ارسالها: 14491
#201
Posted: 16 May 2014 09:00
✿✿✿✿✿
سر بگذار بر دردِ بازوانِ من
دستِ نگاهم را بگیر
مرا دچارِ حادثه ای کن که با عشق نسبت دارد
من ... عجیب از روزگار رنجیده ام
✿✿✿✿✿
و یکی از همین روزها پی میبریم
که زیر گنبدهای کبودِ ما
غیر از خدا
هرگز کسی نبوده
نیست
و نخواهد بود
و آن روز مثل ابر گریه نکن
مثلِ ببر نعره کن
بگذار دنیا بداند
که ما در این روزگار
تنها بودیم
تنها هستیم
و تنها خواهیم ماند
✿✿✿✿✿
مثل یک مسافر
پیشانی ات را میبوسد
به امیدِ دیداری میگوید
و میرود
ناگهان در خم یک کوچه گمش میکنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم میکنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید میشود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب میشود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#202
Posted: 16 May 2014 09:02
✿✿✿✿✿
همیشه گفته ام
چه فرق میکند چقدر فاصله ، وقتی رفته باشی ....
همیشه گفته ای
رفتن همانقدر دلشوره دارد که ماندن
همیشه گفته ام
هیچکس برای هیچکس نبود
همیشه گفته ای
هیچکس برایِ هیچکس نماند
ما هم ....
✿✿✿✿✿
از سرزمینی میآمد
که مردمانش
دوستت دارم را
با دوست داشتنی ترین لهجه ها می گفتند
و دلی اگر می لرزید
یا کنارِ عشق بود
یا به راهِ عشق
و هر بار که دلش می شکست
ریسه می رفت
می خندید
بوسه ای می داد
و می گفت
عاشقان چنین اند
بی رحمانه می سوزند
بی رحمانه تر می سازند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#203
Posted: 16 May 2014 09:06
✿✿✿✿✿
گفت خوبم ... ولی خسته ام ... خیلی خسته
جایی نیست بهتر از اینجا ؟
کمی بهتر؟
گفتم پیدا خواهم کرد
همین روزها کتابِ شازده کوچولو را دوباره می خوانم
دلش را نداشتم بگویم
من حتی خلبان هم نیستم
من شاعری هستم
که برای کودکش به جای گوسفند یک جعبه میکشد با سه سوراخ
من حتی بلد نیستم جای بهتری را برای تو نقاشی کنم
راستی
ساکن سیاره ی دیگری اگر نباشی ،
یک ستاره که باید داشته باشی ... نباید؟
✿✿✿✿✿
جای شما خالی
غروب را بدون شما دیده ایم
بیماری نیست
دیوانگی هم نیست
ما مبتلا به مرور خاطرات شده ایم
ما از قناعت به تکرار لحظه ها رسیده ایم
ما اصالت را در کهنگی عاشقانه ها دیده ایم
ما بیمار نیستیم
دیوانه هم نیستیم
ما مبتلا هستیم
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#204
Posted: 23 May 2014 14:41
کامران فریدی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#205
Posted: 23 May 2014 14:46
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
می خواهم بد شوم
مثلاً
اسید بپاشم به صورتت
که تاوان رفتنت شود؛
تا نگاهت نکنند
این جماعت هرزه ی چشم چران..
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
قلم تنفرش گل کرده است
بخدا بی اجازه از دلم
مینویسدت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#206
Posted: 23 May 2014 14:51
♤♤♤♤♤
گور پدر دلتنگی
هر چقدر پرنده میخواهد شود،بشود
من
زنگ
نمیزنم.
تو هم خیال خام خورده ای اگر
که زنگ میزنی و من
دوباره خام میشوم،
نه جانم
اشتباه گرفته ای
من
به گور پدرم میخندم
شنیدی؟
¤¤¤
تو زنگ نمیزنی.
تو زنگ نمیزنی که من عجیب بددهن شدم
زنگ نمیزنی که دیگر
نم پس نمیدهد دو چشم کور من
برای چند دقیقه بیشتر شنیدنت،
گریه ام را باد برده است بانوی من.
زنگ نزن
هیچوقت
زنگ نزن که من...
از اینجا رفتهام
نیستم
مردهام
یا به زودی میمیرم اصلا
زنگ نزن،همین.
¤¤¤
گور پدر گراهام بل با این اختراع مزخرفش
گور پدر گراهام بل که زنگ نمیزنی
که این گوشی لال شده است
مرده است
در کما نشسته است
گور پدر گراهام بل که من...
که من...
هنوز هم
چشم از گوشی نمی کَنم
بانوی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#207
Posted: 23 May 2014 14:52
♤♤♤♤♤
لعنتی
هر چه تار و پود مانده بود
برید ورفت .
" گم شو از روزگار سگ مصب قمار کرده ام"
لعنتی گفت و رفت؛
هی، با تو ام الاغ
گریه کار مرد نیست
غلط می کند هر که اینچنین مزخرفی گفته است
گریه می کند
آنقَدَر که دنیا گم شود زیر سیل اشکهاش
گریه می کنم
مرد یالقوز شعر من دلش گرفته است.
نمی فهمد؛
لعنتی شعور عشق من سرش نمی شود
حیف...
" عشق تو برای سفره ام نان نمی شود
اشتباه بود
شایدم هوس
این حالیت نمی شود؟!!"
من ِ نخورده مست از نگاه تو
هیچ چیز حالیم نمی شود
هیچ چیز حالیم نمی شود .
نپر از وجود گیج من لعنتی
اِنقدر هی نرو
اِستکان چشمهای تو عرق خورم کرده است
درد می کند بودنم بدون تو؛
نرو لعنتی
این شاهزاده ای که عقل از کله ی خرت ربوده است
پرواز حالیش نمی شود
نرو پرنده ام که بی تو من
اینروزها
زندگی سرم نمی شود .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#208
Posted: 23 May 2014 14:53
♤♤♤♤♤
گریه را اگر می شد کشت
می کشتم
که تو انقدر نخندی به چشمان خیس من
و من
نکوبم سرم را به دیوار سادگی مدام
که چرا عاشقت شدم،چرا؟!
برای قتلت تصمیم گرفته ام
ماه من
یکی از همین شبهاست که می آیم سراغت
و آنچنان تمام می کنم تو را
که طاقت حوض تمام شده است
از بودنت
و یا شاید
برای پاره کردن خنده در لبان روشنت
تمام سنگها را پلکان کنم به سوی تو
حتی اورست را
برای دریدنت
از همانجا که نشسته ای به گریاندنم
تکه تکه عاشقت می کنم به مرگ
می کشمت
می کشمت
آنقدر می کشمت
که گریه ات بگیرد از خنده های گر گرفته ام
ازنماندنت
و بعد
لاشه ی گریان در خون نشسته ات را
بر لبان ستاره ای چال می کنم
و فاتحانه باز میگردم
از دیگر نبودنت
که این است اقتدار مرد آری
کشتمش که عبرتی باشد
برای عاشقان بعد از این
کشتمش که...
خاک بر سرم می شود انقدر هی ندارمت
تو را نمی شود دوست نداشت حالیت نمی شود
بانوی من؟!
ولم کن از اینهمه هذیان در ماه دیدنت
نخند هی به عقل ناقصم،نخند
ببینمت
خواب را به چشمانم اجاره کنم
رهایم می کنی؟
یا باز چاقو را صیقل دهم
به رویای کشتنت؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#209
Posted: 23 May 2014 14:57
♤♤♤♤♤
تو را می خوانم ای آنکه نامت را
هیچ شاعری نخوانده است تاکنون؛
تو را می خوانم ای آنکه
خلوت روشن چشمهایت
ابریست بارانی؛
باز دیشب می وزید نامت
در تنگه ی کوچک دلم؛
برگرد
وامانده ام بر آستان آمدنت هنوز...
♤♤♤♤♤
تو نیستی و پاییز
از چشمهای مرد عاشقی
شروع شده است که
تمام درختان را گریسته است
در سوگ رفتنت.
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#210
Posted: 23 May 2014 14:59
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
مرد شده ام؛
بسته بسته سیگار می کشم
تا تو را دود کنم در خیال خسته ام
***
1
حالا که رفته ای
نه گريه ميکنم
و نه خودکشی
ديوانه هم نميشوم
فقط کمی دلم ميگيرد
و بعد
ميميرم بانو
2
حالا که رفته ای
با اجازه بزرگتر ها
«بله»
با خاک ازدواج ميکنم
وقتی قرار است تو نباشی
3
حالا که رفته ای
انقدر گريه ميکنم
تا دنيا را آب ببرد
احساس بی در و پيکر مرا نيز
مرده شور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟