ارسالها: 14491
#271
Posted: 26 Jul 2014 13:30
✯✯✯✯✯
رفتنت را که قطعی است
بسپار به باد (عجالتا )
بنشین رو به رویِ من
زانو بیانداز رویِ زانو
وَ کمی
تنها کمی
وانمود کن˚ تازه آمده ای
✯✯✯✯✯
اگر راست باشد که باد
به عشق اهتزاز موهایِ تو می وزد
پس من هم
آدمِ بی سوادی هستم
که برای ثبتِ اعجاز تو
شاعر شده !
✯✯✯✯✯
از ابتدای مطهری
تا انتهای شریعتی
سوار می شوند
پیاده می شوند
و همچنان نشسته ام
_ بی آنکه نگاهی را برانگیزم _
حس می کنم کارت تلفنی باطله ام
که راننده ای بر زیر سیگاریِ اتوموبیلش چسبانده
من ,
پر از خاطرات غربتم
پر از درد هایِ
تلخِ یخ کرده
✯✯✯✯✯
هر جا که من هستم
تو نیستی
هر جا که تو هستی ,
من نه
شده ایم آدم برفی و آفتاب
مگر نارنج وُ بهار عیبی داشت !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#272
Posted: 28 Jul 2014 21:12
✯✯✯✯✯
آدم مال هر جايى نيست
اصلا آدم كه هر جايى نيست
گيرم خانواده را كتمان كرد
زير قرار دوستى هم زد
قيد آشنايى را هم زد
وطن را كه نمى تواند حاشا كند
آدم خانواده هم نداشته باشد
خاك كه دارد
وطن كه دارد
آنچه زاده شده ايم را نمى شود تغيير داد
اثر انگشت را نمى شود
وطن را هم ...
آدم هر كه باشد
اصلا آدم ماهى گلى هم كه باشد
سنگ هم كه باشد
دلش براى خانه تنگ مى شود
دلش براى رودخانه
دلش براى كوه تنگ مى شود
دل آدم كه هرجايى نيست
اصلا آدم كه مال هرجايى نيست
خاك دارد
وطن دارد
خانه دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#273
Posted: 28 Jul 2014 21:17
✯✯✯✯✯
کدام پرنده وقتی که از قفس پرید
برگشت تا پرهایِ جامانده اش را ببیند ؟
کدام پرنده برگشت که تو
دومی باشی ... ؟
✯✯✯✯✯
زمستان وُ شالی که بافتی
بر سرِ یادت توافق کرده اند
من هیچ کاره ام
باورکن این جاده است که مسافرش را انتخاب می کند؛
خاطراتِ سفیدت مثل برف ,
بر شانه هایم می نشینند
✯✯✯✯✯
بر نیکمتی چوبی نشسته ام
و به آمد وُ رفت آدم ها نگاه می کنم
مثل زنی که برای ادامه ی راه خستگی در می کند
مثل پیرمردی که دوران کهنسالی اش را سپری می کند
مثل کسی که می خواهد زمان را تلف کند
مثلِ ...
هزارتا مثلِ ...
اما هیچکس نمی داند
در سطر اولِ این شعر
من چقدر منتظر آمدنت بوده ام .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#274
Posted: 28 Jul 2014 21:22
✯✯✯✯✯
آنگونه دوستم بدار
که دیگر تعلقِ خاطری نماند
ترس هایِ همیشه
اندوه نماند
آنگونه دوستم بدار
که خودم پل هایِ پشت سرم را خراب کنم
آینده را بی خیال وُ با تو
به مسیری فرعی قدم بگذارم
آنگونه دوستم بدار
که دیگر نباشم
هر چه تو خواستی باشم
پَر باشم
پرِ بیرون پریده از درزِ بالشت
گرد باشم
وقتی خانه ات را گردگیری می کنی
حرف باشم
روی لبهات
کلمه ی
یا یک جمله ی هر چه تو خواستی
مثلا " دلتنگم " چطور است ؟!
آنگونه دوستم بدار
که من به اختیار تو باشم
جبر من باشی
تو اگر مرا اینگونه دوست می داشتی
حتی سرودن این شعر هم به خواست تو بود
نه به درخواستِ " تو "
نه از کاستِ " تو "
نه به این که نیستی وُ ما شعر می نویسیم
که کاش بودی وُ
این حرف ها
که اگر بودی حتی این شعر
دیگر شعر نبود
توضیحی شاعرانه بود
در شرحِ یک واقعیت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#275
Posted: 28 Jul 2014 21:43
✯✯✯✯✯
رفتم کنارش نشستم
غریب نگاهم می کرد
من اما از سال هایِ دوری گفتم برایش
از صبوری گفتم برایش
نشانش دادم ,
عکس هایی از او
که هنوز نگه داشته بودم
یادگاری هایی که هنوز نگه داشته بودم
گفتم که همیشه چشم به راهش
که انتظارش
گفتم که برای دیدارش
گفتم
گفتم
گفتم
گفتم : چرا چیزی نمی گویی !؟
غریب نگاهم کرد
او
مرا نمی شناخت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#276
Posted: 28 Jul 2014 21:58
✯✯✯✯✯
خونه ی ما یه بالکن داره با یه نمایِ مسخره رو به کوچه
که اگر هوا آلوده نباشه میشه کمی از برجِ میلاد رو دید
با دو تا یاکریم که همیشه ی خدا گشنه شونه
_ شاید یه روز عکسشو گذاشتم _
خیلی وقتا اونجا می شینم وُ فکر می کنم
بیشتر به گذشته راستش با آینده میونه ای ندارم !
و عمده ی شعرهام اونجا نوشته می شه !
ممکنه بگید برای چی داره این حرفارو می زنه !!
اما خُب ما اینجاایم که لحظه ها رو با هم قسمت کنیم دیگه !
اینو الان توو بالکن نوشتم البته شعر نیست :
زندگی
یک پرتقالِ خونی بود
خوش طعم وُ آبدار وُ
خونی بود .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#277
Posted: 28 Jul 2014 22:27
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#278
Posted: 3 Aug 2014 20:40
✯✯✯✯✯
چتر را که بستیم
گونه هامان را
قطره ها بوسیدند ؛
باران
برای دیدن ما آمده بود .
✯✯✯✯✯
اگر آسمان
میراثِ ما باشد
ماه وُ آفتاب برای شما
ستاره ی قطبی برای شما
اصلا , تمامِ آسمان برای شما
من ,
سوسویِ کوتاهِ یک ستاره را می خواهم
ستاره ای که عنقریب
خاموش خواهد شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#279
Posted: 3 Aug 2014 20:43
✯✯✯✯✯
اندیشه ای برای دیروز
اندیشه ای برای فردا
عیبی ندارد
امروز را مثل همیشه
با دهانت تلف می کنی
✯✯✯✯✯
شکارچی
به شکوهِ مه آلودِ گوزن ها نگاه کرد
وَ اسلحه را بر زمین انداخت :
آه خدای من
چگونه می تواند فصلی
برای کشتنِ گوزن ها
مجاز باشد
✯✯✯✯✯
با بلوط ها
پایِ سنجاب ها هم از جنگل بریده شد
گردن گوزن ها
غرش ببر ها ...
حالا حلزونی پیر
به خانه ی ما آمده وَ ساعت هاست
با کله ای خشکیده بر دیوار
احوال پرسی می کند !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#280
Posted: 3 Aug 2014 20:47
✯✯✯✯✯
دو بار درست انتخاب کردم
یکبار وقتی فهمیدم عاشقت شده ام
یکبار وقتی فهمیدم عاشقش شده ای
مثل ساعتی خراب
که فقط دوبار
زمان را درست نشان می دهد
خراب است دیگر
✯✯✯✯✯
در زمستان سینه ام
خرسی سفید
به خواب رفته است ؛
تا بهاری که برگردی
همین است
دلم در نبودِ تو می خوابد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟