ارسالها: 14491
#121
Posted: 13 Sep 2013 09:27
من عاجزم پدر
دیده گان پر از امید پدر
بر چشمان نگران من دوخته شده است
و دستان پر از نیازش
در انتظار دستان ناتوان من
ولی من را یارای
فشردن این دستان چروکیده نیست
من عاجزم پدر
الماس های اشک هایم خشک شده است
و نگاهم سرد و مغموم
گویا آسایشگاه سالمندان در انتظار اوست
و این یعنی :
" پایان خط "
من عاجزم پدر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#122
Posted: 13 Sep 2013 09:35
کسی می داند ؟
کلاغی از دل آسمان
در کنارم فرود آمد با :
" گل سرخی " بر منقارش
گل را بر کف دستانم نهاد و پرواز کرد
چه می خواست بگوید این کلاغ با آن گل سرخ ؟
کسی می داند ؟
زیبایی
چه پاییز زیبایی !
برگ های زرد و قرمز و قهوه ای
سمفونی زیباترین فصل سال را می سازند
و باد پاییزی
رهبر این ارکستر سمفونیک
آفتاب رنگ پریده ی پاییز
شرمسار دستان یخ زده ی من و توست
با فنجانی از چایی داغ
زیر باران باید رفت
پشت پنجره ی انتظار
دیدن برف چقدر زیباست
زمستان چه شتابی داشت امسال !
کوه ها پر از برف است
رقص ریز دانه های برف از آسمان – تماشایی است
با بشقابی از لبویی داغ
میان برف باید رفت
وه که چه پا ییز و چه زمستان زیبایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#123
Posted: 13 Sep 2013 09:37
پیغام
شما با صندوق پستی من تماس گرفته اید
صندوقی که پر از خالیست
آنقدر که هر لحظه بیم آن دارم از ازدیاد پیغام
منفجر شود
پیامی رسید هم اکنون
چه می تواند باشد؟!
آه که همیشه پیام مرگ مرگ مرگ
گفته اند
می گویند
و خواهند گفت که :
مرگ آغاز زنده گانی جدیدیست
پس زنده باد زنده گانی
زنده گانی
زنده گانی
ولی من می گویم
گند زند بر هر دو زنده گانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#124
Posted: 13 Sep 2013 09:38
روح
آدمی دو بار بچه می شود انگار
یکی در همان بچگی خویش
دیگری در پیری
چرا که روح آدمی پاک است از گناهان کبیره و صغیره
پدرم در کودکی خویش دید روح پدر بزرگش را
و در پیری خود روح همسرش را
پدر بزرگی با ابایی بر دوش
تسبیحی در دست
تکیه داده بر دیواری
مات و مبهوت که:
عجب ابای این دنیا را بر لقایش بخشیدم و رفتم
و
همسری با سیمایی نورانی و لباسی زیبا که:
عجب جایم راحت است
و روزگارم خوش
فارغ ازدرد و رنج این زنده گانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#125
Posted: 13 Sep 2013 09:40
ز برم رفتی ای جان گلی
آلبوم عکس هایت را
جا گذاشته ام ،
تنها بر شاخه ی خیالم
چشمان تو را چیده ام
دیده گانی در بستر مرگ
همراه با افسوسی ، به طولانی یک عمر
که به من می فهماند
دیگر خسته ای از زنده بودن
و من دیگر بدون تو شوقی برای ماندن ندارم
در این خراب آباد
آه از این تنها یی ، تنها یی
تنهایی ،
از آن خدا هست و بس
بنده ی خدا ،
تاب بر نمی آورد این تنهایی را
پدر
پدر
پدرم ، جان گلی
در دلم آتشی ست مهار نشدنی
در کجا بیابم تو را
به کجا بیابم تو را
چرا ز برم نمانده رفتی
به سوز غمم نشانده رفتی
( به مناسبت در گذشت پدر عزیزم )
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#126
Posted: 11 May 2014 16:16
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
✿✿✿✿✿
انّا لله و انّا الیه ....
به زبانم نمیآید
من مرگ را دیده ام
مرگِ آفتاب
مرگِ پنجرههای رو به باغ
مرگِ شرجیِ سرزمینهای شمال
مرگِ دوست ... دوستی ... رفاقت
مرگِ یک مرد کنارِ صداقت
مرگِ دعا
مرگِ دستهایِ رو به خدا
مرگِ کودکانِ شجاع
مرگِ نفس
مرگِ غم انگیزِ زندانی در قفس
مرگِ یک شب بی عشق ... بی هوس
مرگِ آواز
مرگِ یک زن پر از نیاز ... پر از نیا ا ا ا ا ز
من مرگِ قلم در دستهایِ خودم
مرگِ واژه در شعرهای خودم
من عکس مرگ را به جای تصویر لبخند دیده ام
به زبانم نمیآید
به زبانم چیزی جز صبر نمیآید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#127
Posted: 11 May 2014 16:18
✿✿✿✿✿
مرد باشی
تنها باشی
دلتنگ باشی
آواره ی کوچه و خیابان باشی
وقتی به اولین زنی که شبیهِ اوست میرسی
نزدیک میشوی
سیگارت را روشن میکنی
بعد پشت دستت را خو و و و و و ب داغ میکنی
دا ا ا ا ا ا غ
....
این داستان هیچ دنباله ای ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#128
Posted: 11 May 2014 16:18
✿✿✿✿✿
کدام شب ... طاقت صبح ... طاقت طلوعی دیگر دارد ؟
کدام شب ؟
کدام مرهم ؟
کدام روزنه ی روشن
برایِ عصیانِ روحِ جا مانده در خمِ یک کوچه ی تاریک ؟
نگاه کن !!!
این نزدیکیها فاصله بیداد میکند
و تردید که سینه خیز خودش را به انتهای شعر من میرساند
اینجا که من ایستادهام
تا انتهای این کوچه
هزار قرن شکوههایِ ناشکفته
هزاران هزار کلامِ خفته در سکوت
هزار رویایِ پا بماه
به نمِ این خاک خفته اند
و ما در خمِ یک احساس مانده ایم
باید کشفی تازه کرد
باید از دیوارها
از خاطره یک کوچه گذر کرد
باید از شب گذر کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#129
Posted: 11 May 2014 16:19
✿✿✿✿✿
می گفت حرامزاده ها عفت کلام داشته باشید !
روحش شاد
به حرفش میخندیدیم
...
حالا
حرامزاده هایی شده ایم
که نه عفت داریم , نه کلام
ولی با گونه های سرخ، شعر می گوئیم
✿✿✿✿✿
این روزها
در بطنِ من
زنی سکته میکند
که در هر نفس
زندگی را سخت تپیده است....تمامِ وجودم قلبی شده که درد میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#130
Posted: 11 May 2014 19:55
✿✿✿✿✿
مثل مسافری که مسیرش جهنم است
دوست دارم تما ا ا ا ا م ٔپلهای پشتِ سرم را خراب کنم
من برای آغوش تو
بی اندازه ... یک زنم
✿✿✿✿✿
زن!
خنده ات دنیا را نا امن میکند
و ما رم می کنیم
اینجا هیچکس دل شیر ندارد
به اندازه یک ... "زنده ماندن" ... تا به تو راه است
مادرم راست می گفت
ما از جنس سوگوارانیم
پدرم شبِ آخر گفت
در آغوش تو کسی قبل از مردن نمی گرید
زن !
تو آشکارا بخند
ما دزدانه نگاه میکنیم
اینجا هیچکس دل شیر ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟