: فروشی نیست، بلکه نذر است. پوریا پرسید: برای چه نذر کردهای؟زن گفت: فرزندم، پهلوان پایتخت است و اکنون پهلوانی تصمیم دارد به این جا آید تا او را مغلوب کند؛ اگر چنین شود، مال و اعتبار ما هر دو بر باد میرود. پوریا دید که آن زن، متوسل به حضرت حق شده است. اینجا بود که آیه: «یا اَیُّها الَّذینَ امَنُوا کُونُوا اَنْصارَ اللَّه» (صف/14) به خاطرش آمد.پوریا چون به میدان رفت، همت به زمین زدن نفس خویش گماشت.با خود اندیشید که اگر این جوان را به زمین زنم، پهلوان پایتخت سلطان خواهم شد، و اگر نفس را به زمین زنم، پهلوان پایتخت خدا میشوم؛ پس با خود گفت: برای رضای خدا، این پیرزن را ناامید نمیکنم.آن گاه پوریای ولی روی به زن کرد و گفت: مادر، أنشاءالله نذرت قبول است. چهل دست پرورده و همراه داشت، حلوا را میان آنان تقسیم کرد و سپس به شهر وارد شد.در روز موعود، پهلوان پایتخت با رنگی پریده برای کشتی گرفتن با پوریا حاضر شد. دست پروردههای پوریا به او گفتند: ما به میدان میرویم و کار او را میسازیم و بسیار اصرار کردند؛ اما پوریا نپذیرفت و گفت: این کار خود من است و کار دیگری نیست.پهلوانپوریا چون به میدان رفت، همت به زمین زدن نفس خویش گماشت. پهلوان پایتخت با او به نبرد برخاست، پوریا خود را سست نمود و حریف او را بیازمود و دید که بسیار سست است. دوباره آزمایش را تکرار کرد و چون قوی دل شد، یک باره پوریا را بلند کرد و به زمین کوبیده و روی سینهاش نشست. به محض آن که پشت پوریا به خاک رسید، رازهایی برای او کشف شد. اگرچه آن جوان، پوریا را به خاک انداخت؛ اما خداوند، او را از اولیاء پاک قرار داد.افتــادگی آموز اگر طالب فیضیهرگز نخورد آب، زمینی که بلند است
داستان جوانمردي پورياي ولي جواني به نام «معالق» از فقراي شهر خوي كه از نعمت پدر محرومبود. عاشق دختر حاكم اين شهر مي شود. او كه تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بيمار و بستري مي گردد. مداواهاي پزشكان در علاج بيمار كارگر نمي افتد چرا كه بيماري عشق درمان جسمي ندارد. بالاخره پسر زبان مي گشايد واز عشقش به دختر حاكم مي گويد. مادرو نزديكانش وي را را نكوهش مي كنند. اما پسر بر عشق خويش پايداري مي كند و مادر به ناچار به خواستگاري دختر حاكم مي رود. خبر به گوش دختر حاكم مي رسد و وي ازدواج خود با آن پسر يتيم را مشروط به پيروزي اش بر پهلوان نامدار خوي،پورياي ولي مي كند. از آنجا كه عشق منطق ديگري دارد. پسر جوان با وجود اينكه مي داند، توان غلبه بر پورياي ولي را ندارد، براي مبارزه و كشتي گرفتن اعلام آمادگي مي كند. تاريخ مبارزه براي يكي از روزهاي جمعه تعيين مي شود.در نماز جمعه يكي از مساجد، مادر آن جوان حلواي نذري پخش مي كند. پورياي ولي كه در نماز حضور داشت. از مادر مي پرسد: نذرت جيست و او جواب مي دهد: پسرم براي ازدواج با دحتر حاكم بايد با پورياي ولي كشتي بگيرد و نذر كرده ام تا پسرم پيروز گردد.پوريا دچار ترديد مي شود. ترديد در مورد حفظ موقعيت خود به عنوان پهلوان شهريا اجانب نذر يك مادر و حركت در جهت رساندن يك جوان به آرزوي خود. اين ترديد و تصميمي شجاعانه كه مي گيرد. باعث اسطوره شدن پورياي ولي مي گردد. روز موعود فرا مي رسد. پوريا و جوان عاشق در ميدان كشتي حاضر مي شوند. جمعيت انبوهي به تماشا ايستاده اند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدني ، پهلوان نامدار شهرشان پيروز گردد. اما نتيجه چيز ديگري است. پهلوان خود را مغلوب جوان عاشق مي كند.خود پهلوان پورياي ولي در اين مورد مي گويد: وقتي پشتم به خاك رسيد و آن جوان بر سينه ام نشست. ناگهان جحجاب ديدگانم به كنار رفت و آن معرفتي و آن معرفتي را كه سالها در جستجويش بودم، در مقابل ديدگانم يافتم.مردم، جوان پيروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاكم حركت كردند. پهلوان شهر مغلوب شد و در زير دست و پاي مردم نظاره گر شادي آن جوان و گريه هاي شوق مادرش بود. ديگر هيچكس پورايا را به چشم پهلوان نمي نگريست.سالها بدين منوال سپري شد و مردم زماني متوجه قضيه شدند كه پهلوان پوريا نقاب خاك بر سر كشيده يود. از آن زمان پوريا به پهلوان افسانه اي و اسطوره اي تبديل شد.ده فرمان مشهور جوانمردي كه از پوريا به يادگار مانده، جزو اصول ورزش باستاني كشور است و اين ده فرمان سالها سرلوحه پهلوان خوي بوده و هنوز هم سينه به سينه نقل مي گردد.
داستانی از پوریای ولی پادشاهان ایران قدیم به ورزش علاقمند بوده و همواره پهلوانان و ورزشكاران را مورد تفقد و احترام قرار میدادند . مخصوصاً در مواقع عید نوروز برای تشویق آنها مسابقه و میدان كشتی فراهم می ساختند ضمناً شخصاً در آن مجالس حضور می یافتند و آنها را با دادن هدیه از قبیل بازو بند ، شال ،حمایل و غیره تشویق میكردند، قبل از دوره سلطنت ناصرالدین شاه تاریخ و مدارك و اطلاعات صحیحی از پهلوانان در دست نیست فقط پهلوانی كه قبل از این دوره بوده پوریای ولی است كه درزمان صفویه زندگی میكرده و چون به حسن اخلاق ومردانگی در تمام محافل معروف بوده مقامی نظیر مقام اولیاء داشته ، اینكه تاریخچه پهلوانان ایران را با ذكر نام پهلوان پوریای ولی شروع مینمائیم بهمین خاطر میباشد.پوریای ولی پهلوان خاص سلسله صفویه بوده و سلاطین صفویه از داشتن چنین پهلوانی افتخار و مباهات میكردند تا اینكه روزی پهلوانی دیگری در فكركشتی گرفتن بحضور شاه شرفیاب شده و اظهار میدارد كه من حاضر هستـم با پهلوان شما كشتی بگیرم شاه درخواست او را پذیرفته و امر میكند پوریای ولی برای كشتی حاضر شود . وقتی پهلوان مذكور پوریای ولی را می بیند و آن قد و بالای رشید و اندام با قدرت و توانای او را می بیند وحشت بر وی غلبه كرده و با حال اضطراب پیش مادرش آمده و قضیه را نقل میكند و مادر را وادار بتوسل به درگاه خداوند مینماید، پهلوان در مسجد معتكف شده و مادر هم درمسجد دیگری دست بدامن ایزد یكتا برای غلبه بر پوریای ولی می زند .و زدیگر صبح كه پوریای ولی مطابق معمول برای ادای نماز به مسجد می رفته تا پس از ادای فریضه به ورزشگاه برود، در عبورش از جلو مسجد نظرش به مادر پهـلوان می افتد ، از صدای استقاثه این زن ایستـاده و علت را از او جویامی شود مادر پهلوان اظهـار می دارد كه تو نمیتوانی درد مرا درمـان دهی ولی پوریا اصرار زیاد می نـماید.پیرزن نیز قضیه را برایش نقل میكند پوریا ، مادر را تسلی داده و میگوید من هم از درگاه خداوند مسئلت مینمایم كه تو و پسرت بمراد خود برسید . روز موعود میرسد جمعیت زیادی جهت تماشا گرد می آیند. در حضور شاه كشتی شروع می گردد ، پس از ردو بدل كردن چند كار یكدفعه پوریای ولی زمین خورده و پهلوان جدید فاتح میشود فریاد تعتجب از تماشاچیان بلند می شود و هنوز حالت بهت و حیرت حضار رفع نشده بود، كه زنی وارد میدان شده و از حاضرین سئوال میكند كه آیا پوریای ولی همین جوان است كه زمین خورده، وقتی كه تصدیق حضار را می بیند با صدای بلند اظهار می دارد كه او زمین نخورده بلكه او فاتح مسابقه است. كسی كه او را زمین زد مردانگی و خودشناسی او بود. آنگاه شرح مناجات و تضرع خود و آمدن پوریای ولی به نزد وی و مذاكرات طرفین كه ما بین آنان جریان یافته بود را بیان می كند و چون برای پوریای ولی مجال كتمان نبود اقرار و شرحی راجع به اخلاق پهلوان بیان و اظهار می دارد كه مقصود از زور بازو نه آن است كه مردم را فقط بزمین زد بلكه یك پهلوان در درجه اول بایستی دارای صفات مردانگی وضعیف نوازی بوده و اسباب دلشكستگی زیر دستان را فراهم ننمماید و میگوید( شكرانه بازوی توانا بگرفتن دست نا توان است) و سپس این شعر را میخواند .(دل بدست آور كه حج اكبر است از هزاران كعبه یك دل بهتر است) بعد از این واقعه پوریای ولی در تمام زورخانه ها مقامی نظیر مقام اولیاء الله پیدا نموده و هر نقطه اسم او برده می شود همه سر تعظیم و احترام را فرود می آورند.پوریای ولی یا پهلوان محمودبن ولی الدین خوارزمی متخلص به قتالی الشاعد، از مردان یگانه روزگار و از معروفترین چهره های پهلوانی و فتوت ایران است كه در قرن هشتم هجری میزیسته است .پهلوان پوریای ولی در سال 722 هجری در گذشت و مدفن او در خیوه خوارزم است .
اشعار با قوت پيل مور مي بايد با ملك دوكون عور مي بايداين طرفه نگر كه عيب هر آدميي مي بايد ديد و كور مي بايدگر مرد رهي نظر به ره بايد داشت خود را نگه از هزار چه بايد داشتدر خانه دوستان چو گشتي محرم دست و دل و ديده را نگه بايد داشتبي عمل و علم بهشت و رضوان مطلب بي روزه و بي نماز ايمان مطلبخواهي ز پل صراط بگذري آزار دل هيچ مسلمان مطلبتا بر سر كبر و كينه هستي، پستي تا پيروز نفسي و بت پرستي، مستي از فكر جهان و قيد انديشه او چو شيشه آرزو شكستي، رستيهمچنين شعرش مغزهاي زنگ آلود را سوهان مي كشد.چه گويي چه مي بايدت وقت مرگ بجز وصل جانان نمي بايدمجدايي مبدا مرا، از خدا دگر هر چه پيشي آيدم، شايدم................................................................................................................امشب زسر صدق وصفا دل من در ميكده آن هوش رباي دل منجامي به كفم داد، بستان و بنوش گفتم نخورم، گفت براي دل من.................................................................................................................آنم که دل از کون و مكان بر كندم وز خوان جهان به لقمه اي خرسندمكندم ز سر كوه قناعت سنگي آوردم بر رخنة آز افكندم.............................................................................................................گرچه بسيار است آداب طريقت اي جوان هست عمده زان ميان، كين هفت آمد در ميان وحدت و ذكر و وضو، نفي خواطر، ربط قلب صحت و ثقيل غذا، شرط سلوك سالكان
اشعار بی علم وبی عمل بهشت رضوان مطلب بی روزه و بی نماز ایمان مطلب خواهی ز پل صراط آسان گذری آزار دل هیچ مسلمان مطلب................................................................................................................در قدرت حق نظاره می با ید کرد واز مردم بد کناره می باید کرد هر دل که در او سرّالهی نبود آن دل به هزار پاره می باید کرد.................................................................................................................شاهی طلبی ،برو گدای همه باش بیگانه ز خویش ،آشنای همه باش خواهی که ترا چو تاج بر سر گیرند دست همه بوس و خاک پای همه باش.............................................................................................................صد مسجد و صد رباط آباد کنی صد بنده به زر خریده آزاد کنی صد سال به روز روزه وشب به نماز بهتر نبود که یک دلی شاد کنی
بیشتر از ده روزه این تایپیک ایجاد شده ولی به حد نصاب نرسیدهشما ۳ روز فرصت داری در غیر این صورت تایپیکت پاک خواهد شد
شعر بهشت و دوزخت با تست در پوست ..... چرا بيرون ز خود ميجوئي اي دوستاگر تو خوي خوش داري بهر کــــــار ..... از آن خـويـت بهشت آيد پـــديــــــداروگــر خــوي بــدت انــدر ربـــايــــــد ..... از آن جــز دوزخـــت چــيــزي نـيـايـددهـان تـو کـليـداني است هــموار ..... زبــان تــو کــلــيــد آنـــرا نـــگــه داربهشت و دوزخت را يک کليد است ..... کليدي اين چنين هرگز که ديده استکزو گه گل دمد در باغ و گـه خار ..... گـهي جـنـت گشايد زو گهي نــارزبانت را کليدي هـمـچــنــان دار ..... بدان کت آرزو باشـد بــــگـــــرداندر اين عالم نزن از نيک و بد دم ..... که هم ابليس ميبايد هم آدم
محمود قتالی خوارزمی شهرت پوریای ولی تنها به دلیل پهلوانیهایش نیست بلکه مردم منطقه او را به داشتن ویژگیهای نیکوی اخلاقیِ معلم، مرشد، صوفی و مرد خدا میشناسند. آرامگاه او از پر رونقترین مکانها در منطقه است که هر روز مردم کثیری از اطراف فرارود و به ویژه خوارزم برای زیارت و راز و نیاز با خدای خود به آنجا میروند. گفتنی است که در ایشان قلعه امیران و صاحب منصبان زیادی مدفوناند اما امروزه از هیچ یک از آنها نامی برده نمیشود و تنها نام پهلوان محمود پوریای ولی و آرامگاهش همچنان زنده است.این سروده به صورت ضرب المثل میان پهلوانان ایرانی و به صورت یک دو بیتی در آمد که نام او را همچنان زنده نگه داشته است:پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است ..... از همت داوود ولی بخت بلند استافتادگی آموز اگر طالب فیضی ..... هرگز نخورد آب زمینی که بلند است