ارسالها: 14491
#211
Posted: 24 May 2014 13:57
♤♤♤♤♤
پلک بزن
پلک میزنی و من
پرنده می شود دلم
و پر می کشد وجود بی نهایت عاشقم
برای لحظه ای بوییدنت،
عطر بهار نارنج می دهی خاتون
شراب کهنه ای،
از تو مست می شود
ذوق شاعرانه ام
پلک می زنی و خواب می شود
جهان جنگ
صلح می شود میان مردمان بر دست تفنگ
پلک می زنی و ذوب می شود
شهوت وحشی مردان هیز چشم
مردان تشنه ی آغوشت
مردان آشفته
پریشان
پریده رنگ
و من
دوباره عاشقت می شوم کبوتر آشتی ام
پلک می زنی و خدا
دوباره خلق می کند
هر چه آفریده بود
جز تو را
و من که از دستهای تو شکل میگیرد پیکرم
پلک بزن خاتون
پلک بزن که بی نو ر چشم تو
من خاکستر ِسوار بر گرده ی بادم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#212
Posted: 24 May 2014 14:02
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
از این آسمان نه کفتر می آید
نه دختر
ابایبلند فقط
که حکم به سنگسارم گرفته اند؛
بی تواحتمالا
خدا شوخیش گرفته است
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
سرم را رو به قبله می گذارم و
آرام می خوابم
تا دوباره صدایم نکنی
بیدار نمی شوم
بانوی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#213
Posted: 24 May 2014 14:09
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
دلم برای تو
بیشتر از خودم می سوزد
فکر می کنی
کسی به اندازه ی من
دوستت خواهد داشت؟
♤♤♤♤♤
حالا که رفته ای
من هم خداحافظ
خوبیت ندارد عزرائیل را
بیش از این معطل کنم
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
لجم ميگيرد از اين تختخواب
از اين خانه
كه بوي تعفن ميدهد
بي عطر حظور تو
از اين شهر
از اين كشور
كه قانوني براي رسيدن من به تو وضع نكرده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#214
Posted: 24 May 2014 14:11
♤♤♤♤♤
بدبخت و فلک زده
مثل مرغ عشق در قفس
مچاله می شود لحظه های آبیم
بی خواب و بیقرار
نشسته بر ایوان سرد انتظار
بی تو اما
پر از تو ام
ناجی حس زیبای مرده شور برده ام
نقش اول تمام شعر های غمباد گرفته ام
خواهشا و با عرض معذرت
گم شو از
این روزهای پاچه گیر سگ مصبم
ول کن این جگر سوخته را
پابکش از چشمهای پینه بسته ام
استخوان در گلوی من
اعتراف می کنم
که من
خرم
و با اینکه بارها گریسته ام
بر زخمیه دستهای پدرم
شعری برایش اما هنوز نگفته ام
و احمقانه
در بدر
هنوز بدنبال واژه ای
در پی تصویری ناب
برای سرودن از توام
شعری نابتر بدهکار توام پدر
به شرطی که این پتیاره ی مریض قرن
این کابوس شیرین آغوش مردانه ام
دست بردارد از سر دلم
اینروزها به اندازه ی حماقت تمام مردان عاشق
از عشق خسته ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#215
Posted: 24 May 2014 14:17
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
ساعتها به اين ميانديشم
كه چرا زنده ام هنوز؟
مگر نگفته بودم كه بي تو ميميرم؟
خدا يادش رفته است مرا بكشد
يا تو قرار است برگردي بانو؟
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
قلم شود دست شاعري كه
خدا را
به عشقت فروخت خواب من
.......
♤♤♤♤♤
آرزوهایم را
به ضریح گیسوانت گره زده ام
شاید چاره ای شود برای بخت خفته ام
و بالهایم را به شانه هایت
که از حوالی چشمهای تو بیشتر
پرنده نشوند
جانم را نیز به دستانت
که بفهمی
من
آدم نمی شوم بی تو
که ببینی
آزادیم را برایت سر بریده ام .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#216
Posted: 24 May 2014 14:18
♤♤♤♤♤
خواستم ببوسمت
تا جادو کنم تو را
برای خواستنم؛
اما نشد
تو تا اجابتم کنی
از خجالت آب رفته بودی عزیز من
نبودی دیگر
نبودی
مدتهاست که نیستی
و من بی بوسه ی تو
عزراِییل را به خواب می بینم هر شب
♤♤♤♤♤
آمبولانس پشت در
بیهوده جیغ می کشد
من
خون تمام کرده ام
از آغاز رفتنت
به انتها رسیده ام بانو
نبودنت مرا خودکشی کرده است
که زندگی
در هوایی که پس نمی دهد تو را به من
بدرد لای جرز می خورد وبس
بانوی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#217
Posted: 24 May 2014 14:25
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
به درك
فقط اين مني كه عاشقت بود را
پس بده لطفا...
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
به شعر چشمانت قسم
خسته ام از بس شاعرت شدم
ول كن اين پاپتي را
جان مادرت
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
از اين مثلث
يك خط بيشتر
نمانده است
مني كه بي تو
يكراست به خدا مي رسم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#218
Posted: 24 May 2014 14:25
♤♤♤♤♤
عطر سیب
خواب تو را می بیند
دو چشم خسته از جوانیم هر شب
که روزها معشوقه ی دیگرانی
به احتکار نشسته ای و آنچنان گران
که به چشممان نمی آیی
تف به گور آفتاب
به گور روشنی
که روزهای من
تمام لحظه ها را در انتظار شب نشسته اند
عطر سیب باغهای بهشتی
تو خورشید مسجلی بر شبانه های من؛
خود عشقی و با تو من
غریبه ام از تمام واژه های تلخ
بانوی من
به اعتراف این خونِ در درون دیده ام
من نه ابلهم
نه احمق و نه ساده لوح
عاشقم
و چشم به راه برگشتنت گرو گذاشته ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#219
Posted: 24 May 2014 14:33
♤♤♤♤♤
حالا كه رفتهاي
«سلام»
چقدر از تو دور بودم خداي من..
♤♤♤♤♤
حالا كه رفتهاي
خدا كند كه بميرم
پيش از آنكه از خيال چشمهاي تو
پير شود جوانيم
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
دلم بيشتر از هميشه ميتپد
براي تو
انگار كه عشق با رفتنت تازه جان گرفته است
♤♤♤♤♤
حالا كه رفتهاي
كل دنيا
مرخصي گرفته اند براي خراب شدن روي سرم؛
چه خوب كه ويرانيم را نميبيني بانو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#220
Posted: 24 May 2014 14:39
♤♤♤♤♤
حالا كه رفته اي
تمام مي شود قصههاي شهرزاد شعر من
به خانهاش نميرسد
اين كلاغ بيخانمان
مثل تمام قصهها خوب من
♤♤♤♤♤
حالا كه رفتهاي
حالا كه گل نميدهد اين حس دربدر
گس ميشود وجود عاشقم
تلخ ميشود زبان شعر من
از همين
حالا كه رفتهاي
♤♤♤♤♤
خدا کنج لبش
خال عشق نشسته است
که روح این مردمان
جسم گم میکند دم به دم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟