ارسالها: 14491
#101
Posted: 13 Sep 2013 08:36
چون جواهری
بعد از سه ، سیصد و شصت و پنج روز
که می شود سه سال ، یعنی هفتصد و نود و پنج روز
خاطره ای را که داشتم
به جوی آب سپردم تا ببرد با خود
نگاه محتاجم را به چشمانت دوختم
آن دم که سلامم کردی و من نشناختمت
ولی بعد
بوسه هایم انتظارم را بر گونه هایت نشاندم
و از آن روز به بعد
دوباره روح و روانم
در دستان شفابخش تو ، جان گرفت
وجود نازنین تو بود و هست
که چون جواهری در ذهن و قلب من
می درخشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#102
Posted: 13 Sep 2013 08:38
نیست که نیست
برای راحتی و آرامش تو
مجبورم مواقعی
دروغی مصلحتی بگویم پدر
چون مرا
یارای دیدن چهر ه ی نگران تو نیست
نیست که نیست
بستری ام می کنی
بستری ام می کنی نازنین
تا بلکه آن مواد مرگبار را
ار خونم ، جانم و روحم بیرون کنی
تا من دیگر به دام کثیفش نیافتم
و زنده گانیم را زنده گی کنم
بستری ام می کنی نازنین
تا پرستاری با مهربانی داروهایم را
با یک لیوان آب به گلویم بریزد
و دهانم را بازجویی کند
که مبادا دارویی را نخورده باشم
بستری ام می کنی نازنین
تا بلکه مرد رویاهایم در خواب هایم
با سر انگشتان مهربانش
پیشانی طب دار مرا نوازش کند
موهایم را کناری زند
و بر صورت بی گناهم بوسه ای بکارد
بستری ام می کنی نازنین
بستری ام می کنی نازنین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#103
Posted: 13 Sep 2013 08:38
چگونه دیده ؟
روحی آرام برازنده ی توست طبیبم
و دلی پر غوغا از آن من بیمار
سیمایت پر از مهر ، کتاب روان شناسی
در دستان گرمت
دغدغه ی بعد از جلسه ی سه شنبه هایت
و بی تابی بیماران از نتیجه گیری هایت
درب مطبت را هم مدام مزنند
زینگ زییینگ زییییییییییییییییییییییینگ
زنگ مطبت در هیاهوی بیمارانت
در هوای مه آلود پرسش گونه
زنگ می زند زنگ می زند زنگ می زند
چندین و چند سال پیش
آیا مطب تو همین رنگ و رو را داشت
مطبی بود اصلا"
همین غوغا و چه کنم چه کنم محتاجان
سیمای جذاب ، مهربان و حساست هم
بیمارانت هم
همین آرامش وسادگی را
داشت ؟ داشت ؟ داشت؟
جزوات را بکنار گذاشته ای نازنین
و روح حساس و پرسان تو در انتظار حرفی از بیماری
و روان بی تاب امثال من
در هوا برای خود جیلیز و ویلیز می کند
که طبیبم مرا چگونه دیده
چگونه دیده
چگونه دیده؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#104
Posted: 13 Sep 2013 08:39
جالب است
جالب است
صبج که بیدار می شوی
شال و کلاه کنی تا بروی برای آنچه که باید
شیرین است
از شب قبل بیاندیشی به صبح فردایت
که بروی به دیدار آنکه باید
با یک شاخه گل رز در دستانت
بدهی به طبییت
جالب است
رو در رو ، چهره به چهره شوی ، سوال وجواب
نگاه ، نگاه و باز هم نگاه
بجای جواب نگاه
چندین قلم دارو طبیبت بنویسد برایت
تا باورت شود که نکند دیوانه نیستی با هستی
بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
گوشی تردید را برداری
شماره ی شفابخشی را بگیری
آنوقت منشی از آن طرف خط به تو بگوید
" چه روزی براتون وقت بزارم "
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#105
Posted: 13 Sep 2013 08:40
بهانه ی شعر ها
می اندیشم
پس هستم
می اندیشی
پس هستی
می اندیشند
پس هستند
اگر نمی اندیشیدم
از کجا می دانستم
که تو بهانه ی شعر هایم هستی ای نازنین
اگر نمی اندیشی
از کجا می گفتی :
بهانه ی شعر هایش من بودم
من بودم
من بودم
پس بر این می اندیشم
که همیشه در شعر هایم خواهی بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#106
Posted: 13 Sep 2013 08:41
خسته ام
خسته ام
از این چند بار بستری شدن خسته ام
از سوال و جواب در جلسات راند خسته ا م
از اطرافیان بدتر از من بیمار خسته ام
از قرص های صبح ، ظهر و شب
از غذای رژیمی بی مزه ی مانده
از ساعت ملاقات
از لحظه ی مرخصی ام
ولی وقتی به خانه می ر سم
تمامی این خستگی فراموشم می شوند
انگار نه انگار که این همه خسته بودم
ببار
ای برف ببار
ببار بر این همه آلودگی تیره
ای برف ببار
تا جای پاهای مان
از خیابان های قیر گون ، شسته شود
و رد پاها برای همیشه سپید بماند
ای برف ببار
بر درون قلب های سیاهمان
تا با سپیدی تو
دل هایمان تازه شود
ای برف ببار
ببار
ببار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#107
Posted: 13 Sep 2013 08:43
تاب خوردن
خواب دیده ام تو را
تاب می خورده ام در خلوت باغ
و تو تک تک تاب خوردن های مرا می شماردی
با هراسی که در چشمانت موج می زد
مبادا پرت شوم زمین
آنچنانچه نتوانم از جای بر خاستن
به بیست که رسیدی
از هر چه تاب خوردن بود بیزار گشتی
گفتی سیاست و سیاست مداران
همانند تاب خوردن
ملت ها و کشور ها را
تاب می زنند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#108
Posted: 13 Sep 2013 08:45
نیست
امروز صبح
جفت مرغ عشقم ، مرد
جفت دیگرش تا هم اکنون
گوش مرا کر کرده است
پذیرای دیگری نیست
خوب می دانم .
دروغ
چگونه حیوانی ست این همستر کوچولوی من
آن یک هفته که در بیمارستان بودم
به خانه که بر گشتم
از غصه دق کرده بود ،
و پدر دلیل نبودنش را
مجبور به دروغ شد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#109
Posted: 13 Sep 2013 08:51
*****
بر روی نیمکتی نشسته ام
در پارکی با صفا
با کبوتری در آغوشم
کبوتران دیگر هم
در اطراف نیمکت
دانه می خورند
دوستشان دارم
اینان بی گناهند
حسرت
به گنجشک بر روی درخت
با آن لانه ی کوچکش ، حسرت می خورم
زیرا حجم بزرگی از آب بنام سیل
خانه و کاشانه ام را
داده است بر باد
بخار آشپزی روی شیشه ی آشپزخانه بنشسته
پرنده ای خیس و غوز کرده با نوک کوچکش ، نوشته
سردم است بشر ، نه دانی دارم ،نه آبی و نه آشیانه ایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#110
Posted: 13 Sep 2013 08:53
آدم برفی
" ببینم تو دیگه کی هستی
چقدر شبیه مایی "
من آدم برفی هستم
همان آدمی از برف که سال ها در انتطارش بودید
تا بسازیدش ، برایم دو دگمه ی بزرگ بگذارید
تا شود چشمانم ، یک هویج گنده که می شود دماغم
برشی از پرتغال که لبم را با لبخند ، تزیین دهید
کلاهی و شال گردنی
دو چوب خشک ، دستانم
بعد دست در دست هم دهید ، دورم بگردید و بخوانید :
" آدم برفی آدم بر فی بالاخره ساختیمت تو یه روز برفی "
ولی من لبخندی را که شما ساخته اید ، پایدار نمی بینم
این آدم برفی شما همان روز اول - آدمی ست برای خود
چندین و چند روز بعد که بگذرد
تنها شال و کلاه و دگمه ها را خواهید دید
چون دیگر نیستم
واقعا" آب خواهم شد و می روم زیر زمین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟