ارسالها: 14491
#131
Posted: 11 May 2014 20:02
✿✿✿✿✿
می دانم
تو
خسته ای
می دانم
یک شهر
... با خانه هایش
با آدم هایش
با درخت هایش
با آسمانش
حتی با آفتابش خسته است
باید گهوارهها را از کودکانِ این شهر پس بگیریم
ببخشیم به آدم بزرگ ها
ها ا ا ا ا ی آدمهای خسته
تابتان میدهم
تاب
تاب
تاب
برایتان یک خواب آرام آرزو میکنم
بخوابید
بخوابید
آرام
آرام
برایتان یک شبِ بی دغدغه آرزو میکنم
از آن شبهایی که خیلی سال پیش ها
در آغوش مادرانتان داشته اید
از آن شبهای که صبحش با بوی نانِ سنگک بیدار میشدید
ها ا ا ا ا ا ی آغوشهای خسته
برایتان همین یک شب را فراموشی آرزو میکنم
یادِ من تو را فراموش
یادِ همه ما تو را فراموش
من امشب
تمام دستهایِ خسته ی این شهر را نوازش میکنم
ناز
ناز
ناز
ها ا ا ا ا ا ا ی چشمهای خسته
من امشب به جایِ شما زار میزنم
زار
زار
زار
بخوابید
بخوابید
لای
لای
لای
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#132
Posted: 11 May 2014 20:02
✿✿✿✿✿
آدمهایی که ما را ترک میکنند سه دسته اند
یک گروه آنهایی که بر میگردند گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما
گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند چه آنهایی که نمیخواهند ، چه آنهایی که نمیتوانند
گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پلهای پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند ، نتوانند برگردند.
خطر ناکترین گروه سومیها هستند . چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند ، که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم ، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم ، و تا مرز نابودی ، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ...
چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟؟؟؟
( روزی که آدمهای بزرگتری ، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم )
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#133
Posted: 11 May 2014 20:05
✿✿✿✿✿
خسته ام
از خودم خسته ام
از شما
روزهای بی حوصلگی
شب های کشدارِ تنهایی
از این شعرهای تکراری
عشق ها
عاشقانه ها
حتی شکست های تکراری
از این حضورهای مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند
بدون هیچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر
خالی شده ام
خالی میروم
هیچ فکری در سرم نمیماند ... نمیآید که بماند
همین روز هاست که کاغذِ سفیدی به اشتراک بگذارم
فقط با یک امضا
یا چه میدانم
یک شکلک
یکی از این قلب هایی که همه برایِ هم میفرستند
یا دستی که باید تکان بخورد ولی نمیخورد
همین روز هاست که خودم را یک جایی گم کنم
نه ... اینبار پشتِ دود سیگار نیست
یا میانِ انبوه واژه های بی سرانجام
یا در سوگِ نیمه رفاقت های گاه و بیگاهی
این بار
در کوچه پس کوچه هایِ کودکیِ کسی
که زود بزرگ شد
نیمه برهنه
عصیانی
شورشی
و با دلی پر بزرگ شد
کسی که این روزها ... عجیب خسته است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#134
Posted: 11 May 2014 20:51
✿✿✿✿✿
حرمت نگه میدارم
اگر نه باید تو را
عاشقانه های تو را
خاطرات تو را
می بستم به بد و بیراه
... بایداصالت تو را
می بستم به نانجیب ترین حرف هایِ رایجِ کوچه و خیابان
فحشِ آدم و عالم را میکشیدم به عشقِ بی صاحبت
روزهای بی پدر مادرِ تنهایی
شب های لا مروت بی خوابی
غروب های نحسی که صدای اذان بلند میشود
صدای نفرین های مادرم بلند میشود
سایه ی نبودنت قد میکشد
و من تلخ ترین بغض دنیا را تا ته حیاط میکشم
تا آبرویت را پیش هر کسی نریزم
خدا ا ا ا ا ا ا یِ من !!!!
با این همه بدی
چقدر هنوز دوستش دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#135
Posted: 11 May 2014 20:52
✿✿✿✿✿
به گمانِ من شازده کوچولو یک جمعه به زمین آمده بود
شازده کوچولو : دنبال آدمها کجا بگردم ؟؟
روباه : تو تخت خوابشون ، کنج غم هاشون
شازده کوچولو : هنوز سرگردون ریشه هاشون هستند
... روباه : هستند ... جمعه ها بیشتر
شازده کوچولو : آدمها همدیگر را دارند
روباه : در حقیقت آدم ها هیچ کس را ندارند ، این را آدم روزهای جمعه از جاهای خالی آنهایی که باید باشند و نیستند ، میفهمد
شازده کوچولو : دلم غروب آفتاب میخواهد
روباه : کاش روز دیگری آمده بودی ، غروب های جمعه آدمها را می کشد
، چه رسد به تو که از یک سیاره ی دیگری آمده ای
شازده کوچولو : ا و و و و و ه پس برای تو هر روز جمعه است . تو چرا تنهایی روباه
روباه : من زیرکم ، تنها که باشی ، ترک هم نمیشوی
حالا هم تا دلت نگرفته فرار کن به شنبه , یا برگرد به پنج شنبه
به گمانم به خاطر جمعه ها است که ما هیچ شازده کوچولو یی در بین خودمان نداریم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#136
Posted: 11 May 2014 21:10
✿✿✿✿✿
وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه ، بدترین و اشتباه ترین حرف های ممکن اینه که مثلا ... بی خیال بابا مگه آدم قحطه ... اصلا حیف تو نبود ؟ ... یا بگی اینا همش یه تجربه است ... یا بگی دختر های امروزی ... پسرهای امروزه ... عشق هم عشق های قدیم ...
بابا اینا رو خودش هم میدونه ... این حرفها رو خودش هم به خودش زده ... پدر و مادر و نزدیکانش هم هزار بار توی سرش زدن
به جای این حرف...ا ، بغلش کن ... بگو : شاید نفهمم چقدر ولی میبینم داری درد میکشی. حق داری ناراحت باشی ، از دست دادن یک نفر که دوستش داری ، چه خوب ، چه بد ، سخته. شکست در یک رابطه چه درست ، چه اشتباه دردناکه. من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم ولی کنارت هستم. بیا حرفهات رو به من بزن.بیا گریه هات رو روی شانه های من بکن. بیا به من تکیه کن. کنارت میمونم تا باز حالت خوب بشه .من رفیقت هستم.... رفیقت ... دستاشو بگیر ... سرش رو بگذار توی سینه ات ... بگذار خوب گریه کنه ... دوستت فقط احتیاج به یک دوست داره ... همین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#137
Posted: 11 May 2014 21:11
✿✿✿✿✿
این حرف را فقط به تو میشود گفت ... تو میفهمی
شعرها را بخوان ( شعرهای من نه ... شعرهای بقیه را )
شعر هاشان پر است از قهوه ی تلخ و فال و سرنوشت و تنهایی و از این قبیل
قهوه شعر من اما فرق دارد ... من از قهوه شیرین مینویسم
از همانهایی که آن زمانها وقتی جوانی میمرد در عزاداریها میخوردی
... حالا که شربت میدهند تویِ لیوانِ یک بار مصرف (می بینی ؟ فاتحه ی بی الحمد خوانده شده به سنت ها)
به تو میشود گفت
من ... جوان مردهام ... خیلی جوان
میمیری وقتی دلخوشی نداشته باشی ... آرزو نداشته باشی
وقتی یک روز از خوابِ دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار میبینی
وقتی رویاها چهار خانه میشوند ... انگار زندگی را از پشتِ پنجره میبینی
میمیری وقتی نیکوتین میشود صبحانه و ناهار و شامت ... بیا تو هم بکش ... تو میفهمی
بعد تشخیص پزشکی مینویسند تحلیل رفتگی عضلات و برایت ویتامین تجویز میکنند و آرام بخش
به جایِ آفتاب ... به جایِ آبیِ آسمان ... به جایِ کمی آغوش باز ...به جایِ صحبت از پرنده
قهوههایِ شعر من شیرین و شیرین تر میشوند
تازگیها کشف کردم مثل من زیاد هستند آنهایی که شکر را چاشنی قهوه شعرشان میکنند و از روشنی جایی که نشسته اند ظلمات را میبینند
تو میفهمی ... ما دیوانه نیستیم ... ما فقط جوان مرده ایم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#138
Posted: 11 May 2014 21:11
✿✿✿✿✿
خودم به خودم زنگ می زنم
پر از حرفهایی هستم که نگفته میفهمم
پر از حرفهایی که حتی یک کلمهاش را ... خودم هم نمیفهمم
بگو دیوانه است
بگو پریشان
بگو افسرده
بگو بی کار
خودخور
هر چه ... اصلا روانی
بگو تنها کسی که این روز ها برایِ خودش وقت دارد
کسی که صادقانه حتی خودش را هم نمیفهمد
( هر جا دیدی کسی با خودش حرف میزند ، دستش را بگیر، ببر به خانهاش ... شاید گم شده باشد)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#139
Posted: 11 May 2014 21:12
✿✿✿✿✿
حوصله هیچکس را ندارم
به خصوص فلاسفه
با قدرتِ خارق العادهشان در پیچیده کردنِ زندگی (انگار پولش را میگیرند)
یا شعرا
طوری مینویسند انگار از بدوِ تولد زندگی را جور دیگری میدیده اند
... از آن دسته آدمهایی که فقط برای گریه ی من و شما روضه میخوانند
سیاست
یک مشت چرت و پرت با یک " ایسم " پشتش
که چه قبول بکنی ، چه نکنی چوبش را میخوری ( رو نداشتم بنویسم چه بفهمی ، چه نفهمی )
هنر پیشه ها
اداهایی در میآورند ، انگار که از من و شما بد بخت ترند
( البته حتی یک نفرشان مجبور به فروش کلیه نمیشود )
کارگردان ، خبرنگار ، نویسنده
دردی از دردهایِ ما دوا نمیکنند که هیچ ... هی ... سیخ به ...
همان بهتر که آخر و عاقبت همهشان یک جاست
....
رفیق ... راننده تاکسی
رفیق ... آقای رفتگر
رفیق ...معلم کلاس پنجمِ دبستانِ من
رفیق ... روزنامه فروش سرِ محل ( اگر لازم شد همه چیز دارد)
رفیق ... قهوه و سیگار و کاغذ و مداد
رفیق ... خودم ، بی خیالی و کلی شبهایِ تنهایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#140
Posted: 11 May 2014 21:13
✿✿✿✿✿
زیاده خواه نیستم
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگلی
کمی تاریکیِ محض
کمی مستی
کمی مهتاب
برای حال بیشتر ... چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار
✿✿✿✿✿
گامِ اول را تو بردار
به روزگاری که "سلام" و "خداحافظ" فرقی با هم ندارند
نه ماندنِ کسی حادثهٔ است
نه رفتنِ کسی فاجعه
نزدیک تر بیا
دوست ندارم از این فاصله ، از "فاصله ها" صحبتی کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟