ارسالها: 14491
#111
Posted: 13 Sep 2013 08:53
عزیزم
گذار این چهار فصل امسال را
که در حال اتمام است ، بگویم برات
که چگونه بگذشت برایم.
این بهاری که گذشت
همه اش رویا بود ، اما حقیقت داشت دیدن تو
در آن طرف بیمارستان - ساختمان عمومی انگار ،
و تابستان که در پی آن آمد
سرازیر شدن سم آن زهرماری در رگ ها و خونم
در اثر زیارت کردن اجسادی ورم کرده در سردخانه ی نیستی
در پوشش نایلونی سیاه در پی پدر خویش
تابستان تمرین سلامتی بود
و در آخر آسمانی آبی با پرتو های طلایی خورشید
و پولک های شبانه ، قسمت من شد.
پاییز که قدم رنجه کرد
کمی تا قسمتی ابری بود این زنده گانی.
و سرمای زمستان که از راه رسید با سوز و برفش
خاطره های تلخ بگذشته را در من زنده کرد
آنچنانکه که تلخی شان ، شرری انداخت بر جانم
و مرا ناخود آگاه به بالکن خانه ام کشاند
برای پرواز به دیار ابدی
یا قتل نفس
یا باز ایستادن اراده ی زنده گی.
تو که از تعطیلات فراق آمدی
من از پرت شدن منصرف شد
کم کم ، آرام آرام
نفس کشیدن بر من چیره شد ،
بهار - تابستان - پاییز - زمستان
الآن حالم بسیار خوب است عزیزم
نفس می کشم
نفس می کشم
نفس می کشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#112
Posted: 13 Sep 2013 08:57
زدم
شیی ای دایره ی شکل در کنج اتاقم
بر دیوار تکیه داده است
گویا منتظر سر انگشتان خسته ی من است
تا نوازشش کنم
بر بالا ببرمش
بچرخانمش
بر پایین بیاورمش
دف را می گویم
بر روی دفم نوشته ام
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و ملال عالمی می کشم از برای تو
بعد دف بخودش آمد و این شعر حافظ را
در هیاهوی چکنم چکنم های زنده گانی نواخت
نواخت با سر انگشتان منتظرم
زدم
زدم
زدم
بر دف زدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#113
Posted: 13 Sep 2013 08:58
آینه
اینه ای چسبیده به دیوار منتظر است
از آن خجالت می کشم
می ترسم اگر جلویش بایستم
و چهره ام را در آن ببینم
آینه از خجالت
بشکند ، خورد شود و بریزد.
چهره ی مظطر ب ، درهم و افسرده ی من
شایسته ی این آینه ی شفاف
با قاب طلایی اش نیست.
نازنینم
این آینه برازنده ی توست
تا هر روز چهره ی پر محبتت را
در آن نظاره گر باشی
و با همین مهربان چهره
به بیمارانت امید زنده گانی دهی
دیگر بس است
نیاری به بپیچیدن نسخه نیست
تو خود نسخه ای
نیازی به دارو نیست نازنین
نیاری به دارو نیست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#114
Posted: 13 Sep 2013 09:01
فرق
من و دوچرخه ام از اوان کودکی
همیشه با هم بوده ایم
تنها فرق میان ما ، این است که
من زمین خورده ام
ولی دوچرخه ام کماکان آماده ی راندن است
شاعر مورد نظر
شاعر مورد نظر
با تمام احساسا تش
با تمام بغض هایش
گریه ها و خنده هایش
عصبانیت و دل نگرانی هایش
در دسترس نمی باشد
لطفا" شماره گیری نفرمایید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#115
Posted: 13 Sep 2013 09:01
مورچگان
وظیفه ی ماست که
میازاریم موری که دانه کش است .
خورده های شیرینی خشک را
بر روی زمین می ریزم
تا مورچگان به دندان گیرند و برند خانه .
اما ما آدم ها
ما آدم های دو پا
بجای میازاردن مورچگان
آنان را بر روی زمین خدا
با همان دانه های کوچک بر دندان کوچک ترشان ،
زیر پا له می کنیم
ما انسان ها ، اشرف مخلوقات هستیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#116
Posted: 13 Sep 2013 09:06
کلاژ
یک خورشید از دگمه ای طلایی
یک آسمان سرخ با کاغذ رنگی
یک مزرعه از جنس پارچه
و خانه هایی روستایی از چوب کبریت
کلاژ نقاشی امروز من بود.
ولی بناگاه آسمان سرخ
از سطح بوم بر زمین فرو ریخت
ناخود آگاهی در قلبم خواند :
" آسمان سرخ دیگر بس است
بس این سرخ آسمان
آسمان آبی را کلاژ کن
آسمان آبی
با رنگ نیلی "
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#117
Posted: 13 Sep 2013 09:09
*****
در یکی از ایستگاه های زنده گیم
تو با چمدانی مملو از درمان
ایستاده ای
و من در همان ایستگاه زنده گیم
با چشمانی نگران
منتظر درمان تو هستم
در یکی از ایستگاه های زنده گیم
تو با کوله باری از احساس
ایستاده ای
و من همیشه با چشمانی نگران
تو را می جویم
تو را می جویم
تو را می جویم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#118
Posted: 13 Sep 2013 09:11
احساس
به حریم بودنم نزدیکی
بگذار تا تو را زنده گانی کنم
به حریم زنده گانیم نزدیکی
بگذار تا تو را احساس کنم
سنگ بنا
دل خوش کرده بودم
به صفای باطن
به انصاف
به سایه ی او
به چه کس گویم
که از نامش
از وجودش
از حمایتش
چهار دیواری ساخته بودم امن
با سنگ بنایی بنام اعتماد
در قلب کوچک و بی قرارم
نمی دانستم
نمی دانستم که آن چهار دیواری
آن سنگ بنا ،
قرار بود روزی و ثانیه ایی
در بیابان خود بینی ، تکبر و هوی نفس
فرو ریزد و من
در زیر خروار ها آوار کینه و شقاوت
جان دهم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#119
Posted: 13 Sep 2013 09:18
بسوی ......
تابلوی زیبایی ، در روبرویم
بر روی دیوار است
پر از میوه و گل های زیبا
ولی میوه ها از قاب تابلو
بسویم سرازیر شده اند
دو گیلاس درشت و خوش رنگ را
آویز گوشم قرار داده ام
با یک سیب در دستم که بسوی تو می آیم
و این یعنی:
" رفتن بسوی زندگی "
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#120
Posted: 13 Sep 2013 09:24
*****
یوسف آباد قدیم
خیابان مدبر
کوچه ی بیست و هفتم
پلاک کودکی و بی خبری
کودکی و بی خبری
ولی اکنون
ولی اکنون
ولی اکنون
چه بگویم
که نگویم بهتر است .
*****
شیشه ی انسولین در یخچال , می لرزد
سرنگ در دستانم لیز می خورد
قلبم به من حمله می کند
و من نگران مرگی نا گهانی هستم
نوار قلب , آواز می خواند
قناری ، سکته کرده است
پدر به من می نگرد
و من با چشمانی نگران
تقدیر را می نگرم
تنهایی
تنهایی
تنهایی
خاطرات , آزارم می دهند
عکس های آلبوم , شکنجه ام می کنند
و من با این آرام بخش های کوفتی
این همه را بر خود آسان کرده ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟