ارسالها: 14491
#161
Posted: 13 May 2014 09:51
✿✿✿✿✿
خودم را زیبا کرده ام
آراسته همانطور که دوست داشتی
خواهی آمد
انگار که هیچوقت نرفته بودی
غرق بوسه ا م خواهی کرد
غرق بوسه خواهم شد
و من مثل هیچوقت ها
هیچ اعتراضی نخواهم کرد
چقدر امروز ... همه چیز ... مثلِ آنوقت ها شده که ... هنوز ... هیچ ... اتفاقی ... نیفتاده بود
✿✿✿✿✿
دوست داشتم در را رو به این هوای خاکستری سرد ببندم
گل کفشهایم را روی پادری خانه پاک کنم
و وقتی بر میگردم
تو آنجا ایستاده باشی با فنجان قهوه ات
خسته از نبودنهای من
سیگارت را پک بزنی
و آمدنم را زیر چشمی تماشا کنی
دوست داشتم میگفتی باید با هم صحبت کنیم
بعد دستهایم را میگرفتی ، بی آنکه صحبتی کنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#162
Posted: 13 May 2014 22:13
✿✿✿✿✿
هفته های خالی از لحظه های تو
روزهایِ بارانی که جای هیچکس خالی نیست جز خودت
غروبهایی که بی جهت دلم میگیرد
حرفهایی که هرگز به هم نگفته ایم
شعرهایی ، پر از واژه های غمگین
نگاههایِ غریبه، نگاههایی که دیگر مال من نیست
تنهایی
بی آغوشی
امید های واهی
شبهای طولانی
تمام اینها به من میگوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
یک رویا
یک آرزو
یک خیالِ خوب که هنوز گرمم می کند
یک صدایِ آشنا که با عشق صدایم میزند
خوابِ من پر از مهربانی است
پر از نوازش
پر از حرفهای خوب
دیوانه نیستم
دوستت دارم
باورم کن
زیباست ، لحظه های خوشِ دوست داشتن کسی که حتی نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#163
Posted: 13 May 2014 22:15
✿✿✿✿✿
یک روزِ آفتابی را انتخاب کن
خودت را سریع به خانه برسان
راحت ترین مبلِ خانه را انتخاب کن
پرده ها را کنار بکش ( اتاق نباید تاریک باشد)
در زیباترین فنجانی که داری قهوه بریز
و در آرامش کامل
در روزِ روشن
بدور از استرس های خارج از خانه
تمام عکس هایش را پاره کن
تمام خاطراتش را یکی یکی دور بریز
( نیازی به مرورِ دوباره هم نیست)
تمامِ کلمات راست و دروغش را از ذهنت پاک کن
( در هر صورت فرقی نمیکند)
بعد با شکوهِ تمام چروکِ لباست را مرتب کن
مثلِ آدمی که هیچ وقت عاشق نبوده
مثلِ آدمی که همیشه تنها بوده
از خانه بزن بیرون
بگذار زندگی یک نفسِ راحت بکشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#164
Posted: 13 May 2014 22:17
✿✿✿✿✿
رنجشی نیست
آدمها همینند
خوبند ولی فراموش کار
میآیند
می مانند
می روند
مثل مسافران کاروان سرا
مثل ازدحام بی انتهایِ یک خیابان
کسی برایِ بودن
نیامده ... نمیآید
✿✿✿✿✿
نازنینم!
میدانم که میدانی چقدر دوستت دارم
میدانی که میدانم چه اندازه جوانی ات را دوست داری
بگذار سالهایمان بگذرد نازنین
چین و چروک صورتت که زیاد شود
خواهی دید چقدر پیری ات را بیشتر دوست دارم
( قسم به عشق در تداوم و تداوم در عشق )
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#165
Posted: 13 May 2014 22:18
✿✿✿✿✿
اگر یک روز آن چنان احساس خفقان کردی که به سرت زد ،
چمدانت رو ببندی و بیخبر ،
و بدون خداحافظی راهت را بگیری و بروی.
پشت سرت را هم نگاه نکنی.... برو ...
با خیال راحت این کار رو بکن ...
مطمئن باش هیچ اتفاقی برای هیچ کس نخواهد افتاد ....
ما را هم یک روز بی خبر و بدونِ خداحافظی گذاشتند و رفتند ...
چه شد ؟؟؟ مگر مُردیم ؟؟؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#166
Posted: 13 May 2014 22:20
✿✿✿✿✿
در رویایِ خوش یک زن
هیچ وقت
هیچ مردی
نمی رود
هیچ عشقی
نمی میرد
و احتمال فاصله
عبارت عجیبی ست
که بی هیچ رخدادی
در طول لحظه ای
و در عمق بوسه ای
محو می شود
✿✿✿✿✿
دیشب دوباره خواب دیدم ...
همان خواب تکراری :
باران می آمد ...
تو آمدی .
چتر نداشتی ...
لباس گرم نداشتی ...
حرفی برای گفتن نداشتی ...
قصد ماندن نداشتی ...
پای رفتن داشتی ...
رفتی .
باران هنوز می آمد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#167
Posted: 13 May 2014 22:42
✿✿✿✿✿
عشق
زنیست که حواسش به هیچکس نیست
گوشواره هایش را یکی یکی در می آورد
سرش را به یک طرف خم میکند
تا شانه هایش پر شود از سیاهی موهایش
دستش را می برد تا دکمه های لباسش را باز کند
عشق مردیست
که آخرین پٔک محکمش را به سیگارش میزند
و آرام ... خیلی آرام
زن را در آغوش می کشد
درست زمانی كه
زن حواسش به هیچکس نیست
✿✿✿✿✿
تمامِ شب نفسهایت را شمرده ام
و هنوز دوستـت دارم
مردمکهای سیاه سیاهِ سیاهت دورِ کـآسه ی چشمهایت میچرخند
" دیوانه ها باید بـیشتر بخـوابند "
جنون نیست لــآمصّب ...
دوسـت داشتن جـنون نیست
بیــداری ... دیوانــگی نیــست
دی ... و ا ا ا ا ا ا ... نــه
بـــه مـن نــگو و و و و و
دی ... و ا ا ا ا ا ا ... نـه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#168
Posted: 13 May 2014 22:49
✿✿✿✿✿
من این نیمه شبهایی
که از خواب تو بیدار می شوم
و
خالی از رؤیای تو می شوم را دوست ندارم
من از شبهای طولانی ، من از بی تو بودن بیزارم !
✿✿✿✿✿
عجیب مرا یادِ داستانِ شازده کوچولو می اندازی
تو و خورشید باهم در آمدید
کاش تو هم
مثل گل او
کمی محبت
پشت نیرنگ هایت داشتی
و چقدر راست میگفت
که گلها پر از تناقض اند
هیچ وقت نفهمیدم چطور دوستت داشته باشم
هیچ وقت نفهمیدی چطور دوستم داشته باشی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#169
Posted: 13 May 2014 22:50
✿✿✿✿✿
یــک اتاق
یک تخت
یک بغل
سهمِ ما از زندگی تجردی ست که ریشه در تشنجِ
دست ها دارد
ما چیزی نیستیم جز دیوانگانی که
به دردِ خود خنده می کنند
و به روزگارِ دیگران گریه
ما
عاشقانِ سرخورده از کذبِ قلب های متمدن
خسته از بیگانگی بستر ها
خسته از بستر های بیگانه
تن به تاریکی و تنهایی و دود داده ایم
ما
تک خوابه هایی که باور کرده ایم
با دو خط شعر
می شود از مردگان فاصله گرفت
ما محکومین به سلول های انفرادی
که یک روز باید اعتراف کنیم
سهمِ ما از زندگی
یک اتاق
یک تخت
یک بغل
بیشتر نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#170
Posted: 14 May 2014 15:09
✿✿✿✿✿
بیا به محل قدیمی خودمان سری بزنیم
کودکیمان را بدزدیم
بسپریم به دست عمو زنجیر باف
و با خیال راحت ببینیم توپ*هایمان تا کجا هوا میرود
...
خود خواهی ست
ولی برای یک روز هم که شده
دلم نمی خواهد به توپ های جنگ فکر کنم
یا به بچه هایی که هرگز توپ هایشان بالا نمی رود
بچه های که توپ هایشان هیچ کجا نمی رود
بچه هایی که عمو هاشان زنجیر در دست دارند
و جز رویا چیزی نمی بافند
....
دلم فقط روز های شاد را می خواهد
شادمانه های بی سبب
شادمانه های بی سبب
این .... خود خواهی نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟