ارسالها: 14491
#151
Posted: 13 May 2014 07:45
✿✿✿✿✿
آقا ! برایِ من یک قهوه تلخ لطفا !!!!
میدانید اتفاقِ شیرینی افتاده
من اما ، در اضطرابِ رخدادِ یک اشتباه دوباره ، دلشوره دارم
آقا ! در این حوالی تردید بیداد میکند ... تردید آقا
بر سر در کافه تان حک کنید
به روزگاری که عشق به شکوهمندیِ لحظه واپسینِ یک شعبده بود
✿✿✿✿✿
سه روز است که یکبند باریده
انگار گنجشکها مرده اند
فکرش را بکن
به جای آوازِ پرنده
در گوشِ من
اسبی شیهه میکشد
من از شهوتِ یک بعد از ظهر خالی شده ام
اینجا
این اتاق
این تخت
این خانه
هوسِ بودن را از من گرفته است
سه روز است که باریده
من و چشمهای بی انگیزه ی من
پر میشویم
از خیال
رویا
انتظار
حدس
حدس یک صدا
صدا ی پای کسی که میآید
که حدس میزنم میآید
خش خش یک چتر
انتظارِ یک دست
یک آغوش
کسی که در یک بعد از ظهر دل گرفته
بعد از سه روز که یکبند باریده
هوس بودن با من را دارد
شاید ... شاید ... شاید ... گنجشکها هنوز نمرده باشند
( سه چیز را برای هیچکس آرزو نمیکنم ... تنهایی ... سه روزِ بارانی ... و این دو سوال ، میایی ؟؟ نمیایی؟؟)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#152
Posted: 13 May 2014 07:46
✿✿✿✿✿
آتش دوزخ باشد
شراب باشد
تو کنار من باشی
و شیطانی که گولمان بزند
شب که شد از بام جهنم خودمان بهشت دیگران را میبینیم
✿✿✿✿✿
من مادرِ تمام کسانی هستم که آسمانی دارند بی ستاره
برایتان خواهم گفت
از بیدادِ شبهای تاریکِ تاریکِ تاریکِ آدم کش
از ستاره های بی عشق
ستاره های بی دوام
بی وجدان
از تنها یی های ماندگار
من همیشه میدانستم
ستاره ها میآیند
ستاره ها میروند
و گاهی بیش از یک شب نمی مانند
من راز خفتن در آغوش بی کسی را
کمی قبل از تولد شما کشف کرده بودم
من سرِ چراغ های شکسته ی این شهر
با مهتاب شرط کرده بودم
برایتان خواهم گفت
چرا آفتاب را ، دوست نداشتم
چرا با شب ، عهد بسته بودم
هـــیــــشـــــشـــــــــ ـــــــش
امشب در آغوش من بخواب
فردا باز برایت ستاره میکشم
فردا باز برایت قصه میگویم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#153
Posted: 13 May 2014 08:46
✿✿✿✿✿
من از قبیله ای هستم
که لای موهای دختران گلبرگ سفید میبافند
شاید رهگذری تامل کند
جرعهای آب تقدیم لبان تشنه پدر
نیم لبخندی نثار نگاه خسته مادر
و دست نوازشی بر موهای بافته خواهرم کشد
من چیزی هستم مثل مرزهای این قبیله
دیده نمیشوم .... ولی هستم
من از کیشی هستم که مات نمیشوم ولی مبهوت میمانم
دنیایِ عجیبی ست ، دنیای کوچکِ من ، در دستهای بزرگِ شما
( به کودکانِ محرومِ وطنم ... به کودکانِ محرومِ دنیا ... که کم هم نیستند)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#154
Posted: 13 May 2014 08:47
✿✿✿✿✿
آدمهایی که شما را ترک میکنند
غریبه های هستند که یک روز با شما آشنا میشوند
با افکارِ شما
با حرف های شما
با دستهای شما
با تختِ خواب شما
با رویاهای شما
با تک تک لحظه های شما
یک روز ناگهان حوصله شان سر میرود
دلشان را
و دستهاشان را
و حرفهای شان را
و خوابشان را
پس میگیریند
و غریبههایی میشوند
با خاطراتی که پر میکنند
افکارتان را
دستهای تان را
خوابهای تان را
رویا ها
و تک تک لحظه هایتان را
یک روز ناگهان حوصله ی شما سر میرود
غریب های میشوید که خودش را ترک میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#155
Posted: 13 May 2014 08:47
✿✿✿✿✿
تمامِ فکرهایم را کرده ام
بهترین راه همین است که یک شب زلزلهای بیاید
قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند
همان شب من تنها جاده ی مانده تا رسیدن را بدوم
و بدوم
... و بدوم
صبح تو را کنارِ خانه جنگلی کوچکی ببینم
که بیقرارِ آمدنِ من ایستاده ای
با سرِ انگشتان مردانه ات موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی
و با مهربانی بپرسی
صبحانه نانِ محلی میخوری با پنیر و گردوی تازه؟؟
✿✿✿✿✿
آقا ا ا ا ا ی گوینده رادیو
از همین فردا دیگر به هیچ کس سلام و درود صبحگاهی نده
آقای راننده و خانم معلم و دانش آموز خوب میدانند برای چه بیدار شده اند
به کجا میروند
عصر که شد به کجا بر میگردند
از همین فردا به هر چه آدم تنهاست سلامی بکن
شما نمیدانید
هیچ کس نمیداند
کسی که دیشب
برای تمام عمر تنها شده
جایی برای رفتن ندارد
جایی برای بر گشتن ندارد
کسی که حتی نمیداند همین امروز برای چه بیدار شده
سلام دوست تنها شده ی من
سلام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#156
Posted: 13 May 2014 08:49
✿✿✿✿✿
سر تا پایِ کودکیِ من
یک کوچه دارد ... قدیمی
یک خانه دارد ... قدیمی
چند درختِ سپیدارِ پیر
یک نیمکت
یک پیاده رو ... آنهم قدیمی
و سکوتِ خواب آلوده ظهرهایی که در ازدحامِ مرتفعترین ساختمانهای دنیا رو به زوال میرود
هیچکس بیدار نیست ...
بیا دوباره به دیوارِ آجری خانه ی شما تکیه بدهیم
سیخ جارو را مثل سیگار آتش بزنیم
و یک کوچهٔ را پر از نقشههایِ شادمانه ی کودکی کنیم که چشمانی مثل گربه داشت
چه اشکالی دارد اگر دوباره برایِ توپهای پلاستیکیِ پاره مان گریه کنیم ؟؟
چه اشکالی دارد دوباره خاطرات کهنه را نو کنیم ؟؟
بیا ...
✿✿✿✿✿
هزار بار
بر هزار بام
فریاد خواهم زد
نام مردی را که
هزار سالِ دیگر, هنوز دوستم داشته باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#157
Posted: 13 May 2014 08:51
✿✿✿✿✿
اگر نبودم به فرزندم بگویید
نه آتش جهنمی هست
نه روز قیامت
نه خدایی که دشمنش دروغ گوها باشند
بگویید ...
مادرت خدا را جایِ دیگری دیده است
✿✿✿✿✿
شب بغض دارد
قلم بغض دارد
" من " ... بغض دارم
رفیقِ من بغض دارد
کودکم بغض دارد
دستهایِ مردِ همسایه بغض دارد
آشپز خانه ی مادرم بغض دارد
پشتِ لبخندِ " تو " بغض کمین دارد
جمعه ... هفته به هفته ... غروبش بغض دارد
کفر نیست ... ولی انگار
خودِ خودِ خودِ خدا هم بغض دارد
آیندگان چه خواهند گفت ؟
وقتی ببینند تمام شعرهایِ ما بغض دارند ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#158
Posted: 13 May 2014 09:42
✿✿✿✿✿
بانو !
یکی از این جمعه ها
کفشهایتان را پا کنید
و به دیدن مردی بروید
که تمامِ هفته را
به عشق جمعهای سر میکند
که ممکن است
بانویش کفشهایش را به پا کند
و به دیدارِ او برود
...
شاید این مرد من باشم
شاید آن بانو تو باشی
شاید این جمعه ، همان جمعه باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#159
Posted: 13 May 2014 09:43
✿✿✿✿✿
نازنینم !
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن
اجبار است
اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند
نه زمان
که خودت میدانی تنهایی ثانیهها را ثابت تر از هر گونه مروری میکند
و نظمِ تکرارِ لحظهها ، درد ناکترین اتفاقی ست که برای روحِ همیشه منتظرت میافتد
نه مکان
راستی میدانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است ، ولی همین تاریکی ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر میکند
و نه آدم ها
با حضورهای کم رنگشان
با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری میکنند
با منطقی که من نمیفهمم
با احساسی که آنها نمیفهمند
بعد از تو ، هیچ چیزِ آدمها ، جز لحظه ی وداعشان ، برای من شور آفرین نیست
می بینی ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم
هیچ چیز محدودم نمیکند ، جز جاده ها
جادهها شریک جرمند با رفتن تو
جاده یعنی نبودن ناگهانی
یعنی باد
خاک
گذر گاه
قهوه خانههای نیمه راه
و تمام اینها میتوانند یک نفر را با خود ببرند
و میتوانند یک نفر را با خود باز گردانند
تکلیفِ من با راهی که رفتی ، هرگز روشن نشد
دو راهی ، اینجاست که من ایستادهام ، نه جایی که تو رفته ای
من هرگز به مرگهای بی دلیل اعتقاد نداشتهام
برای من هیچ چیز برای همیشه نابود نخواهد شد
اینجا که من ایستادهام ، هیچ کس نمیمیرد
هیچ عشقی نمیمیرد
برای من راهی جز اعتقاد باقی نمانده است
وقتی تمام زندگی ات نیاز میشود
ایمان به بازگشت
سرسختانهترین دغدغه ی روزگارت میشود در مه آلودگی ِ غمناکِ دنیایی که برای خودت ساخته ای
فکرِ آمدنِ تو ، فکرِ بیهودهای نیست
حتی اگر بازگشتی نباشد
در سرگردانیِ بی انتهای من ، اگر امیدی نباشد ، تمام این عشق رو به بطالت میرود
همیشه گفته ام
اسارت در خاطراتِ کهنه ، شیرین تر از تخریبِ احساس برای رهایی ست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#160
Posted: 13 May 2014 09:47
✿✿✿✿✿
عشقِ سالهایِ وبا
فکرِ مستی و چند شیشه شراب
کتابِ شعر فروغ
مشتی خاطراتِ راست و دروغ
عکس هشت سالگی پسرم
قلمم، پاکتِ سیگارم و دفترم
و خداحافظ دوستان
رهایم کنید ... رها ا ا ا ا
من از آنچه که بعد از این خاطره میشوند بیزارم
بیزا ا ا ا ا ا ا ا ر
✿✿✿✿✿
بیا زمینی باشیم
من از دوزخی که راهش به بهشت باشد می ترسم
همینجا هم درخت سیبی هست
فقط اگر تویی باشد
که من جرات گناه داشته باشم
فقط اگر تویی کنار من باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟