ارسالها: 14491
#141
Posted: 11 May 2014 21:15
✿✿✿✿✿
در خیال کودکِ درون من
بهشت بر شانه هایِ ابرمردیست مجنونِ زنی شاعر
آشفته نکنید این بالغ ترین باورِ یک کودک را
که زیبایی زن
چیزی بیش از زیبایی تـ... ـن اوست
✿✿✿✿✿
من به این انتظار اکتفا نمیکنم
تو را از این شهر ، از شب ، از این فاصله های ممتد پس خواهم گرفت
تو خواهی آمد
بگذار هیاهوی جاده ها کرّ کند گوش بودنهایمان را
بگذار شبهای کش دار تنهایی ، خودش را بکشد به رخ گریه های بی کسی
بگذار دیوارها ، به بلندای سکوت این خانه قد بکشند
بگذار این تخت ، هیچ خوابِ خوشی برای ما نبیند
بگذار یک شهر ، با درهای بستهاش ، مرا ناامید کند
من رویای خوش آمدنت را آلوده به هیچ فریب غم انگیری نمیکنم
برای من تو هرگز نرفته ای
خوابهای من جایی از عمق یک نیاز به پشت چشمانم میرسند
خوابِ بازگشتِ تو ، از همان راهی که رفته بودی
خوابِ جاده های شمال
خوابِ مه
خواب ماه
خواب دستهای ما
تو خواهی آمد
بارها گفته ام
برای خواب من جاده ها تعبیر است نه تدبیر
میگذارم باران ببارد
میگذارم باران تا خود صبح ببارد
باور من این است
غبار کوچه ها که شسته شد ، تو میآیی
تو خواهی آمد
تنها تو میدانی من از صدای غربت
من از صدای تنهایی
من از سکوت این شهر میترسم
تو خواهی آمد
تو خواهی آمد
در آغوش خواهی گرفت
کسی را
که هرگز رفتنت را باور نکرد
کسی که ایمان داشت , عشق همیشه در مراجعه است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#142
Posted: 11 May 2014 21:20
✿✿✿✿✿
این روزها گویا خسته ای
موهای سیاهت را کوتاه کرده ای
نمی خندی
شعر نمیگویی
مرا به نام نمیخوانی
بهانه میگیری
آغوشم را نمیخواهی
صدایت میزنم
جز سکوت
کلامی برایم نداری
با این حال هنوز بانوی منی
بانوی من
که موهای سیاهش را کوتاه کرده
نمیخندد
شعر نمیگوید
بهانه میگیرد
سکوت کرده
مرا
و نامم را
و آغوشم را
نمی خواهد
بانوی من
که این روزها فقط کمی خسته است
( تقدیم به تمام مردانِ دنیا ، که بانوی خستهشان را هنوز دوست دارند)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#143
Posted: 11 May 2014 21:22
✿✿✿✿✿
هراس ....
یعنی ... من باشم
و ... تو باشی
و حرفی برایِ گفتن ............ نباشد
✿✿✿✿✿
بیزارم. بیزارم از رابطه هایی که با دروغ تموم میشه. رابطه های که شهامت و صداقت کم داره.
تقریبا همه ی شروع ها زیباست. یعنی باید یک نکته مثبت ، یه چیز قشنگ ، یک جاذبه های در یکی باشه که ما به طرفش کشیده می شیم. ولی این به این معنی نیست که این رابطه تا ابد باید ادامه داشته باشه. به تدریج وقتی ما وارد مراحل دیگه ای میشیم ، وقتی به هم نزدیکتر می شیم، وقتی مشکلات جلوی راهِ ما سبز میشن، متوجه اختلافات می شیم. گاها مسائلی که یکی از دو طرف نمیتونه با آنها کنار بیاد. چرا چرا چرا نمیتونیم مثل دو تا آدم متمدن از هم جدا بشیم؟ چرا حتما باید دنبال بهانه باشیم؟ چرا باید دروغ بگیم؟ یکدیگر رو تحقیر کنیم ؟ حیثیت یکی رو به لجن بکشیم؟ چرا باید یک انسان رو ، که یک روز دوستش داشتیم ، که یک روز جز خوشبختیاش چیزی آرزو نمیکردیم ، که یک روز فکر می کردیم بدون او زنده نمی مونیم ، که بهش قول دادیم تا آخرین روز کنارش باشیم و وفادار باشیم و دوستش داشته باشیم ، چرا باید قلبش بشکنیم. چرا باید کاری کنیم که این موجود تا مدتها نتونه به زندگی عادی اش برگرده ؟ چرا باید کاری کنیم که این شخص از هر چه عشق ، از هر چه که رنگ عاطفه داره دوری کنه؟ به همه آدمهایی که بهش نزدیک میشن مشکوک بشه ؟ قبول دارم ، جدایی به هر شکلی سخته . هم پذیرش آن سخته ، هم تحملش. ولی به هر چه که برای شما مقدسه قسمتون میدم ، صداقت داشته باشید.باور کنید سنگین تر از از جدایی ، وحشت ناک تر از یک شکست عشقی ، این است که کسی شعور ت رو زیر سوال ببره. با هر چی آدم کنار بیاد ، با اینکه یک احمق فرضش کردن نمیتونه کنار بیاد.
بیائید یاد بگیریم رابطهها رو زیبا خاتمه بدیم. یاد بگیریم حرمت هم رو تا آخرین لحظه نگاه داریم.فقط و فقط ، یک لحظه خودتون رو جای اون طرف بگذارید ... همین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#144
Posted: 12 May 2014 20:37
✿✿✿✿✿
تو رفته ای
و فرقی نمیکند چرا
برایِ کسی که با امروز
سالهاست که مرده است
هر گونه محاسبه ای در بعد زمان
مضحکترین اتفاقِ ممکن است
( رفتنِ او حادثهٔ بود ... ماندنِ من فاجعه )
✿✿✿✿✿
مثل یک ملکه با تو رفتار میکنند
می گذارند تمام موجودیتشان را فتح کنی
می گذارند از شرق تا غربِ قلب هایشان را تسخیر کنی
میگذارند سرت را بالا بگیری
و هر وقت دلت کشید با نگاهت نوازششان کنی
تاریخ را از روزِ اتفاقِ احساس زنانـ....گی تو میزنند
مثلِ یک ملکه ، ملکه ی ذهنشان میشوی
بعد یکدفعه انقلاب میکنند
و با گیوتین هایشان
رویِ هر چه شورشی فرانسوی ست سفید میکنند
سلطان قلب هیچ کس نباش
این دروازه ها همه به دروغ باز میشوند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#145
Posted: 12 May 2014 20:39
✿✿✿✿✿
به خیابان برو
دستِ یکی از این آدمهای سیاه و سفید را بگیر
و میهمانش کن به یک تانگو ی خیابانی
گورِ پدرِ عشقهای باکره
گورِ پدرِ روزهای رنگی
گورِ پدرِ انتظار
گورِ پدرِ تنهایی
صداقت تا چه حد ؟؟؟؟؟؟؟
✿✿✿✿✿
وابسته ام کن
گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفته ام
دلتنگی
سگش شرف دارد
... به دلگیری غروبهای جمعه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#146
Posted: 12 May 2014 20:46
✿✿✿✿✿
مترسک !
آنقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی همیشه تنهایی میاورد
✿✿✿✿✿
تو نیستی و من
تا جنون
تا مرزِ نبودن
تا رها شدن از هر چه که رنگ هوشیار ی دارد
تا سقوط
تنها یک قدم فاصله دارم
تو نیستی و من
دلگیر از کسانی که بی خبر میمیرند
بی خبر میمیرم
مثلِ غریبی که دل به هیچ آشنائی ندارد
با خودم به هم میزنم
مثلِ مسافری که یقینی به رسیدن ندارد
فاتحه ی هر چیزِ آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من
به هوایِ تو
سر میزنم به تک تکِ مسافر خانههای این شهر
احساس میکنم
همه غریبهها بویی از تو دارند
...
راحتترین راه را تو انتخاب کردی
... نبودن ...
کوتاهترین راه را من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#147
Posted: 13 May 2014 07:18
✿✿✿✿✿
آخر قصه را بردار و با خودت ببر
همان یکی بود و یکی نبود
همان گنبد کبود
را برای من بگذار
در فکر شروعی دوباره ام
من بودم و هنوز کس دیگری نبود
✿✿✿✿✿
دلم سیگار میخواهد
و پٔکهای عمیق
یک سینه پر از درد و دودهای غلیظ
و یک دوربین
که داد میزند
برای یک بار هم که شده فقط مرا ببین
عینکِ آفتابی
و عکسی که یک روز بگی این بود آخرین
دو لیتر بنزین
و یک .... کبریت
(کسیکه داغِ خودش را تازه میکند،در آغوش هیچ آتشی خطر نمیکند)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#148
Posted: 13 May 2014 07:21
✿✿✿✿✿
حبابها را دوست دارم
با تو صادق هستند
میتوانی آن طرفشان را ببینی
دلشان هم برای تو میترکد وقتی غصه داری
...
حباب نباش
ولی دل داشته باش
✿✿✿✿✿
خیال کنیم همه گفتنی ها را گفته ایم
دیدنی ها را دیده ایم
راهها را رفته ایم
خیال کنیم رسیده ایم
خیال کنیم همه را دوست داشته ایم
همگان ما را دوست داشته اند
عشق ورزیده ایم
بوسیده ایم
بوییده ایم
لمس کرده ایم
خیال کنیم شب داشته ایم
روز داشته ایم
خیال کنیم کنار دریا غروب داشته ایم
خیال کنیم روزگار خوشی داشته ایم
خیال کنیم این خواب ، خوابِ ما
این رویا ، رویای ماست
خیال کنیم حالا که میرویم
بدهکار هیچ قلبی
هیچ دستِ گرمی
خیال کنیم بدهکار هیچ آرزویی نیستیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#149
Posted: 13 May 2014 07:38
✿✿✿✿✿
چه کسی جز سهراب ، میتوانست این چنین در شعرهای ما ، در واژههای ما در عاشقانه های ما حتی کنارِ اشکهای ما زندگی کند ؟
من آن تکه ی آسمانم
که به عشقِ باد بادک ها
در آبیِ خویش غرق میشود
...
حسِ وحشت آوریست گم شدن
با غریبه ها یکی شدن
گم شدن
گم شدن
پیدا نشدن
...
خواهی آمد
پیدا میشوی
در غربتِ این خاک
پیدایم میکنی
من هنوز به سهراب
و به قایقش
و به شهری پشت دریاها
ایمان دارم
تو خواهی آمد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#150
Posted: 13 May 2014 07:43
✿✿✿✿✿
چشمهایم را می بستم
دستش را دراز میکرد
برایم ستاره میچید
یکبار قد بلندی کرد
و خدا را ... بوسید
خودم دیدم
خودم طعم لبهایش را چشیدم
مرد من افسانه ای نبود
از جنس اسطوره ها بود
از آن مردهایی که از لایِ کتابی آغوش باز میکنند و از تو قصه میسازند
مرد من از همان نسلی بود که هرگز نمیمیرد
نسل عشقهای بی کلام
مرد من یکبار کویر را پیوند زد به دریایِ بیکران
مرد من !!! مثل یک افسانه بود
(ای ی ی ی همه جا غریب ... یادِ وطن ... یادِ هرچه آرشِ کمانگیر بخیر)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟